کلمه جو
صفحه اصلی

پرور

فرهنگ اسم ها

اسم: پرور (دختر) (فارسی) (تلفظ: parvar) (فارسی: پَرور) (انگلیسی: parvar)
معنی: رشد دادن کسی یا چیزی، تربیت کردن، پرورش دادن، رشد دادنِ کسی یا چیزی، ( به مجاز ) مطلب یا موضوعی را روشن و رسا بیان کردن یا نوشتن، یا در ذهن سنجیدن و تنظیم کردن، به عمل آوردن و آماده کردن دارو، گیاه، میوه، و مانند آنها در حال آغشتگی به چیزی مانند شیر، عسل، شکر و مانند آنها، ( در قدیم ) حمایت کردن، پشتیبانی کردن، ( در قدیم ) پرورده شدن، پرورش یافتن، ریشه پروردن، دارای پر

فرهنگ فارسی

۱-( اسم ) پرورش : ( روان پرور ایدون که تن پروری بپروار تن رنج تا کی بری ? )( اسدی ) ۲- ( صفت ) فربه فربی پروری پرواری : گوسفند پروار . ۳- جایی که جانوران را نگاهدارند تا فربه شوندطویله. ۴- پشتوان پشتیبان مای. اقتحام . یا به پروار بستن. یا به پروار داشتن . ۵- بول و پیشاب بیمار که نزد طبیب برند پرواره پیسیار قاروره دلیل .
مزید موخری بمعنی پرورنده و پروراننده

لغت نامه دهخدا

پرور. [ پ َرْ وَ / پ َ ] ( اِ ) پیوند بود مطلقاً خواه پیوند انسان به انسان و خواه درخت با درخت باشد. ( برهان قاطع ). || طراز. ریشه. فراویز. سجاف.

پرور. [ پ ُرْ وَ ] ( ص مرکب ) عریض. بسیارعرض. پرعرض. پرپهنا.

پرور. [ پ ُرْ وَ ] ( اِخ ) نام یکی از دیه های هزارجریب. ( از کتاب مازندران و استراباد رابینو ص 122 ).

پرور. [ پ َرْ وَ ] ( اِ ) پروار. || ( نف ) مزید مؤخری بمعنی پرورنده و پروراننده در آخر بسیاری از کلمات فارسی و هم عربی : آزپرور. ادب پرور. بنده پرور. تن پرور. پیرپرور. جان پرور. جهان پرور. خودپرور. خیال پرور. دام پرور. دانش پرور. دماغ پرور. دوست پرور. دون پرور. دین پرور. ذره پرور. رعیت پرور. روح پرور. روان پرور. رهی پرور. ستم پرور. سخن پرور.سفله پرور. شاعرپرور. شکم پرور. عِلم پرور. عیال پرور. ملک پرور. مهرپرور. نوع پرور. هنرپرور و غیرها. || ( ن مف ) پرورد. پروریده : نازپرور. غم پرور. سایه پرور و به صورت پرورد نیز آید. رجوع به پرورد شود.

پرور. [ پ َرْ وَ ] (اِ) پروار. || (نف ) مزید مؤخری بمعنی پرورنده و پروراننده در آخر بسیاری از کلمات فارسی و هم عربی : آزپرور. ادب پرور. بنده پرور. تن پرور. پیرپرور. جان پرور. جهان پرور. خودپرور. خیال پرور. دام پرور. دانش پرور. دماغ پرور. دوست پرور. دون پرور. دین پرور. ذره پرور. رعیت پرور. روح پرور. روان پرور. رهی پرور. ستم پرور. سخن پرور.سفله پرور. شاعرپرور. شکم پرور. عِلم پرور. عیال پرور. ملک پرور. مهرپرور. نوع پرور. هنرپرور و غیرها. || (ن مف ) پرورد. پروریده : نازپرور. غم پرور. سایه پرور و به صورت پرورد نیز آید. رجوع به پرورد شود.


پرور. [ پ َرْ وَ / پ َ ] (اِ) پیوند بود مطلقاً خواه پیوند انسان به انسان و خواه درخت با درخت باشد. (برهان قاطع). || طراز. ریشه . فراویز. سجاف .


پرور. [ پ ُرْ وَ ] (اِخ ) نام یکی از دیه های هزارجریب . (از کتاب مازندران و استراباد رابینو ص 122).


پرور. [ پ ُرْ وَ ] (ص مرکب ) عریض . بسیارعرض . پرعرض . پرپهنا.


فرهنگ عمید

۱. = پروردن
۲. پرورنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): بنده پرور، تن پرور، دون پرور، ذره پرور، رعیت پرور، روح پرور.

دانشنامه عمومی

پرور می تواند به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
ژاک پرِوِر (پرِه وِر): شاعر و فیلمنامه نویس فرانسوی
پرور: نام روستایی در شهرستان مهدی شهر است.
پرور: نام روستایی در استان ایلام است.

گویش مازنی

/perver/ از سرچشمه های رودخانه ی تجن واقع در شهرستان ساری

از سرچشمه های رودخانه ی تجن واقع در شهرستان ساری


پیشنهاد کاربران

پرور

پرور یک واژه کهن پارسی است که از دو واژه ساخته شده است.
پرور = پر، ور
پر = نی/قلم، هنر ، آموزش
ور = در، دروازه

پرور = دروازه هنر خود را به کار انداز.
پرور = گسترش دادن، بیخ گرفتن و بر کشیدن.
بپرور = دروازه هنر و دانایی را برایش باز کن.
پروریدن = دانا ساختن، بیدار ساختن، آموزش دادن.

پرور = دروازه هنر را باز کردن، پرستاری، پاسداری، گسترش دادن.
پرور = نیکویی را آموزش دادن.


کلمات دیگر: