مانیدا : اسم دخترانه پارسی ( لری ) است . مانی به معنای اندیشمندوبی همتا ومتعلق به ما وباقی ابدوجاویدان است. دا : درگویش زبان لری به معنای مادراست . مانیدا به معنای مادراندیشمندوبی همتاوجاویدومادرمان است . به مجاز مادری که تاابد تعلق خاطرومهربه اوداریم وعاشقشیم ودوستش داریم وهمه هستی ماست .
مانی : ( تلفظ: māni ) مانی ( در لغت ) به معنی ' اندیشمند ' است، مانی به معنای بی همتا است.
مانی در لغت به معنی �اندیشمند� است از ریشه اوستایی �مان� به معنی اندیشه و واژه اوستایی �مانا� به معنی اندیشیدن. در فارسی باستان از آن به معنی �جاودانگی� و �ماندگاری� نیز تعبیر شده است. به معنی باقی و ابد و جاویدان هم گفته اند.
مانی درامریکا به معنای پول و در هند به معنای جواهراست . مانی در ایران به معنای اندیشمند نامیده شده است .
مان به معنای : ۱. خانه؛ سرای: چو آمد بر میهن و مان خویش / ببردش به صد لابه مهمان خویش ( اسدی: ۲۰۵ ) .
۲. اسباب خانه
مان : به معنی باقی و ابد و جاویدان هم گفته اند.
کلک تو چون نام تو اقلیم گیر
عمر تو چون عقل تو جاویدمان .
خاقانی
مان به معنی �ما� باشد که متکلم مع الغیر است .
مان ( در حالت اضافه ) : به معنی �ما� باشد که متکلم مع الغیر است . ( برهان ) . دویم شخص ضمیر متکلم ، اسمی که به تازی متکلم مع الغیر گویند. ( ناظم الاطباء ) . ضمیر شخصی متصل ، اول شخص جمع ( متکلم مع الغیر ) در حالت اضافی ( ملکیت ) :کتابمان ( کتاب ما ) . کلاهمان ( کلاه ما ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
بچگان مان همه ماننده ٔ شمس و قمرند
زانکه هم سیرت و هم صورت هردو پدرند.
منوچهری .
ما همه شیران ولی شیر علم
حمله مان ازباد باشد دم به دم .
مولوی .
ب - ( در حالت مفعولی ) : به معنی �ما را� هم هست که در مقابل �شما را� باشد. ( برهان ) . به معنی �ما را� آمده که جمع من ضمیر متکلم است . ( آنندراج ) . ضمیر شخصی متصل ، اول شخص جمع ( متکلم معالغیر در حالت مفعولی ) : دادمان ( ما را داد. به ما داد ) . گفتمان ( ما را گفت ، به ما گفت ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
دیوانگان بیهش مان خوانند
دیوانگان نه ایم که مستانیم .
رودکی .
آسمان آسیای گردان است
آسمان آسمان کند هزمان .
کسائی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کجا رستم و زال و اسفندیار
کز ایشان سخن ماندمان یادگار.
فردوسی .
نپاید به دندانشان سنگ سخت
مگرمان به یکبار برگشت بخت .
فردوسی .
به یک موی دستان نیرزد جهان
که او ماندمان یادگار از مهان .
فردوسی .
از پی آن تا دهی هر بار دندان مزدمان
میزبانی دوست داری شاد باش ای میزبان .
فرخی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
بدخوی نگشتی تو گر زانکه نکردیمان
با خوی بد از اول چندانت خریداری
منوچهری ( یادداشت ایضاً ) .
نتوانیم که از ماه و ستاره برهیم
ز آفتاب و مه مان سود ندارد هربی .
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 130 ) .
تنم را دردمندی می گدازد
بودمان آن هوا بهتر بسازد.
( ویس و رامین ) .
گهمان بفزایید و گهیمان بستایید
برخویشتن از خویش همی کارفزایید.
ناصرخسرو.
بی هیچ علتی زقضا عقل دادمان
زآن روی نام عقل سوی اهل دین قضاست .
ناصرخسرو.
خرد ز بهر چه دادندمان که ما به خرد
گهی خدای پرست و گهی گنهکاریم .
ناصرخسرو.
ز بهر آنکه بنمایندمان آن جای پنهانی
دمادم شش تن آمد سوی ما پیغمبر از یزدان .
ناصرخسرو.
من از تو احمق ترم تو از من ابله تری
یکی بباید که مان هردو به زندان برد.
جمال الدین عبدالرزاق .
اگر سرنگون خوانده ای مان رواست
که ما ازرحم سرنگون آمدیم .
خاقانی .
مانا که نبودیم به وصلش خرسند
کایزد چو بنات نعش مان بپراگند.
( از سندبادنامه ص 162 ) .
بهر آسایش زبان کوتاه کن
در عوضمان همتی همراه کن .
مولوی .
چونکه شد از پیش دیده روی یار
نایبی باید از اومان یادگار.
مولوی .
چون خدا خواهد که مان یاری کند
میل ما را جانب زاری کند.
مولوی ( از آنندراج ) .
روی بالا کرد و گفت ای عندلیب
از بیان حال خودمان ده نصیب .
مولوی .
مان ( فرهنگ معین ) : [ په . ] 1 - ( اِ. ) اسباب و اثاثیه خانه . 2 - مثل و مانند. 3 - خانه . 4 - ( پس . ) به صورت پسوند در کلمات مرکب آید و به معنی محل ، جا و خانه : دودمان . 5 - در بعضی کلمات به معنی �منش � و �اندیشه � آید: شادمان ، قهرمان . 6 - از ریشه فعل اسم معنی ( اسم مصدر ) م
مان ( فارسی به عربی ) : نا
مان ( فرهنگ عمید ) : ضمیر متصل اول شخص جمع: کتابمان.
مان ( حل جدول ) : اسباب خانه، از ضمایرملکی
مان ( فرهنگ فارسی هوشیار ) : خانه ، سرای
مان
[ په . ] 1 - ( اِ. ) اسباب و اثاثیه خانه . 2 - مثل و مانند. 3 - خانه . 4 - ( پس . ) به صورت پسوند در کلمات مرکب آید و به معنی محل ، جا و خانه : دودمان . 5 - در بعضی کلمات به معنی �منش � و �اندیشه � آید: شادمان ، قهرمان . 6 - از ریشه فعل اسم معنی ( اسم مصدر ) م
پسوندمان
به صورت پسوند در کلمات مرکب آید و به معنی محل، جا و خانه: دودمان.
در بعضی کلمات به معنی �منش� و �اندیشه� آید: شادمان، قهرمان.
از ریشه فعل اسم معنی ( اسم مصدر ) می سازد: زایمان، سازمان.
از مصدر مرخم اسم ذات می سازد: ساختمان.
در ضمیر شخصی متصل اول شخص جمع:
الف - در حالت اضافی ( ملکی ) : کتابمان. ب - در حالت مفعولی: گفتمان ( به ما گفت ) .
اما ( مان ) فقط یک پسوند ( خشک و خالی و ) بی معنا نیست بلکه یک لغت بسیط و مستقل است.
● معنای واقعی ( مان ) :
( مان ) یک فعل ساکن است که مصدر آن ( ماندن ) است.
( مان ) ستاک حال فعل ( ماندن ) است و حالت امری آن ( بمان! ) و گذشته ساده آن ( ماند ) است.
( مان ) در معانی [نشست / نشستن / در جایی ساکن شدن / در جایی زندگی کردن / بمنظور خاصی گرد هم نشستن. . . ] بکار برده شده و می شود. بطور مثال: نام شهر ( کرمان ) که در دوران ساسانیان از ترکیب ( کر ker ) و ( مان ) ساخته شده است:
( کِر = لبه کرانه ) ( مان ) ← ( کرمان ) = ( مرز نشین ) است.
پس اگر منظور از ( گفتمان ) ، تشکیل جلسه برای گفتگو باشد، کاملاً درست است.