کلمه جو
صفحه اصلی

سترگ


مترادف سترگ : بزرگ، عظیم، معظم، والا، بااهمیت، مهم، بزرگ جثه، تنومند، عظیم الجثه ، ستیزه کار، لجوج، خودسر، عصبی، تندخو، خشمناک

متضاد سترگ : لاغر، نزار

فارسی به انگلیسی

big, bulky, burly, huge, immense, imperial, jumbo, massive, mighty, mountainous, vast, prodigious, large, gross, whopper, whopping, man-sized

large, gross


big, bulky, burly, huge, immense, imperial, jumbo, massive, mighty, mountainous, prodigious, vast


فارسی به عربی

ضخم , کبیر

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: se(o)torg) بزرگ ، عظیم ، با اهمیت ، مهم (شخص) ، بزرگوار ؛ (به مجاز) بی‌آزرم و شرم .


اسم: سترگ (پسر) (پهلوی، هندی) (تلفظ: se(o)torg) (فارسی: سترگ) (انگلیسی: setorg)
معنی: بزرگ، عظیم، با اهمیت، مهم ( شخص )، بزرگوار، ( به مجاز ) بی آزرم و شرم

مترادف و متضاد

rough (صفت)
ناهنجار، درشت، خشن، سترگ، زمخت، زبر، نا هموار، حدسی

large (صفت)
وسیع، درشت، کامل، فراوان، بزرگ، جامع، لبریز، سترگ، پهن، جادار، بسیط، هنگفت، حجیم

big (صفت)
بزرگ، ابستن، سترگ، با عظمت، ستبر، دارای شکم برامده، ضخیم

huge (صفت)
تنومند، سترگ، عظیم الجثه، کلان، یک دنیا، حجیم، گنده

wrathful (صفت)
خشمگین، سترگ، عصبانی، غضبناک، برانگیخته، قهر الود، تلافی دراورده

boisterous (صفت)
سترگ، خشن و بی ادب، بلند و ناهنجار، خشن و زبر، قوی، شدید، توفانی

بزرگ، عظیم، معظم، والا ≠ لاغر، نزار


بااهمیت، مهم


بزرگ‌جثه، تنومند، عظیم‌الجثه


۱. بزرگ، عظیم، معظم، والا
۲. بااهمیت، مهم
۳. بزرگجثه، تنومند، عظیمالجثه ≠ لاغر، نزار
۴. ستیزهکار، لجوج، خودسر
۵. عصبی، تندخو، خشمناک


فرهنگ فارسی

قوی هیکل ، تنومند، بزرگ، عظیم، بزرگ جثه، قوی هیکل، تنومند، زورمند
( صفت ) ۱ - بزرگ عظیم . ۲ - بزرگ جثه قوی هیکل تنومند . ۳ - ستیزه کار لجوج . ۴ - خشمناک عصبانی .

فرهنگ معین

(سُ یا سَ یا س تُ ) [ په . ] (ص . ) ۱ - بزرگ ، عظیم . ۲ - بزرگ جُثه . ۳ - ستیزه جو. ۴ - خشمگین ،لجوج . ۵ - مغرور، خود بزرگ بین .

لغت نامه دهخدا

سترگ. [ س ُ / س َ / س ِ ت ُ ] ( ص ) هندی باستان «ستورا» ( ضخیم ، عریض )، «ستولا» ( درشت ، ضخیم ، بزرگ )، پهلوی «ستورگ » ، کردی «اوستور» ، استی «ست اور، ست ایر» ( بزرگ ، قوی )، بلوچی «ایستور» ، یودغا «اوستور». ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). مردم بغایت بزرگ جثه و قوی هیکل و درشت. ( برهان ) ( آنندراج ). بزرگ و کلان. ( غیاث ). بزرگ جثه. درشت. ( شرفنامه ) ( آنندراج ) :
بویژه که باشد ز تخم بزرگ
چو بی جفت باشد نماند سترگ.
فردوسی.
بزد بر سر اژدهای سترگ
جهانجوی یل پهلوان بزرگ.
فردوسی.
قوی استخوانها و بینی بزرگ
سیه چرده گردی دلیر و سترگ.
فردوسی.
یکی خورد بر پادشاه بزرگ
دگر شادی پهلوان سترگ.
اسدی.
تو ماهیکی ضعیفی و بحر است
این دهر سترگ و بدخوی و داهی.
ناصرخسرو.
دشمن فرد است بلایی بزرگ
غفلت از او هست خطایی سترگ.
نظامی.
می ستودندش بتسخر کای بزرگ
در فلان جا بد درختی بس سترگ.
مثنوی.
|| مردم لجوج ستیزه کار و تند و خشمناک. ( برهان ). ستیزه کار، لجوج و تندخو. ( آنندراج ). ستیزه کار و تند و لجوج. ( رشیدی ). خشمناک. ( شرفنامه ). سرکش و لجوج و تند. ( فرهنگ اسدی ) :
ستوده بود نزد خرد و بزرگ
که در رادمردی نباشد سترگ.
فردوسی.
پذیرفته ام از خدای بزرگ
که دل بر تو هرگز ندارم سترگ.
فردوسی.
بدین خوی سترگ و چشم بر شرم
بدان کردارو گفتار بی آزرم.
( ویس و رامین ).
مر او را پدر هست مردی بزرگ
نباید شدن با چنان کس سترگ.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
|| بی آزرم. ( برهان ) ( فرهنگ اسدی ) :
مر مرا ای دروغگوی سترگ
تالواسه گرفت از این ترفند.
خفاف.
جاف جاف است و شوخگین و سترگ
زنده مگذار دول را زنهار.
منجیک.

فرهنگ عمید

۱. بزرگ، عظیم.
۲. بزرگ جثه، قوی هیکل، تنومند، زورمند.
۳. [قدیمی، مجاز] خشمناک.
۴. [قدیمی، مجاز] ستیزه کار.
۵. [قدیمی، مجاز] گستاخ: پذیرفته ام از خدای بزرگ / که دل بر تو هرگز ندارم سترگ (فردوسی۱: ۸۸ ).

دانشنامه عمومی

قوی ، بزرگ جثه، خشمگین، خودبزرگبین .


پیشنهاد کاربران

بلند مرتبه

شخیص

لجوج باشد بی آزرم و شرم
از لغت الفرس اسدی توسی

به چم ( معنی ) لجباز و لجوج هست!

از اندیشه خُرد شاه سترگ
بیامد به ما بر زیانی بزرگ
فردوسی.

بسیار بزرگ

پوشش

سُتُرگ
این واژه هم ریشه با واژه های اروپایی زیر است :
انگلیسی = strong
آلمانی = Stark

سترگ : در پهلوی سْترگ sturg بوده است .
( ( به سال اندکی و به دانش بزرگ
گوی بدنژادی دلیر و سترگ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 302. )
واژه سترگ با واژه های strong ( قوی ) در انگلیسی . starkدر زبان آلمانی وهلندی ، دانمارکی st�rk ، یونانی ischyros سنجیدنی است .


دفزک


کلمات دیگر: