کلمه جو
صفحه اصلی

درد زد

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - دارای درد دردمند . ۲ - مریض علیل .

لغت نامه دهخدا

دردزد. [ دَزَ ] ( ن مف مرکب ) دردزده. دردمند. علیل :
زمین خاک شد بوی طیبش توئی
جهان دردزد شد طبیبش توئی.
نظامی.


کلمات دیگر: