کلمه جو
صفحه اصلی

هژیر


مترادف هژیر : پسندیده، خوب، ستوده، نیک، نیکو، خوبرو، زیبا، جلد، چابک، فرز

فارسی به انگلیسی

praiseworthy, admirable, clever, dignified, cleverness, well

praiseworthy, clever, dignified


clever, well, worthy


فرهنگ اسم ها

اسم: هژیر (پسر) (فارسی، پهلوی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: ha (e) žir) (فارسی: هژير) (انگلیسی: hazhir)
معنی: خوب، پسندیده، زیبا، چابک، هوشیار، نیک نژاد، نام پسر گودرز سردار ایرانی، ( = هجیر )، چالاک، ( در حالت قیدی ) به خوبی، ( در پهلوی ) خوب چهر، ( اَعلام ) نام پسر گودرز، هجیر خوب، چابک و چالاک

(تلفظ: ha(e)žir) (= هجیر) (در قدیم) خوب ، پسندیده ؛ زیبا ؛ چابک ، چالاک ؛ (در حالت قیدی) به خوبی ؛ (در پهلوی) خوب چهر ، نیک نژاد ؛ (در اعلام) نام پسر گودرز .


مترادف و متضاد

۱. پسندیده، خوب، ستوده، نیک، نیکو
۲. خوبرو، زیبا،
۳. جلد، چابک، فرز


praiseworthy (صفت)
ستوده، قابل ستایش، هژیر

laudable (صفت)
ستوده، قابل ستایش، هژیر

پسندیده، خوب، ستوده، نیک، نیکو


خوبرو، زیبا


جلد، چابک، فرز


فرهنگ فارسی

زیرک، هوشیار، پسندیده، نیکو، پسندیدگی، هوشمند
(صفت ) ۱- خوب نیکو پسندیده : (( ای فخر آل اردشیر ای مملکت راناگزیز ای همچنانچون جان و تن آثار و افعالت هژیر (دقیقی ) ۲- جلد چابک : ((گاهگاهی که ازملالت کار زین براوکردی آن هژیرسوار... ) ) (نظامی ) هژیری : ۱- نیکویی پسندیدگی : (( پس چون شایستگی وهژیری پدید آید ازاودرملک وملت پادشاه اورا برانداز. اوبر سبیل شرف لقبیددهد... ) )۲- جلدی چابکی

فرهنگ معین

(هَ ) [ په . ] (ص . ) ۱ - زیرک ، هوشیار. ۲ - نیکو، پسندیده .

لغت نامه دهخدا

هژیر. [ هَُ / هََ ] ( ص ) نیکو. ( اسدی ).ستوده و پسندیده و خوب و نیک. ( برهان ) :
از ایرانیان هرکه مرد است پیر
که شان بند کردن نباشد هژیر.
دقیقی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 37 ).
به شاه جهان گفت زردشت پیر
که در دین ما این نباشد هژیر.
دقیقی.
یکی نامه بنوشت خوب و هژیر
سوی نامور خسرو دین پذیر.
دقیقی.
بگشتند هر دو سوار هژیر
به گرز و به نیزه ، به شمشیر و تیر.
فردوسی.
نوروز فرخ آمد و نغز آمدو هژیر
با طالع سعادت و با کوکب منیر.
منوچهری.
شهری است پربشارت از این کار و هر کسی
سازد همی ز جان و ز دل هدیه هژیر.
فرخی.
خاطر و دست تو دبیرانند
اینْت کاری بزرگوار و هژیر.
ناصرخسرو.
|| زیبا. خوب چهره. خوبروی :
دریغ آن سر تخمه اردشیر
دریغ آن سوار جوان هژیر.
فردوسی.
دست به می شاه را و دل به هژیران
دیده به روی نکو و گوش به قوال.
منوچهری.
خمّیده گشت و سست شدآن قامت چو سرو
بی نور ماند و زشت شد آن طلعت هژیر.
ناصرخسرو.
هژیرت سخن باید ای میرگیر
نباشد چه باک است رویت هژیر؟
ناصرخسرو.
|| ( اِ ) جلدی و چابکی. ( برهان ). در این معنی هم صفت است به معنی جلد و چابک ، نه جلدی و چابکی. || هوشیاری. ( برهان ). هوشیار.

فرهنگ عمید

۱. پسندیده، نیکو: نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر / با طالعِ مبارک و با کوکبِ منیر (منوچهری: ۴۸ )، به شاهِ کیان گفت زردشتِ پیر / که در دینِ ما این نباشد هژیر (فردوسی: ٥/٨٤ ).
۲. زیبا: خمّیده گشت و سست شد آن قامتِ چو سرو / بی نور ماند و زشت شد آن صورتِ هژیر (ناصرخسرو: ۱۰۳ ).
۳. جلد، چابک: دریغ آن سرِ تخمهٴ اردشیر / دریغ آن جوان و سوار هژیر (فردوسی: ۸/۴۶۹ ).
۴. زیرک، هوشیار.

پیشنهاد کاربران

از کتاب لغت سیا . گرمانجی به فارسی. آژیر :هژیر:هجیر:درزبان گرمانجی خراسان به معنی هوشیار و بیدار است .

به برخی لهجات کوردی به معنای انجیر است

مترادف هژیر: پسندیده، مرضی ، خوب، ستوده، نیک، نیکو، حسنه ، خوبرو، زیبا، جلد، چابک، فرز ، خوبرو، زیبا، حسنی ، مقبول ، برگزیده .

هژیر: چابک و هشیار
دکتر شفیعی کدکنی در مورد واژه ی " هژیر" می نویسد : ( ( به صورت ِ اَجیر در کدکن بکار می رود و بیشتر در تضاد با " خواب آلود " ) )
( ( گوی ای اسم تو باری، گوی ای فعل تو بِرّ
گوی ای مهرت مهنّا گوی ای قهرت هژیر ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 392. )


خوب ، پسندیده، چالاک

کاش بجا ریشه اسم یا اسم در سایت خوبتون نام رو بکار میبردید سپاس


کلمات دیگر: