مترادف پیروز : برنده، چیره، ظافر، غالب، فاتح، فایق، فیروز، فیروزمند، قاهر، قهرمان، کامیاب، متغلب، مستولی، مظفر، منتصر، موفق، خجسته، مبارک، میمون، بهره ور، بهره مند، برخوردار، متمتع
متضاد پیروز : مقهور
victorious
(تلفظ: piruz) (= فیروز) ، غلبه کننده بر حریف در جنگ یا مسابقه ، فرخنده ، مبارک ، خجسته ؛ (در قدیم) از صفات خداوند ؛ (در قدیم ) خوشحال ، شاد ؛ (در حالت قیدی) (در قدیم) با خوشحالی و شادی؛ (در قدیم) فیروزه ]سنگ قیمتی[ و (به مجاز) کبود ؛ (در اعلام) نام هیجدهمین پادشاه ساسانی .
برنده، چیره، ظافر، غالب، فاتح، فایق، فیروز، فیروزمند، قاهر، قهرمان، کامیاب، متغلب، مستولی، مظفر، منتصر، موفق ≠ مقهور
خجسته، مبارک، میمون
بهرهور، بهرهمند، برخوردار، کامیاب، متمتع
۱. برنده، چیره، ظافر، غالب، فاتح، فایق، فیروز، فیروزمند، قاهر، قهرمان، کامیاب، متغلب، مستولی، مظفر، منتصر، موفق
۲. خجسته، مبارک، میمون
۳. بهرهور، بهرهمند، برخوردار، کامیاب، متمتع ≠ مقهور
پیروز. (اِخ ) ابولؤلؤ. کشنده ٔ عمربن الخطاب . رجوع به فیروز و ابولؤلؤ شود.
پیروز. (اِخ ) از قراء اهواز. علی بن ابان الزنگی آنجا را غارت کرده است . (ابن اثیر ج 7 ص 131).
پیروز. (اِخ ) از قراء ناحیت سردرود همدان . (نزهةالقلوب چ اروپا ص 72).
فردوسی .
پیروز. (اِخ ) پسر طوس . از پهلوانان عهدبهمن ، پسر اسفندیار. (مجمل التواریخ والقصص ص 92).
فردوسی .
پیروز. (اِخ ) نام گردی ایرانی بعهد انوشیروان پادشاه ساسانی . (مزدیسنا ص 489).
پیروز. (اِخ ) نام یکی از نجبای ایران معاصر با هرمز ساسانی و تابع پسر او خسروپرویز.
پیروز. (اِخ ) نام یکی از نجبای خانواده ٔ بهرام .
پیروز. (اِخ ) پسر اتشیش و مادر وی مهاندخت پسر یزدادبن کسری انوشروان بود. بروایت طبری در پایان عهد ساسانیان بزرگان وی را پس از آزرمی دخت و خرداد پرویز وکسری نامی از فرزندان اردشیر بابکان بر تخت سلطنت بنشاندند و تاج بر سر نهادند. گفت نخواهم که این تاج تنگست بر سرم . مهتران گفتند این نه از تخم پادشاهانست و گفتار او را بفال بد داشتند و براندندش . (مجمل التواریخ والقصص ص 83 و 84). ویرا پیروز دوم نیز گفته اند. رجوع به ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 355 شود.
پیروز. (اِخ ) پسر یزدگرد شهریار آخرین پادشاه ساسانی . (احوال و اشعار رودکی ص 196 و مزدیسنا ص 13). وی پس از قتل پدر بتخارستان رفت و امپراتور چین در سال 662 م . او را بپادشاهی ایران شناخت . پیروز سپس به چین رفت و جزء مردان مستحفظ مخصوص امپراطور درآمد و در سال 677 در محلی موسوم به چانگ گان آتشکده ای ساخت و در همین سال نیز بمرد.
رودکی .
رودکی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
اسدی .
اسدی .
خاقانی .
نظامی .
عطار.
سعدی .
فرخی .
فرخی .
سعدی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
نظامی .
مولوی .
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
تکیه ای: baranda
طاری: baranda / piruz
طامه ای: piruz
طرقی: baranda
کشه ای: baranda / piruz
نطنزی: piruz