( مصدر ) درخشان ساختن نورانی کردن روشن کردن .
تابان کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تابان کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جلا دادن. درخشان ساختن. نورانی ساختن. روشن کردن. تزلیخ. ( منتهی الارب ) :
گفت در گوش گل و خندانش کرد
گفت با لعل خوش و تابانش کرد.
گفت در گوش گل و خندانش کرد
گفت با لعل خوش و تابانش کرد.
مولوی.
پیشنهاد کاربران
شعله انداختن. [ ش ُ ل َ / ل ِ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) روشن و تابان کردن. نورانی ساختن. روشنایی بخشیدن :
لعل در جام تا خط ازرق
شعله در چرخ اخضر اندازد.
خاقانی.
لعل در جام تا خط ازرق
شعله در چرخ اخضر اندازد.
خاقانی.
کلمات دیگر: