کلمه جو
صفحه اصلی

مروش

فرهنگ فارسی

خراشیدگیها

لغت نامه دهخدا

مروش . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَرش . (اقرب الموارد). رجوع به مرش شود. || خراشیدگیها. (منتهی الارب ).


مروش. [ م َ ] ( فعل نهی ) فعل نهی است از روشن کردن. یعنی روشن مکن. ( از برهان ) ( از آنندراج ) :
به جفت کسان چشم هرگز مروش
بترس از خدا و جهان را بکوش.
سعدی.

مروش. [ م ُ ] ( ع اِ ) ج ِ مَرش. ( اقرب الموارد ). رجوع به مرش شود. || خراشیدگیها. ( منتهی الارب ).

مروش . [ م َ ] (فعل نهی ) فعل نهی است از روشن کردن . یعنی روشن مکن . (از برهان ) (از آنندراج ) :
به جفت کسان چشم هرگز مروش
بترس از خدا و جهان را بکوش .

سعدی .



پیشنهاد کاربران

شعری که در دهخدا اومده اثر اسدی طوسیه و نه سعدی
لطفا اصلاح کنید


کلمات دیگر: