فنج
فارسی به انگلیسی
punch
فرهنگ فارسی
( صفت ) بزرگ کلان .
ماری که آزار به کسی نرساند مار خانگی .
ماری که آزار به کسی نرساند مار خانگی .
عضوی کوچک با بافت برآمده که در قسمت پیشین دهانۀ زهراه قرار دارد
فرهنگ معین
(فَ نْ) [ سنس . ] (ص .) بزرگ ، کلان .
(فَ یا فُ نْ ) ۱ - (ص . ) کسی که بیماری ورم بیضه دارد. ۲ - فتق ، ورم بیضه .
(فَ نْ ) [ سنس . ] (ص . ) بزرگ ، کلان .
(فَ نْ ) [ سنس . ] (ص . ) بزرگ ، کلان .
(فَ یا فُ نْ) 1 - (ص .) کسی که بیماری ورم بیضه دارد. 2 - فتق ، ورم بیضه .
لغت نامه دهخدا
فنج. [ ف َ ] ( معرب ، اِ ) معرب فنگ است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : برگ فنج که به تازی بنج گویند اندر شراب انگوری پخته ، پختنی برچشم نهادن علاجی سودمند است. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
فنج. [ ف َ ] ( ص ) دبه خایه بود، و غر همین بود.( اسدی ). و به عربی مفتوق خوانند. ( برهان ). آنکه به علت فتق دچار باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) :
عجب آید مرا ز تو که همی
چون کشی آن کلان دو خایه فنج ؟
فنج. [ ف َ ن ِ ] ( ع اِ ) ماری که آزار به کسی نرساند. ( برهان ). مار خانگی. ( یادداشت مؤلف ).
فنج. [ ف ُ ن ُ ] ( ع اِ ) کسانی که محبت آنها را ناخوش دارند. ( منتهی الارب ). الثقلاء. ( اقرب الموارد ).
فنج. [ ف َ ] ( ص ) دبه خایه بود، و غر همین بود.( اسدی ). و به عربی مفتوق خوانند. ( برهان ). آنکه به علت فتق دچار باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) :
عجب آید مرا ز تو که همی
چون کشی آن کلان دو خایه فنج ؟
منجیک.
|| ( اِ ) گوشت زاید در فرج زن. ( یادداشت مؤلف ). بَظر. چوچوله. قرن ، و آن عیبی است. ( یادداشت دیگر ). || ( ص ) زشت و قبیح. ( برهان ). || بزرگ کلان. در این معنی ازکلمه سنسکریت «پنج » به معنی وسیع و بزرگ گرفته شده است. ( فرهنگ فارسی معین ).فنج. [ ف َ ن ِ ] ( ع اِ ) ماری که آزار به کسی نرساند. ( برهان ). مار خانگی. ( یادداشت مؤلف ).
فنج. [ ف ُ ن ُ ] ( ع اِ ) کسانی که محبت آنها را ناخوش دارند. ( منتهی الارب ). الثقلاء. ( اقرب الموارد ).
فنج . [ ف َ ] (ص ) دبه خایه بود، و غر همین بود.(اسدی ). و به عربی مفتوق خوانند. (برهان ). آنکه به علت فتق دچار باشد. (فرهنگ فارسی معین ) :
عجب آید مرا ز تو که همی
چون کشی آن کلان دو خایه ٔ فنج ؟
|| (اِ) گوشت زاید در فرج زن . (یادداشت مؤلف ). بَظر. چوچوله . قرن ، و آن عیبی است . (یادداشت دیگر). || (ص ) زشت و قبیح . (برهان ). || بزرگ کلان . در این معنی ازکلمه ٔ سنسکریت «پنج » به معنی وسیع و بزرگ گرفته شده است . (فرهنگ فارسی معین ).
عجب آید مرا ز تو که همی
چون کشی آن کلان دو خایه ٔ فنج ؟
منجیک .
|| (اِ) گوشت زاید در فرج زن . (یادداشت مؤلف ). بَظر. چوچوله . قرن ، و آن عیبی است . (یادداشت دیگر). || (ص ) زشت و قبیح . (برهان ). || بزرگ کلان . در این معنی ازکلمه ٔ سنسکریت «پنج » به معنی وسیع و بزرگ گرفته شده است . (فرهنگ فارسی معین ).
فنج . [ ف َ ] (معرب ، اِ) معرب فنگ است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : برگ فنج که به تازی بنج گویند اندر شراب انگوری پخته ، پختنی برچشم نهادن علاجی سودمند است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
فنج . [ ف َ ن ِ ] (ع اِ) ماری که آزار به کسی نرساند. (برهان ). مار خانگی . (یادداشت مؤلف ).
فنج . [ ف ُ ن ُ ] (ع اِ) کسانی که محبت آنها را ناخوش دارند. (منتهی الارب ). الثقلاء. (اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
۱. مبتلا به که بیماری فتق، دبه خایه، غر: عجب آید مرا ز تو که همی / چون کشی آن گران دو خایهٴ فنج (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۲۲ ).
۲. (اسم مصدر ) غری، فتق.
۳. (صفت ) کلان، بزرگ.
۲. (اسم مصدر ) غری، فتق.
۳. (صفت ) کلان، بزرگ.
فرهنگستان زبان و ادب
{clitoris} [علوم سلامت] عضوی کوچک با بافت برآمده که در قسمت پیشین دهانۀ زهراه قرار دارد
پیشنهاد کاربران
نام پرندهای رنگین و زینتی که از گنجشک کوچکتر است و اهلی آدمی است.
کلمات دیگر: