یهودی از قبیله نفتالی که بر اثر تدین خود مشهور گردید و در دوران پیری کور شد و به وسیله پسرش بر اساس راهنمائی فرشته رافائل معالجه گشت .
توبی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
توبی. [ ] ( اِ ) عرقچین پنبه ای. عرقیه. کلاه ترک دار. ( فرهنگ لغات دیوان البسه ص 198 ) :
برآورد دستار کرزی کران
فروکوفت بر ترک توبی روان.
توبی. [ ت ُ] ( اِخ ) یهودی از قبیله ٔنفتالی که بر اثر تدین خود مشهور گردید و در دوران پیری کور شد و به وسیله پسرش ، بر اساس راهنمائی فرشته رافائل ، معالجه گشت. ( از لاروس ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه توبیا و لاروس قرن بیستم شود.
برآورد دستار کرزی کران
فروکوفت بر ترک توبی روان.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 190 ).
توبی. [ ت ُ] ( اِخ ) یهودی از قبیله ٔنفتالی که بر اثر تدین خود مشهور گردید و در دوران پیری کور شد و به وسیله پسرش ، بر اساس راهنمائی فرشته رافائل ، معالجه گشت. ( از لاروس ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه توبیا و لاروس قرن بیستم شود.
توبی . [ ] (اِ) عرقچین پنبه ای . عرقیه . کلاه ترک دار. (فرهنگ لغات دیوان البسه ص 198) :
برآورد دستار کرزی کران
فروکوفت بر ترک توبی روان .
برآورد دستار کرزی کران
فروکوفت بر ترک توبی روان .
نظام قاری (دیوان البسه ص 190).
توبی . [ ت ُ] (اِخ ) یهودی از قبیله ٔنفتالی که بر اثر تدین خود مشهور گردید و در دوران پیری کور شد و به وسیله ٔ پسرش ، بر اساس راهنمائی فرشته رافائل ، معالجه گشت . (از لاروس ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه ٔ توبیا و لاروس قرن بیستم شود.
پیشنهاد کاربران
توبی
کلمات دیگر: