( حسد آمدن ) حسادت ورزیدن عارض شدن حسد بر کسی
حسد امدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( حسد آمدن ) حسد آمدن. [ ح َ س َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) حسادت ورزیدن. عارض شدن حسد برکسی :
حسد آمد همگان را چنان کار ازو
برمیدند و رمیده شود از شیر حمیر.
کان شاهباز را دل سعدی نشیمن است.
که هست در بر سیمین چون صنوبر او.
حسد آمد همگان را چنان کار ازو
برمیدند و رمیده شود از شیر حمیر.
ناصرخسرو.
بازان شاه را حسد آید بدین شکارکان شاهباز را دل سعدی نشیمن است.
سعدی.
برآن گلیم سیاهم حسد همی آیدکه هست در بر سیمین چون صنوبر او.
سعدی ( هزلیات ).
|| حسد بردن. رجوع به حسد بردن شود.کلمات دیگر: