کلمه جو
صفحه اصلی

سعد


مترادف سعد : خجستگی، شگون، مبارک، میمون، نیکبختی، یمن ، خوش یمن

متضاد سعد : نحس

برابر پارسی : خجسته

فارسی به انگلیسی

good influence of the stars, lucky


sedge, galingale


فرهنگ اسم ها

اسم: سعد (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن، طبیعت، مذهبی و قرآنی، کهکشانی) (تلفظ: saed) (فارسی: سَعد) (انگلیسی: saed)
معنی: مبارک، خجسته، خوش یمن، خوشبختی، سعادت، خوش یمنی، ( اَعلام ) ) سعدابن ابوبکر: [قرن هجری] اتابک فارسی و نواده ی سعدابن زنگی، که پیش از استقرار در جای پدرش و روز پس از مرگ او درگذشت، ) سعدابن ابی وقاص: ( = سعدوقاص ) [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام و سردار مسلمان، فاتح عراق، بنیانگذار شهر کوفه و حاکم آن، ) سعدابن زنگی: ( = سعد زنگی ) اتابک فارس [، قمری] جانشین برادرش تکلة ابن زنگی، که کرمان، اصفهان و همدان را تسخیر کرد، ولی در حمله به عراق از سپاه سلطان محمّد خوارزمشاه شکست خورد

(تلفظ: saed) (عربی) خجسته ، مبارک ، خوش یمن ، سعادت ، خوشبختی ، خوش یمنی .


مترادف و متضاد

خجستگی، شگون ≠ نحس


مبارک، میمون، نیکبختی، یمن


۱. خجستگی، شگون
۲. مبارک، میمون، نیکبختی، یمن ≠ نحس
۳. خوشیمن


فرهنگ فارسی

ابن منصور اسرائیلی .
خجسته، مبارک، سعودجمع
( اسم ) مشک زمین . یا سعد خوراکی . سعد سلطانی . یا سعد سلطانی . گیاهی است از تیره جگنها که در اماکن مطوب و گرم روید . قسمتی از ساقه های زیرزمینی آن غده یی شکل شده و محتوی مواد ذخیره یی و غذایی شیرین و مطبوع و چرب میگردد و به مصرف تغذیه میرسد سعد خوراکی بادام زمینی . توضیح : این گیاه را با پسته زمینی که از تیره پروانه واران است نباید اشتباه کرد . یا سعد کوفی . مشک زمین . یا سعد ماکول . سعد سلطانی .
ابن مهد مکنی به ابو نصر یکی از عمال امرائ آذربایجان بوده .

فرهنگ معین

(سَ ) [ ع . ] (ص . ) مبارک ، خجسته .

لغت نامه دهخدا

سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم القمی . از فقهای شیعه . کتاب بصاءالدرجات از اوست . (ابن الندیم ).


سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عبدالرحمان بن عوف . تابعی است . رجوع به ابوابراهیم شود.


سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن منصور اسرائیلی . رجوع به ابن کمونه شود.


سعد. [ س َ ] ( ع ص ) در عربی نقیض نحس باشد. ( برهان )( مهذب الاسماء ). نیک. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین
طایر میمونش باشد هر زمانی خواستار.
منوچهری.
بچشم بخت روی ملک بنگر
بدست سعد پای نحس بشکن.
منوچهری.
نیک را بد دارد و بد را نکو از بهر آنک
بر ستاره سعد و نحس اندر فلک مسمار نیست.
ناصرخسرو.
بسعد زهره و نحس زحل نگر که که داد
بدان یکی سعدی و بدین دگر نحسی.
ناصرخسرو.
بسعد و نحس که این آید آن دگر برود
گذشت مدتی و خاطرم گرانبار است.
خاقانی.
رویش طغرای سعدرأیش خضرای فتح
اینت مبارک همای آنت همایون فلک.
خاقانی.
همچو آب نیل آمد این بلا
سعد را آبست و خون بر اشقیا.
( مثنوی ).
|| ستاره سعد:
هر قبه خضرا همه بر امر تو گردد
هر سعد که جاریست براین گنبد خضرا.
مسعودسعد.
|| ( مص ) همایون شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). نیکبختی. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( منتهی الارب ). میمون و مبارک شدن. ( منتهی الارب ). || نیک بخت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). نیکبخت گردانیدن. ( المصادر زوزنی ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || ( اِخ ) منزل بیست و دوم قمر است و آن دو ستاره است بر هر دو سرون جدی و یک ستاره دیگر است نزد آن هر دو ستاره مذکور را که آن را شاةسعد گویند به معنی گوسپند او که این سعد گویا آن گوسپند را ذبح میکنند و به همین جهت آن را سعد ذابح گویند. ( آنندراج ) ( غیاث ) :
به تثلیثی کجا سعد فلک راست
بتربیع صلیب باد پروا.
خاقانی.
- سعد اخبیه ؛ سه ستاره است بر شکل یکپایه. ( منتهی الارب ). رجوع به همین کلمه شود.
- سعد البارع ؛ از منازل قمر نیستند وخود دو کوکب اند و میان هردو مقدار یک ذراع بنظر می آید. ( منتهی الارب ).
- سعد البهائم ؛ سعد بهائم ، از منازل قمرنیستند و خود دو کوکب اند و میان هردو فاصله مقدار یک ذراع بنظر می آید. ( منتهی الارب ). رجوع بهمین کلمه شود.
- سعد الذابح ؛ سعد ذابح ، از منازل قمر است. ( منتهی الارب ). رجوع به سعد ذابح شود.
- سعد السعود ؛ سعد سعود، از منازل قمر. ( منتهی الارب ). رجوع به سعد سعود شود.
- سعد الملک ؛ از منازل قمر نیستند و خود دو کوکب اند و میان هردو فاصله مقدار یک ذراع بنظر می آید. ( منتهی الارب ).

سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابی وقاص (17 - 55 هَ .ق .) مالک بن وهیب بن عبدمناف القرشی زهری ، از صحابه ٔ رسول خدا (ص ) و فاتح عراق و مدائن و از جمله شش تنی است که عمر برای شوری و تعیین خلیفه معین کرد و از عشره ٔ مبشره است . و او را فارس اسلام میگفتند. در کوفه رفت و خانه های بسیاری بنا کرد و در خلافت عمر حاکم آن شهر بود. پس بسال 55 هَ .ق . به مدینه در قصر خود که عقیق نام داشت درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 366). رجوع به الاصابه ج 3 ص 83 و تاریخ علوم عقلی دکتر صفا ص 33 و تاریخ مصر ص 94 و امتاع الاسماع شود.


سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن مکی نیلی . شیعی مذهب و مردی نحوی و فاضل بود. اوراست شعری گزیده در مدح اهل بیت بسال 565 درگذشت . و بیش از صدسال زندگی کرد. (از معجم الادباء ج 4 ص 230).


سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل حیری نیشابوری . رجوع به ابوعثمان حیری رازی شود.


سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن سلیمان ابومحمد ثوراتی حرانی نحوی . ادیب شاعر و بشام و عراق رفت و در بغداد سکونت جست در آنجا از ابن منصور علم آموخت و در نحو عارف و در نظم و نثر نیکو شعر میگفت . وی بسال 580 درگذشت . (معجم الادباء ج 4 ص 230). رجوع به روضات ص 113 شود.


سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن شداد ابوعثمان . معروف به ناجم مردی ادیب و فاضل بود و نیکو شعر میگفت . بین وی و ابن رومی صحبت و مودت و گفتگو بوده است . بسال 314 درگذشت . (از معجم الادباء ج 4 ص 231).


سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن زنگی بن مودود از سلغریان فارس و پنجمین تن از اتابکان این سرزمین است . وی بسال 599 بر اتابک طغرل غلبه یافت و خود اتابک فارس گردید. و بسال 600 به طرف اصفهان حرکت نمود و بسال 602 کرمان را تحت اطاعت درآورد و بسال 614 عازم عراق شد.اتابک پس از مراجعت سلطان جلال الدین منکبرنی بایران آمد. و تاخت و تاز او در عراق تا سال 623 که وفات یافت ادامه پیدا کرد و دیگر اقدامی به لشکرکشی و جنگ نکرد بلکه اوقات خود را به بنای خیر از بازار و مسجد و رباط و حمام و انشاء قنوات و حصار دور شیراز و تربیت اهل علم و ادب گذرانید. وی ممدوح چند تن از مشاهیر شعرای فارسی است . رجوع به تاریخ مغول عباس اقبال صص 190، 383 - 385 و 387، 389، 390، 400، 539، 540 و شدالازار ص 212، 217، 218، 255، 269، 272، 273، 283 وجهانگشای جوینی ج 2 ص 97، 150، 151، 202 و تاریخ عصرحافظ ج 1 ص 3، 172 و تاریخ گزیده ص 508 و 820 شود.


سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن مهد، مکنی به ابونصر. یکی از عمال امراء آذربایجان بوده . (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 783).


سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن عبادةبن دلیم بن حارثه خارجی . معروف به ابوثابت صحابی و از مردم مدینه و رئیس قبیله خزرج بود و از امراء و بزرگان جاهلیت و اسلام است . وی بخاطر اطلاع او از کتابت و تیراندازی و شناوری به «کامل » ملقب شد. در جنگ عقبه با هفتاد تن از انصار شرکت داشت . و همچنین در جنگ احد و خندق و جز آنها حاضر بود وی یکی از نقباء دوازده گانه است . در خلافت عمر بسال 15 هَ .ق . به شام درگذشت . (اعلام زرکلی ج 1 ص 364).


سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن ابوالقاسم بن علی بن القاسم ابوالمعالی انصاری خطیری یا بغدادی . معروف به وراق دلال . مردی ادیب فاضل بود و او را اشعاری لطیف است او راست مصنفاتی : زینة الدهر و عصرة أهل العصر، در ذکر لطائف شعراء عصر. و ذیلی است بر دمیةالقصرباخزری و کتاب لمح الملح ، و دیوان شعری دارد. روز دوشنبه 15 ماه صفر بسال 568 هَ .ق . به بغداد درگذشت . (معجم الادباء ج 4 ص 232). رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 365.


سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن عیسی القمری ملقب به شرف الدین ابوطاهر قمی وزیر سلطان سنجر سلجوقی (479 - 552 هَ .ق .) و پسر برادر نظام الملک است . و بر امام الحرمین جوینی فقه آموخت و هنگامی که وزارت را بعهده داشت مفتی خراسان نیز بود. وی بسال 515 هَ .ق . درگذشت . (اعلام زرکلی ج 1 ص 365). بعد از فوت شهاب الاسلام سنجر وزارت خود را بشرف الدین ابوطاهر داد معزی گوید:
بذات خویش مر او را شرف نبود و خطر
بخدمت شرف الدین شریف گشت و خطیر
ستوده سعد علی مهتری که سعد علو
نصیب دولت او کرد کردگار نصیر.
و در قصیده ٔ دیگر گوید:
پشت شریعت و شرف دین مصطفی
مهر ولی فروز و سپهر عدوشکن
بوطاهر مطهر و مخدوم روزگار
سعد علی عیسی و خورشیدانجمن .
رجوع به وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقی تألیف اقبال ص 249 ببعد شود.


سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن مالک بن سنان الخدری انصاری خزرجی . مکنی به ابوسعید خدری از صحابه و ملازمین پیغمبر اکرم (ص ) بوده . احادیث زیادی از وی روایت شده است و در دوازده غزوه شرکت کرد در صحیحین 1170 حدیث از وی نقل شده . وی در مدینه وفات یافت . (اعلام زرکلی ج 1 ص 366).


سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن الحسن بن سعیدبن مطربن مالک بن حارث بن سنان ازدی مکنی به ابوطالب و معروف به وحید بغدادی عالم در نحو و لغت و عروض و در ادب مشهور بوده . ابوطالب بن بشران نحو را نزد او آموخت وی دیوان متنبی را شرح کرده است . وی بسال 385 درگذشت . (از معجم الادباء ج 4 ص 233).


سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن علی آبی . رجوع به سعدالملک آبی شود.


سعد. [ س َ ] (اِخ ) از موزونان اردستان از توابع اصفهان است . بهندوستان رفت و معاودت کرد، در ایران درگذشت . این شعر در مدح شاه عباس صفوی از اوست :
ای بصد معنی ز شاهان جهانت برتری
بر تو شاهی و بر ختم البشر پیغمبری .

(آتشکده ٔ آذر ص 182).


در نسخه ٔ چاپی سعدا آمده است و در تذکره ٔ صبح گلشن سعدی ثبت شده . نصرآبادی او را سعیدی اردستانی نوشته وچهارده بیت از قصیده ٔ او را که در مدح شاه عباس سروده است و یک بیت از آن در متن است ذکر کرده . (تذکره نصرآبادی ص 283) (از تعلیقات آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 59).

سعد. [ س َ ] (اِخ ) تیره ای از قبیله ٔ آل کثیر از قبایل عرب خوزستان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 91).


سعد. [ س َ ] (اِخ ) چهارمین اتابک سلغری فارس که از 591 تا 623 حکومت کرد.


سعد. [ س َ ] (اِخ ) میرعلیشیر آرد مولانا سعد طبعی خوب متصرف دارد وخیال انگیز است مثل کمال و این مطلع زیبا از اوست :
برگ گل نیست که افتاده بطرف چمنست
پنبه ٔ داغ دل بلبل خونین کفن است .

(مجالس النفایس ص 259).



سعد. [ س َ ] (ع ص ) در عربی نقیض نحس باشد. (برهان )(مهذب الاسماء). نیک . (غیاث ) (آنندراج ) :
دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین
طایر میمونش باشد هر زمانی خواستار.

منوچهری .


بچشم بخت روی ملک بنگر
بدست سعد پای نحس بشکن .

منوچهری .


نیک را بد دارد و بد را نکو از بهر آنک
بر ستاره ٔ سعد و نحس اندر فلک مسمار نیست .

ناصرخسرو.


بسعد زهره و نحس زحل نگر که که داد
بدان یکی سعدی و بدین دگر نحسی .

ناصرخسرو.


بسعد و نحس که این آید آن دگر برود
گذشت مدتی و خاطرم گرانبار است .

خاقانی .


رویش طغرای سعدرأیش خضرای فتح
اینت مبارک همای آنت همایون فلک .

خاقانی .


همچو آب نیل آمد این بلا
سعد را آبست و خون بر اشقیا.

(مثنوی ).


|| ستاره ٔ سعد:
هر قبه ٔ خضرا همه بر امر تو گردد
هر سعد که جاریست براین گنبد خضرا.

مسعودسعد.


|| (مص ) همایون شدن . (تاج المصادر بیهقی ). نیکبختی . (آنندراج ) (غیاث ) (منتهی الارب ). میمون و مبارک شدن . (منتهی الارب ). || نیک بخت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). نیکبخت گردانیدن . (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || (اِخ ) منزل بیست و دوم قمر است و آن دو ستاره است بر هر دو سرون جدی و یک ستاره ٔ دیگر است نزد آن هر دو ستاره ٔ مذکور را که آن را شاةسعد گویند به معنی گوسپند او که این سعد گویا آن گوسپند را ذبح میکنند و به همین جهت آن را سعد ذابح گویند. (آنندراج ) (غیاث ) :
به تثلیثی کجا سعد فلک راست
بتربیع صلیب باد پروا.

خاقانی .


- سعد اخبیه ؛ سه ستاره است بر شکل یکپایه . (منتهی الارب ). رجوع به همین کلمه شود.
- سعد البارع ؛ از منازل قمر نیستند وخود دو کوکب اند و میان هردو مقدار یک ذراع بنظر می آید. (منتهی الارب ).
- سعد البهائم ؛ سعد بهائم ، از منازل قمرنیستند و خود دو کوکب اند و میان هردو فاصله مقدار یک ذراع بنظر می آید. (منتهی الارب ). رجوع بهمین کلمه شود.
- سعد الذابح ؛ سعد ذابح ، از منازل قمر است . (منتهی الارب ). رجوع به سعد ذابح شود.
- سعد السعود ؛ سعد سعود، از منازل قمر. (منتهی الارب ). رجوع به سعد سعود شود.
- سعد الملک ؛ از منازل قمر نیستند و خود دو کوکب اند و میان هردو فاصله مقدار یک ذراع بنظر می آید. (منتهی الارب ).
- سعد بلع ؛ سه ستاره است بر شکل یک پایه . (منتهی الارب ).
- سعد ناشزه ؛ از منازل قمر نیستند. (از منتهی الارب ).
- سعد الهمام ؛ از منازل قمر نیستند و خود دو کوکب است و میان هردو فاصله مقدار یک ذراع بنظر می آید. (منتهی الارب ).
|| (اِ) سه یک خشت خام . (منتهی الارب ).

سعد. [ س ُ ع ُ ] (ع اِ) نوعی از خرما. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


سعد. [س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سعدبن صیفی تمیمی ملقب به شهاب الدین و مکنی و مشهور به حیص بیص ابوالفوارس از مشاهیر شعرا و از جمله ٔ فقهای شافعیه است . سبب اشتهار وی به حیص بیص از این جهت است که روزی مردمان را دید که در حرکت و اضطراب شدید میباشند گفت ماللناس فی حیص بیص . ابن خلکان گوید: حیص بیص بر زی عرب لباس میپوشید و شمشیر بر گردن حمایل می افکند. اشعاری در جواب اشعار علی بن اعرابی موصلی سروده که مطلع آن این است :
لا تضع من عظیم قدر و ان
کنت مشارالیه بالتعظیم .
او را دیوان شعری است . وی در بغداد بسال 574 درگذشت . رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 5 ص 56 تا ص 58 و اعلام زرکلی ج 1ص 367 و معجم الادباء ج 4 ص 233 ببعد شود.


سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن معاذبن نعمان بن امری ءالقیس اوسی انصاری صحابی و در جنگ بدر حاضر بوده و جراحت یافت و بدان جراحت درگذشت و در بقیع دفن گردید. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 367).


سعد. [ س ُ ] (ع اِ) دوایی است . که آن را به ترکی تپلاق گویند و بهترین آن کوفی است . (برهان ). بیخ نباتی است که به هندی ناگرموتها گویند. (آنندراج ) (غیاث ). مشک زیرزمین . (زمخشری ). نباتی است که ریشه ٔ گیاهی دارد برنگ سیاه و دارای بوی خوشی است . (از اقرب الموارد). بیخی است بقدر زیتون و بزرگتر ازآن و سیاه و اندرونش سفید و خوشبو و به فارسی مشک زمین و به ترکی تپلاق و در تنکابن اسکتو نامند، برگش شبیه برگ گندنا و از آن درازتر و باریکتر و با صلابت واندک خشونت و کم عرض و... (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بیخ گیاهی است خوشبو به فارسی مشکو زیرزمین و بهندی موته در اندمال جراحات مشکله منفعت عظیم دارد. (منتهی الارب ). رجوع به اختیارات بدیعی و الفاظالادویه شود.


فرهنگ عمید

خجسته؛ مبارک.
⟨ سعد اکبر: (نجوم) سیارۀ مشتری؛ سعدالسعود.
⟨ سعد ذابح: یکی از منازل قمر؛ دو ستارۀ روشن که در جای ذبح یکی از آن‌ها ستارۀ کوچکی است که گویی می‌خواهد آن را ذبح کند: ◻︎ سعد ذابح سر بریدی هر شکاری را که شاه / سوی او محور ز خط استوا کردی رها (خاقانی: ۲۰).


گیاهی که در جاهای مرطوب می‌روید و در بیخ آن غده‌هایی تولید می‌شود که خوش‌طعم و مٲکول است؛ مشک زمین؛ مشک زیرزمین.


خجسته، مبارک.
* سعد اکبر: (نجوم ) سیارۀ مشتری، سعدالسعود.
* سعد ذابح: یکی از منازل قمر، دو ستارۀ روشن که در جای ذبح یکی از آن ها ستارۀ کوچکی است که گویی می خواهد آن را ذبح کند: سعد ذابح سر بریدی هر شکاری را که شاه / سوی او محور ز خط استوا کردی رها (خاقانی: ۲۰ ).
گیاهی که در جاهای مرطوب می روید و در بیخ آن غده هایی تولید می شود که خوش طعم و مٲکول است، مشک زمین، مشک زیرزمین.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَّحِسَاتٍ: دائماً شومها - دائماً نحسها - دائماً غبار آلودها (جمع نحِس (صفت مشبهه از نحس )که ضد سعد است . و ایام نحسات یعنی ایام شوم . بعضی هم گفتهاند : ایام نحسات به معنای روزهای غباری و خاکآلود است ، به طوری که مردم یکدیگر را نبینند )
تکرار در قرآن: ۲(بار)
سعد سعادت به معنی نیکبختی است چنانکه شقوة و شقاوت به معنی بدبختی است راغب گفته: سعد و سعادت آن است را در رسیدن بخیر یاری کند. ضدّ آن شقاوت است . این کلمه فقط دو بار در کلام اللّه آمده است.

پیشنهاد کاربران

سعد به نوعی از گیاهان هم گفته میشه مثل سعدکوفی یا سعدیمانی

اختر سعد : سیاره مشتری


کلمات دیگر: