کلمه جو
صفحه اصلی

کاس


مترادف کاس : کوس، نقاره، فرورفته، مقعر، پیاله، جام، کاسه، گارسه، خوک، تیره، کبود

عربی به فارسی

جام باده , جام , پياله , کاسه , ناو


فرهنگ اسم ها

اسم: کاس (دختر) (گیلکی) (تلفظ: kas) (فارسی: کاس) (انگلیسی: kas)
معنی: دختر چشم آبی

مترادف و متضاد

۱. کوس، نقاره
۲. فرورفته، مقعر
۳. پیاله، جام، کاسه
۴. گارسه
۵. خوک
۶. تیره، کبود


synclinal (صفت)
کاس

فرهنگ فارسی

( اسم ) جعب. خانه خانه که حروف سربی را در آن ریزند گارسه

فرهنگ معین

(اِ.) کوس ، طبل بزرگ .


[ سغ . ] (اِ.) خوک نر.


( کأس ) (کَ ) [ ع . ] (اِ. ) کاسه ، پیاله . ج . کرؤس .
(اِ. ) کوس ، طبل بزرگ .
[ سغ . ] (اِ. ) خوک نر.

لغت نامه دهخدا

کاس. ( اِ ) بمعنی کوس باشد که نقاره بزرگ است. ( برهان ) :
هم او ریخت در طاس حکمت زلال
هم او کوفت بر کاس دولت دوال.
امیرخسرو دهلوی.
|| خوک. ( لغت فرس اسدی ). بمعنی خوک نر هم آمده است که جفت خوک باشد . ( برهان ). || در عربی کاسه و پیاله را گویند. ( برهان ). کأس. رجوع به کأس شود. || ( ص ) در اصطلاح بنایان فرورفته ، مقابل قوزدار. قوزی. || تیره و به رنگ زاغ. ازرق ، کبود: عینک کاس ، شیشه کاس. || نامی از نامهای مردم گیلان ، کاس آقا، کاس گل ، غالباً به افراد کبودچشم گفته میشود.

فرهنگ عمید

نقارۀ بزرگ؛ کوس.


خوک.


۱. پیالۀ شراب.
۲. کاسه.
۳. [مجاز] شراب.


خوک.
۱. پیالۀ شراب.
۲. کاسه.
۳. [مجاز] شراب.
نقارۀ بزرگ، کوس.

دانشنامه عمومی

کاس ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
کاس الیوت، خواننده و هنرپیشه اهل ایالات متحده آمریکا و عضو گروه د ماماز اند پاپاز

دانشنامه آزاد فارسی

کاس (اخترشناسی)
رجوع شود به:باطیه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی کَأْسٍ: ظرف مخصوص نوشیدنیها-قدح-جام(ظرف مخصوص نوشیدنیها البته در صورتی که نوشیدنی در آن باشد )
ریشه کلمه:
کئس (۶ بار)

«کَأْس» (بر وزن رأس) نزد اهل لغت، به ظرفی گفته می شود که پر و لبریز باشد، و اگر خالی باشد، معمولاً به آن «قدح» می گویند. «راغب» در «مفردات» می گوید: اَلْکَأْسُ الاِنَاءُ بِمَا فِیْهِ مِنَ الشَّرابِ: «کأس به معنای ظرفی است که پر از نوشیدنی باشد». و گاه به خود جام یا محتوای آن نیز اطلاق می شود.
راغب می‏گوید: کأس ظرف است با شراب «اَلْاِناءُ بِما فیهِ مِنَ الشَّرابِ» و در ظرف تنها و شراب تنها نیز به کار رود طبرسی نیز ذیل آیه . ظرف توأم با شراب گفته و از اخفش نقل کرده: مراد از هر کأس در قرآن خمر است (خمر بهشتی). در صحاح از ابن اعرابی نقل شده: ظرف را کأس نگویند مگر اینکه در آن شراب باشد. این لفظ شش بار در قرآن مجید آمده است و مراد از آن کاسه‏های پر از شراب بهشتی است . نیکوکاران از کاسه‏ای یا شرابی می‏خورند که آمیخته آن کافور بخصوصی است.

گویش مازنی

۱زرد رنگ پریده – زاغ ۲ناقص و کج و معوج ۳آلت تناسلی زن


۱رنگ سفید مایل به خاکستری ۲کاسه


۱ناقص – دارای کاستی ۲به دامی گفته شود که در قسمت پستان دچار ...


/kaas/ زرد رنگ پریده – زاغ - ناقص و کج و معوج ۳آلت تناسلی زن & رنگ سفید مایل به خاکستری - کاسه & ناقص – دارای کاستی - به دامی گفته شود که در قسمت پستان دچار نقص باشد

گویش بختیاری

کَر، ناشنوا kâsom kerdi>:کَرَم کردى> .


واژه نامه بختیاریکا

فقیر و طمع کار؛ آس و پاس؛ ندار؛ گدا؛ آس و کاس

جدول کلمات

ظرف, جام, کاسه

پیشنهاد کاربران

کاس ( Kas ) :در زبان ترکی به معنی کدر است

کاس در زبان فارسی به معنی خوک نر، گراز و وُراز است

دربهشهر واژه کاس آقابه معنای آدم اسکل درزبان عامه میباشدکه هرگاه کسی کاری کندکه آن کار کارآدم عاقل نباشد وبرای تمسخروسرزنش آن شخص به کارمیرود

به افراد چشم آبی گفته میشود در منطقه گیلان. که منظورشان همان دریای کاسپین ( خزر ) است

در گویش گیلکی به انسان چشم آبی یا چشم سبز میگویند

در گیلان و در زبان گیلکی به کسی که چشمایی به رنگ آبی یا سبز داشته باشد کاس گفته میشود.
گویا این واژه از قوم کاسپی که ساکنین باستانی سرزمین گیلان بودند و چشمانی روشن و رنگی داشتند برگرفته شده است.
نام دریای کاسپین هم از قوم کاسپی برگرفته شده است.

کاس در زبان لری بختیاری یعنی سرسام گرفتن به دلیل سروصدای شدید. ناشنوا شدن براثر سروصدای بلند.
چُنو سروصدا کِردی که کاس اَویدُم.
چنان سروصدا کردی که سرسام گرفتم
چنان داد زدی که کَر شدم.

کاس چوم ( چشم زاغ، سبز ) . کاسنی ( وسیله ماهی گیری ) . کاسی ( نام ماهی ) . کاسیبین ( دریای کاسی ) . سی کاس ( کوهستان کاسی ) . کاسی ها درجنوب دریای کاسبین ( گیلان ) ساکن بوده وبر خود نژاد کاسی نهادند. کا ( بلند وبزرگ ) مانند کاکوه. سی ( کوه ) مانند سیکاش ( سیکاس ) وسیاهکل ( شهر کوهستانی ) . بی ( آب ) مانندبیگا. نام نژاد کاسی از دریای همیشه کاسبین وسیکاس ( رشته کوه البرز ) گرفته شده که همه در جغرافیای گیلان است. باتمدن77هزاساله، تمدن آل بویه، اشکالی، َسیاکلا، گالاسیا، کاسان، مارلیک، سیلیک، سومر، گیلار، گیلاش، دلیمون، گیتی، که 90 درصد هنوز درخاک گیلان بوده، آن 10 درصد هم خواستگاه شان گیلان است. پس کاسیان بطور مطلق متعلق به گیلان. کاسی نژاد اصیل گیلانی، جنگجو، جهانگیر. و. . . که تا سال 1000 مستقل که به علت مذهب مشترک با صفویه ( شیعه ) متحد وجزیی از کشور شد. گیلان آن زمان که ایران تحت سیطره اسکندر، عرب و مغول بود و. . . هرگز هرگز شکست را نپذیرفت.



کلمات دیگر: