کلمه جو
صفحه اصلی

طغان

فرهنگ اسم ها

اسم: طغان (پسر) (ترکی) (پرنده) (تلفظ: toghan) (فارسی: طغان) (انگلیسی: toghan)
معنی: شاهین، نام یکی از پادشاهان ترک

فرهنگ فارسی

( طغان خان ) عزالدین طغرل هشتمین از حکام بنگاله ( جل. ۶۳۱ ه.ق ./ ۱۲۳۳ م . -۶۵۲ ه.ق ./ ۱۲۴۴ م . )
( اسم ) ۱ - شاهباز شاهین . ۲ - نامی از نامهای ترکی . توضیح طوغان .
ابن علی وی چهارمین تن از سلسله ملوک ایلکخانیه ترکستان بوده و شرف الدوله لقب داشته و از سال ۴٠۳ تا ۴٠۸ فرمانروائی کرده است .

فرهنگ معین

(طُ ) [ تر. ] (اِ. ) ۱ - شاهین . ۲ - نامی از نام های ترکی .

لغت نامه دهخدا

طغان. [ طُ ] ( از ع ،اِمص ) مخفف طغیان آمده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

طغان. [ طُ ] ( ترکی ، اِ ) طوغان. نوعی از باز. ارکک .

طغان. [ طُ ] ( اِخ ) نام یکی از پادشاهان ترک. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
خوش نخسبند همه از فزعش زانسوی آب
نه قدرخان نه طغان خان نه ختاخان نه تکین.
فرخی.
و رسولان طغان خان ملک ترک حاضر بودندو همه اقرار کردند که آن جنس در حوصله ظنون نگنجد و خزانه قارون به عشر آن نرسد [ منظور نفائس ذخایری است که از قلعه بهیم ثغر هند مفتوح به دست سلطان محمود به غنیمت آورده بودند ]. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 305 ). و طغان خان میلی به جانب سلطان میکرد. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 331 ).

طغان. [ طُ] ( اِخ ) از امرای ابقا ( اباقاخان پسر هلاکو ) که در سال 675 هَ. ق. با تنی چند از امرای دیگر به سیستان لشکر کشید. رجوع به تاریخ سیستان ص 405 و 406 شود.

طغان. [ طُ ] ( اِخ ) مؤلف ترجمه تاریخ یمینی آرد: طغان نامی والی بست بود، و دیگری بایتوزنام این ولایت بقهر از دست او بیرون کرد و طغان طاقت مقاومت او نداشت ، ناچار آن ناحیه بازگذاشت ، و در کنف اهتمام و حمایت ناصرالدین گریخت و از او مدد خواست تا ولایت خویش از دست خصم بیرون آرد، و خدمتها پذیرفت ، و قدری معین را ملتزم شد که هر سال بر طریق حمل به خزانه او فرستد، و به هر وقت که حاجت افتد، در زمره اعوان و انصار او مستحضر باشد، و به مراسم خدمات قیام نماید،و فرزندی بنوا در خدمت ناصرالدین مقیم دارد. از آنجا که اریحیت طبع و کرم نهاد آن پادشاه بود، این دعوت را اجابت کرد، و به اسعاف طلب و انجاح حاجت او زبان داد، و با لشکری تمام به ظاهر بست نزول نمود، و از جانبین در آن محاربت جد بلیغ نمودند، و امیر ناصرالدین از قلب لشکر خویش حمله کرد، خصم را در مضایق محلهای شهر ریخت و خلقی بسیار از ایشان به زخم شمشیر آورد، و دیگران به هزیمت شدند، و طغان با مقر ملک خویش رسید، و به زبان شکر ایادی و حسن اضطلاع و یمن اصطناع ناصرالدین میگفت ، و در وعده ای که داده بود و خدمتی که پذیرفته بود، مدافعت و مماطلت میداد، و اندیشه نقض عهد و خلاف وعد میکرد، تا دلائل غدر و مخایل خدیعت و مکر او ظاهر گشت ، و روزی که بر صحرا مجتمع بودند، ناصرالدین او را تقاضای سخت کرد و او جوابی نالایق داد، و آن مقاولت به مجادلت کشید، و بدان رسید که طغان دست به شمشیر کرد، و دست ناصرالدین را مجروح گردانید، و چون ناصرالدین آن بیحفاظی مشاهدت کرد، دست زخم رسیده به شمشیر یازید و طغان را زخمی عظیم زد و خواست تا دیگر بار زخمی زند، لشکر در هم افتادند، و غلبه و ازدحام فریقین مانع شد و ناصرالدین بفرمود تا اتباع و حشم او از آن خطه بیرون کردند، و آن عرصه را از خبث و فساد آن غداران پاک گردانید، و در مقدار یک ساعت از روز، آن نواحی مستخلص شد، و طغان و بایتوز به ناحیت کرمان فتادند، و دیگر در خواب خیال آن نواحی ندیدند و اندیشه آن اعمال در خاطر نگذرانیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی صص 27-29 ). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 372 و تاریخ سیستان ص 308، 309، 333 شود.

طغان . [ طُ ] (از ع ،اِمص ) مخفف طغیان آمده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).


طغان . [ طُ ] (اِخ ) (امیر...) یکی از امراء مغول که بسال 711 هَ .ق . از جانب سلطان محمد خدابنده برای سرکوبی گیلانیان مأموریت یافت . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 194). و نیز رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 11، 14، 53 شود.


طغان . [ طُ ] (اِخ ) ابن علی . وی چهارمین تن ازسلسله ٔ ملوک ایلکخانیه ٔ ترکستان بوده و شرف الدوله لقب داشته و از سال 403 تا 408 هَ . ق . فرمانروائی کرده است . (طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 121). مورخان وی را بنام طغان خان در تواریخ نام میبرند. وی برادر ایلک خان است که در 403 هَ . ق . بدرود زندگانی کرد، و پس از وی طغان خان قائم مقام او گشت . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 378). علامه ٔ فقید، مرحوم میرزا محمدخان قزوینی در چهارمقاله ص 122 بنقل از کلمان هوارت مینویسد که نام اسلامی طغان خان ، احمدبن علی بن موسی بن ستق بوده ، وایلک خان برادر وی نیز نصر نام داشته . در ترجمه ٔ تاریخ یمینی آورده که : از جانب چین [ ترکستان شرقی ] لشکری با صد هزار خرگاه به مخاصمت او [ طغانخان ] و قصد بلاد اسلام بیرون آمدند که در مدت عهد اسلام کس چنان کثرت در روی زمین نشان نداده بود، بر عزم اطفاء نور اسلام و اِعلاء قصور اصنام ، و ندانستند که تأیید دین محمدی ، رایت گردن هر طاغی نگونسار کند، و سر هر یاغی به خاک اندازد. طغان خان از بهر مدافعت ایشان از اطراف ممالک اسلام لشکر خواند، و انصار دین و مطوعه ٔ اسلام صد هزار مرد جمع کرد، و در دل اهل اسلام از آن ندای هائل و بنای مائل ، روعی عظیم حادث شد، و امداد التیاع و ارتیاع در ضمائر متمکن گشت ، و اهل صلاح در مساجدو معابد دستها به دعا برداشتند، و همتها برگماشتند،و طغان خان به مجاهدت آن جمع روان شد، و دل بر استقبال اجل قرار داد، و نیت بر ادراک درجه ٔ شهادت مقصور گردانید، بر امید وعده ٔ باریتعالی در نصرت دین و اِعلای کلمه ٔ یقین ، چنانچه نص ّ قرآن مجید بدان وارد است :انا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیوة الدنیا ، و چند روز... نائره ٔ حرب فیمابین دو لشکر بسختی در اشتعال بود. اما از آنجا که باریتعالی بندگان مخلص خویش را در حرز امان میگرفت ،و به تمکین و اید متین تأیید میداد، و کلمه ٔ نجوم دین و رجوم شیاطین کلمه ٔ علیا میگردانید، تا یک روز آتش حرب بالا گرفت ، و بهرام نطاق بگشاد، و دور دوستگانی طعن و ضرب در میان فریقین بداد، و اولیای دین در شکر باریتعالی و طرب طلب زلفت و انتشاق نسیم جنت و اشتیاق به لقای منازل رحمت ، چون فحول هایج و بحور مایج ، از وقت لمعه ٔ فلق تا وقت مسقط شفق ، با طلائع مرگ به بازی درآمدند، و با ملأ اعلی به نیازی هرچه تمامترهمرازی کردند، لاجرم از حضرت قدس مدد توفیق برسید، واز مهب لطف نسیم نصرت بوزید، و قرب صد هزار مرده ٔ کفار بر فضای آن مصاف بر زمین انداختند، سرها وداع تن کرده و جانها به عتاب قالب طالب مفارقت شده ، و غراب تیغها از جیفه ٔ کفار غذای تمام یافتند، و ضباع و سباع از خصب آن مراتع به فراخی رسیده ، و قرب صد هزار برده از ذراری و جواری ایشان که در حسن با ماه برابری میکردند، و در نور از لؤلؤ منثور گرو میبردند، به دست اهل اسلام افتاد، و از مواشی و غنائم اغنام ایشان چندان حاصل شد که در فضای صحرا و اقطار بیدا نمیگنجید، و بقایای آن مدابیر برمیدند و راه هزیمت گرفتند. بشارت این فتح عظیم و نجح جسیم ، به جملگی دیار اسلام برسید، و دلها بدان بیارامید، جانها بیاسود، و زبانها به شکر باریتعالی روان شد. و بر عقب این فتح ، طغان خان را عمر به آخر رسید، و روح او در جمله ٔ ارواح شهدا به جنةالمأوی تحویل کرد، و ملک او بر برادر وی که در تقوی و مراقبت جانب الهی و اهتمام به امور دینی ، موافق سیرت و مطابق سریرت او بود قرار گرفت . (دراین مورد در حاشیه نوشته : و ورث مکانه اخوه ارسلانخان ، ابومنصور الاصم . و ظاهراً عین عبارت عتبی است که از تاریخ یمینی نقل کرده است ). (ترجمه ٔ تاریخ یمینی صص 392-395). و رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 122 شود.


طغان . [ طُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور در 24هزارگزی جنوب خاوری چکنه ٔ بالا. کوهستانی و معتدل با 102 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


طغان . [ طُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بهنام عرب بخش ورامین شهرستان تهران در 74000گزی جنوب خاوری ورامین و 3000گزی جوادآباد. جلگه و معتدل و مالاریائی با 447 تن سکنه . آب آن از قنات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


طغان . [ طُ ] (اِخ ) مؤلف ترجمه ٔ تاریخ یمینی آرد: طغان نامی والی بست بود، و دیگری بایتوزنام این ولایت بقهر از دست او بیرون کرد و طغان طاقت مقاومت او نداشت ، ناچار آن ناحیه بازگذاشت ، و در کنف اهتمام و حمایت ناصرالدین گریخت و از او مدد خواست تا ولایت خویش از دست خصم بیرون آرد، و خدمتها پذیرفت ، و قدری معین را ملتزم شد که هر سال بر طریق حمل به خزانه ٔ او فرستد، و به هر وقت که حاجت افتد، در زمره ٔ اعوان و انصار او مستحضر باشد، و به مراسم خدمات قیام نماید،و فرزندی بنوا در خدمت ناصرالدین مقیم دارد. از آنجا که اریحیت طبع و کرم نهاد آن پادشاه بود، این دعوت را اجابت کرد، و به اسعاف طلب و انجاح حاجت او زبان داد، و با لشکری تمام به ظاهر بست نزول نمود، و از جانبین در آن محاربت جد بلیغ نمودند، و امیر ناصرالدین از قلب لشکر خویش حمله کرد، خصم را در مضایق محلهای شهر ریخت و خلقی بسیار از ایشان به زخم شمشیر آورد، و دیگران به هزیمت شدند، و طغان با مقر ملک خویش رسید، و به زبان شکر ایادی و حسن اضطلاع و یمن اصطناع ناصرالدین میگفت ، و در وعده ای که داده بود و خدمتی که پذیرفته بود، مدافعت و مماطلت میداد، و اندیشه ٔ نقض عهد و خلاف وعد میکرد، تا دلائل غدر و مخایل خدیعت و مکر او ظاهر گشت ، و روزی که بر صحرا مجتمع بودند، ناصرالدین او را تقاضای سخت کرد و او جوابی نالایق داد، و آن مقاولت به مجادلت کشید، و بدان رسید که طغان دست به شمشیر کرد، و دست ناصرالدین را مجروح گردانید، و چون ناصرالدین آن بیحفاظی مشاهدت کرد، دست زخم رسیده به شمشیر یازید و طغان را زخمی عظیم زد و خواست تا دیگر بار زخمی زند، لشکر در هم افتادند، و غلبه و ازدحام فریقین مانع شد و ناصرالدین بفرمود تا اتباع و حشم او از آن خطه بیرون کردند، و آن عرصه را از خبث و فساد آن غداران پاک گردانید، و در مقدار یک ساعت از روز، آن نواحی مستخلص شد، و طغان و بایتوز به ناحیت کرمان فتادند، و دیگر در خواب خیال آن نواحی ندیدند و اندیشه ٔ آن اعمال در خاطر نگذرانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی صص 27-29). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 372 و تاریخ سیستان ص 308، 309، 333 شود.


طغان . [ طُ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان ترک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
خوش نخسبند همه از فزعش زانسوی آب
نه قدرخان نه طغان خان نه ختاخان نه تکین .

فرخی .


و رسولان طغان خان ملک ترک حاضر بودندو همه اقرار کردند که آن جنس در حوصله ٔ ظنون نگنجد و خزانه ٔ قارون به عشر آن نرسد [ منظور نفائس ذخایری است که از قلعه ٔ بهیم ثغر هند مفتوح به دست سلطان محمود به غنیمت آورده بودند ] . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 305). و طغان خان میلی به جانب سلطان میکرد. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 331).

طغان . [ طُ ] (اِخ ) یکی از دهات توابع بارفروش «بابل ». (سفرنامه ٔ رابینو چ اروپا ص 118). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است : دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل در 10هزارگزی باختر بابل . دشت و معتدل و مرطوب و مالاریائی با 205 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کاری ، محصول آنجا برنج و مختصر غلات و پنبه و صیفی و کنف . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


طغان . [ طُ ] (اِخ )جبال طغان . رجوع به نزهةالقلوب چ اروپا ص 227 شود.


طغان . [ طُ ] (ترکی ، اِ) طوغان . نوعی از باز. ارکک .


طغان . [ طُ] (اِخ ) از امرای ابقا (اباقاخان پسر هلاکو) که در سال 675 هَ . ق . با تنی چند از امرای دیگر به سیستان لشکر کشید. رجوع به تاریخ سیستان ص 405 و 406 شود.


دانشنامه عمومی

طغان ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
طغان (بابل)
طغان (ورامین)


کلمات دیگر: