کلمه جو
صفحه اصلی

افرین


مترادف افرین : ( آفرین ) دعا، نیایش، تحسین، تعریف، تمجید، درود، ستایش، مدح، احسنت، به به، حبذا، خوشا، خه خه، زه، زهی، مرحبا، مریزاد، وه، خوشی، خیر، سعادت

متضاد افرین : ( آفرین ) لعن، نفرین

فارسی به انگلیسی

praise, applause, well done, acclamation, [interj.] well done!

فارسی به عربی

استقبال حافل , هوراه

فرهنگ اسم ها

اسم: آفرین (دختر) (فارسی) (هنری) (تلفظ: āfarin) (فارسی: آفرين) (انگلیسی: afarin)
معنی: تحسین، ستایش، سپاس، تبریک، آفرینش، دعا، مدح، شکر، تهنیت، نوایی در موسیقی، ( در قدیم ) درخواست و التماس از درگاه خداوند، هنگام تحسین و تشویق به کار می رود، مرحبا، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند ماه آفرین، آفرین دخت

مترادف و متضاد

acclamation (اسم)
تحسین، تحسین و شادی، احسنت، افرین، اخذ رای زبانی

bravo! (صوت)
افرین، براوو، بارک الله، شاباش، مریزاد، هورا، به به

well done! (صوت)
افرین، احسنت!

hurrah! (صوت)
افرین، هورا، مرحبا

hurray! (صوت)
افرین، مرحبا

huzzah! (صوت)
افرین، مرحبا، زهی

فرهنگ فارسی

( آفرین ) ( اسم ) ۱ - تحسین ستایش مدح. ۲ - شکر سپاس . ۳ - تهنیت تبریک . ۴ - خوشی خیر سعادت . ۵ - خوبی نیکی صلاح . ۶ - آمرزش خواهی برای مرده . ۷ - نظرسعد یمن سعادت . ۸ - روز نخست از پنج. دزدیده طبق سالهای ملکی . ۹ - نوایی است در موسیقی قدیم .
احسنت مرحبا

فرهنگ معین

( آفرین ) ( ~. ) [ په . ] ( اِ. )۱ - تحسین . ۲ - سپاس . ۳ - درود، تهنیت ، تبریک . ۴ - دعای نیک .
(فَ ) (ص فا. ) آفریننده : جهان آفرین ، سخن آفرین .

لغت نامه دهخدا

( آفرین ) آفرین. [ ف َ ] ( اِ ) زه. فری.فریش. افرا. آباد. خَه. خهی. بَه. بَه بَه. پَه. پَه پَه. زهی. پَخ پَخ. آخ. ( برهان ). اَخ. ( برهان ). بخ. وَه. وَه وَه. شاباش. شادباش. شادزی. مریزاد. دستخوش. انوشه. انوشه بزی. چنانهن ( ؟ ). احسنت. مرحبا. بارک اﷲ. مرحباً بِک. طوبی لَک. بخ بخ. ماشأاﷲ :
یکی یادگاری شد اندر جهان
بر او آفرین از کهان و مهان.
فردوسی.
چو هوم آن سر و تاج شاهان بدید
بر ایشان بداد آفرین گسترید
همان شهریاران بدو آفرین
همی خواندند از جهان آفرین.
فردوسی.
همه سرکشان آفرین خواندند
بر آن نامه بر گوهر افشاندند.
فردوسی.
ز نیکو سخن بِه ْ چه اندر جهان
بر او آفرین از کهان و مهان.
فردوسی.
ز ترکان همه بیشه نارون
برستند و بی رنج گشت انجمن
ز دشمن برَستندخلق جهان
بر او [ برانوشیروان ] آفرین از کهان و مهان.
فردوسی.
بر او آفرین کرد مهتر بسی
که چون تو نیابیم مهمان کسی.
فردوسی.
بر او آفرین کو کند آفرین
بر آن بخت بیدار و تاج و نگین.
فردوسی.
خرامان برفت از بر تخت اوی
همی آفرین خواند بر بخت اوی.
فردوسی.
سر نامه کرد آفرین از نخست
بر آنکس که او دل ز کینه بشست.
فردوسی.
هزار آفرین باد بر خوی تو
بر آن تیغ و دست جهانجوی تو.
فردوسی.
همه خلعت شاه پیش آورید
براو آفرین کرد هر کش بدید.
فردوسی.
گر به بیند چشم تو فرزند زهرا را بمصر
آفرین از جانْت بر فرزند و بر مادر کنی.
ناصرخسرو.
از رهی و حجّت او خوان بر او
هر سحر ای باد هزار آفرین.
ناصرخسرو.
این زمستان بهار دولت اوست
آفرین بر چنین زمستان باد.
مسعودسعد.
آفرین باد بر این خواجه مخدوم پرست
که ز سعیش خرد انگشت بدندان آرد.
سلمان ساوجی.
|| و بطنز، بجای اَه واَخ و تعساً لک ، و لامرحباً بک :
ترا زندان جهان است و تنت بند
بر این زندان و این بند آفرین باد!
ناصرخسرو.
|| دعای نیک. خواهش خیر و سعادت برای کسی. مقابل نفرین :
نفرین کند بمن بر، دارم به آفرین

فرهنگ عمید

( آفرین ) ۱. در برابر کار خوب کسی به او می گویند، فری، زه، زهی، خه، خهی، احسنت، بارک الله: بر آن «آفرین» کآفرین آفرید / مکان و زمان و زمین آفرید (فردوسی: ۶/۲۴۱ ).
۲. (ادبی ) [مجاز] شعری که در آن دیگری را ستایش کرده باشند، مدیحه.
۳. (بن مضارعِ آفریدن ) = آفریدن
۴. آفریننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): جان آفرین، جهان آفرین، سخن آفرین.
۵. [مقابلِ نفرین] دعای نیک: بی آزاری و خامشی برگزین / که گوید که نفرین بِه از آفرین (فردوسی: ۳/۲۸۰ ).
۶. (اسم مصدر ) [قدیمی] آفرینش: بر آن آفرین ﹋«︁فرین» آفرید / مکان و زمان و زمین آفرید (فردوسی: ۶/۲۴۱ ).
۷. (اسم ) [قدیمی] ستایش، شُکر، سپاس.

دانشنامه عمومی

آفرین. آفرین (پاکدشت)، روستایی از توابع بخش شریف آباد شهرستان پاکدشت در استان تهران ایران است.
این روستا در دهستان شریف آباد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۷۰۵ نفر (۱۷۰خانوار) بوده است.

پیشنهاد کاربران

آفْرینَ ( اوستایی ) 1ـ ستودن، حمد کردن، آفرین گفتن. 2ـ دعای خیر

احسنت

آفرین : در هنگامی که کسی کار نیکی انجام می دهد بیان می شود که باعث خوشحالی و افزایش انرژی فرد است . مثلاً : وقتی شخصی به موفقیتی می رسد یا جایزه ای می برد ، آفرین گفته می شود .
لازم به ذکر است که برخی مواقع شخص کار نیکی انجام نمی دهد، ولی از نظر گوینده ی آفرین ، کار نیک است و به همین دلیل گفته می شود . کسی را که بی جهت تعریف می کنی با او دشمنی می کنی .

ایوالله

آفرین پیوند : ثناخوان ، مدّاح ، مدح گوی
چون فرو گفت آفرین پیوند
آفریننده را درودی چند
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۶۶.

براوو ، تحسین، تعریف، تمجید، درود، ستایش، مدح، احسنت، زه، به به، زهی، دعا، نیایش، حبذا، خوشا، خه خه، مرحبا، مریزاد، وه، خوشی، خیر، سعادت


دکتر کزازی در مورد واژه ی " آفرین " می نویسد : ( ( آفرین: در پهلوی آفرْین afrīn بوده است. آفرین که در پارسی به معنی ستایش به کار می رود، ستاک باستانی فَرِی fray بر جای مانده است . ریختی دیگر از آن در پارسی ساده و بی پیشاوند و پساوند "فُرِی" می تواند بود که آن نیز چونان واژه ی ستایش و شگفتی به کار برده می شود . " آ "در آفرین پیشاوند است و ریخت اوستایی آن آفرینه ā - frīna بوده است . واژه ی وارونه ی آن نفرین است. ) )
( ( چنین یادگاری شد اندر جهان
برو آفرین از کهان و مهان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 215 . و 224 . )


ما دو نوع برای آفرین داریم.
نوع اول : اسم دخترانه
نوع دوم : تحسین کردن ، کلمه ای به معنی تشویق کردن

آفرین یعنی تشویق بعد از انجام آن کار

مریزاد. [ م َ ] ( فعل دعایی ) یعنی در لغزش مباد. ( غیاث ) ( آنندراج ) . آفرین. زه :
بنازم به دستی که انگورچید
مریزاد پائی که درهم فشرد.
؟ ( از یادداشت مرحوم دهخدا ) .

اگر بتگر چون او پیکر نگارد / مریزاد آن خجسته دست بتگر ( دقیقی: ۱۰۰ ) .

آفرین ( آلقیش ) ، نفرین ( قارقیش ) تورکی هستند.

مرحبا


کلمات دیگر: