کلمه جو
صفحه اصلی

ثقت

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) اعتماد کردن استوار داشتن . ۲- درست شدن . ۳- ( اسم ) اطمینان خاطرجمعی استواری . ۴- ( صفت ) کسی که مردم بگفتار و عمل او اعتماد کنند. جمع : ثقات .
اطمینان خاطر جمعی هر سخن که از سر نصیحت ... رود استواری

فرهنگ معین

(ثِ قَ ) [ ع . ثقة ] ۱ - (مص ل . ) اعتماد کردن ، به کسی اعتماد داشتن . ۲ - (ص . ) کسی که مردم به او اعتماد کنند. ۳ - (اِ. ) اطمینان ، استواری .

لغت نامه دهخدا

ثقت . [ ث ِ ق َ ] (ع مص ) استوار داشتن . || اعتماد کردن . || درست شدن .


ثقت. [ ث ِ ق َ ] ( ع اِمص ) اطمینان. || خاطر جمعی : هر سخن که از سر نصیحت... رود... به راداء آن دلیری نتوان کرد مگر به عقل... شنونده ثقتی تمام باشد. ( کلیله و دمنه ). و اگر خردمندی به قلعه ای پناه گیرد و ثقت افزاید... البته به عیبی منسوب نگردد. ( کلیله و دمنه ). || استواری. ( غیاث اللغة ). ج ، ثقات. و رجوع به ثقه شود.

ثقت. [ ث ِ ق َ ] ( ع مص ) استوار داشتن. || اعتماد کردن. || درست شدن.

ثقة. [ ث ِ ق َ ] ( ع مص ) محل اعتماد بودن. معتمد بودن. || اعتمادداشتن. || استوار داشتن. باور داشت. || متکی شدن به. اتکاء، تکیه کردن به. وثوق.

ثقة. [ ث ِ ق َ ]( ع ص ، اِ ) مرد معتمد و امین. || ( اِمص ) اطمینان. وثوق. اعتقاد : نخست ثقة درست کردم که هر چه ایزد عز ذکره تقدیر کرده است باشد. ( تاریخ بیهقی ص 341 ). || ( ص ) استوار :
با این چنین حماقت گوئی که شاعرم
سوگند خور که نیست مرا قول تو ثقه.
سوزنی.
|| ثَبت. طرف اعتماد: این محمود ثقه و مقبول القول است. ( تاریخ بیهقی ص 262 ). از چند ثقه زاولی شنودم که پس از آنکه سیل بنشست مردمان زر و سیم تباه شده می یافتند. ( تاریخ بیهقی ص 263 ). پس بخط خویش نبشت و او آن ثقه است که هر چیزی که خرد و فضل وی آن را سجل کرد به هیچ گواه حاجت نیاید. ( تاریخ بیهقی 104 ). وی آن ثقه و امین بود که موی در کار وی نتوانستی خزید. ( تاریخ بیهقی ص 419 ). گفت ابوالحسن علی بن احمدبن ابی طاهر ثقه امیررضی که من حاضر بودم بدین وقت که این بیچاره را کورمیکردند. ( تاریخ بیهقی ص 196 ). || مصدر است برای مبالغه مانند زید عدل : گویند باید که ثقه و راستگو باشد. ( تاریخ بیهقی ص 680 ).
لعظمک فی النفوس تبیت ترعی
بحفاظ و حرّاس ثقات.
( از تاریخ بیهقی ص 192 ).
ج ، ثقات. || سیبویه هر جا سمعت الثقة گوید مرادش ابوزید سعیدبن اوس بن ثابت بصری لغوی است. || ثقه در اصطلاح درایه و رجال ، عادل و ضبط امامی مذهب را گویند.

ثقت . [ ث ِ ق َ ] (ع اِمص ) اطمینان . || خاطر جمعی : هر سخن که از سر نصیحت ... رود... به راداء آن دلیری نتوان کرد مگر به عقل ... شنونده ثقتی تمام باشد. (کلیله و دمنه ). و اگر خردمندی به قلعه ای پناه گیرد و ثقت افزاید... البته به عیبی منسوب نگردد. (کلیله و دمنه ). || استواری . (غیاث اللغة). ج ، ثقات . و رجوع به ثقه شود.


فرهنگ عمید

اعتماد، اطمینان.

پیشنهاد کاربران

اطمینان 🧀
کاربرد در جمله :
و ثقت دوستان به کرم عهد تو بیفزاید ( خارج 96 )

اعتماد کردن
اطمینان کردن

ثِقت: اطمینان
سَقَط: دشنام , هلاک شدن ( از سقوط می آید )


کلمات دیگر: