کلمه جو
صفحه اصلی

توانگر شدن

فرهنگ فارسی

نیرومند شدن . قوی شدن

لغت نامه دهخدا

توانگر شدن. [ ت ُ / ت َ گ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) نیرومند شدن. قوی شدن. توانا شدن. پیروز شدن :
بزرگان ایران توانگر شدند
بسی نیز با تخت و افسر شدند.
فردوسی.
سپاهش همه زو توانگر شدند
از اندازه کار برتر شدند.
فردوسی.
|| غنی شدن. مالدار شدن. ثروتمند شدن :
به نوّی یکی گنج بنهاد شاه
توانگر شد آشفته شد بر سپاه.
فردوسی.
فرازآمدش ارج و آرام و چیز
توانگر شد آن هفت فرزند نیز.
فردوسی.
یکایک ز هر سو به چنگ آمدش
بسی گوهر از گنج گنگ آمدش
سپه سربسر زآن توانگر شدند
چو با یاره و طوق و افسر شدند.
فردوسی.
لشکر توانگر شد، چنانکه همه زر و سیم و عطر و جواهر یافتند و بمراد بازگشتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 409 ). ایشان خود توانگر شده اند که اندازه ای نیست که چه یافته اند از غارت.( تاریخ بیهقی ایضاً ص 643 ). پادشاه باید که خدمتکاران را... چندان نعمت و غنیمت ندهد که توانگر شوند. ( کلیله و دمنه ).
همتش از گنج توانگر شده
جمله مقصود میسر شده.
نظامی.
رجوع به توانگر و دیگر ترکیبهای آن شود.

پیشنهاد کاربران

تمول


کلمات دیگر: