رصد بان رصد گر نگهبان راه راهبان
رصد دار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رصددار. [ رَ ص َ ] ( نف مرکب ) رصدبان. رصدگر. ( یادداشت مؤلف ). || نگهبان راه. راهبان. باجگیر راه. رصدبان :
شام و سحر هست رصددار عمر
زین دو رصد خط امان کس نیافت.
در بیابان خموشی کاروان آورده ام.
شام و سحر هست رصددار عمر
زین دو رصد خط امان کس نیافت.
خاقانی.
تا نشسته بر در دانش رصدداران جهل در بیابان خموشی کاروان آورده ام.
خاقانی.
کلمات دیگر: