کلمه جو
صفحه اصلی

پروا


مترادف پروا : باک، بیم، ترس، جبن، خوف، دهشت، رعب، محابا، مهابت، وحشت، هراس، هول، احتیاط، ملاحظه، اعتنا، التفات، توجه، میل، آهنگ، عزم، قصد، اشتیاق، رغبت، هوا، هوس، تاب، تحمل، توان، طاقت، یارا

فارسی به انگلیسی

care, fear, concern, heed, dismay, respect

care, fear, concern


dismay, fear, heed, respect


فارسی به عربی

انتباه

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: parvā) هراس ، فرصت و زمان پرداختن به کاری ؛ (در قدیم) فراغت و آسایش ؛ (در قدیم) (به مجاز) توجه خاطر ، توجه.


اسم: پروا (دختر) (فارسی) (تلفظ: parvā) (فارسی: پَروا) (انگلیسی: parva)
معنی: هراس، بیم، فرصت و زمان پرداختن به کاری، فراغت و آسایش، توجه و التفات، ( در قدیم ) ( به مجاز ) توجه خاطر، توجه، ملاحظه

مترادف و متضاد

fear (اسم)
وحشت، هراس، خوف، بیم، ترس، پروا

care (اسم)
توجه، غم، بیم، مواظبت، سرپرستی، تیمار، پرستاری، مراقبت، پروا، دلواپسی غم

concern (اسم)
علاقه، بابت، بستگی، پروا، ربط

باک، بیم، ترس، جبن، خوف، دهشت، رعب، محابا، مهابت، وحشت، هراس، هول


احتیاط، محابا، ملاحظه


اعتنا، التفات، توجه، میل


آهنگ، عزم، قصد


اشتیاق، رغبت، میل، هوا، هوس


تاب، تحمل، توان، طاقت، یارا


۱. باک، بیم، ترس، جبن، خوف، دهشت، رعب، محابا، مهابت، وحشت، هراس، هول
۲. احتیاط، محابا، ملاحظه
۳. اعتنا، التفات، توجه، میل
۴. آهنگ، عزم، قصد
۵. اشتیاق، رغبت، میل، هوا، هوس
۶. تاب، تحمل، توان، طاقت، یارا


فرهنگ فارسی

صبروقرار، آرام، شکیبایی، طاقت، میل ورغبت، توجه، اعتنا، بیم وترس
( اسم ) ۱- ترس هراس بیم باک محابا مهابت رعبت خوف جبن . ۲- تاب توان طاقت تحمل . ۳- فرصت وقت و زمان مستعد برای امری . ۴- رغبت میل . ۵- پرداختن به ... رعایت جانب کسی توجه التفات میل . ۶- اندیشه تذکر . ۷- قصد عزم . ۸- آرام فراغ فراغت سکون قرار .

فرهنگ معین

(پَ ) (اِ. ) ۱ - بیم ، هراس . ۲ - تاب ، توان . ۳ - آهنگ ، عزم . ۴ - میل ، رغبت . ۵ - توجه ، التفات .

لغت نامه دهخدا

پروا. [ پ َرْ ] ( اِ ) محابا. باک. رهب. روع. مخافت. فَزَع. مهابت. بیم. ترس. هراس. رعب. خوف. جبن. وَجل :
جوان و شوخ و فراموشکار و ناپرواست
زمان زمان ز من خسته اش که یاد دهد.
امیرخسرو.
سرّ این نکته مگر شمع برآرد بزبان
ورنه پروانه ندارد بسخن پروائی.
حافظ.
نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوشست.
صائب.
داد ما آن شوخ بی پروا نداد
بس که بی پرواست داد ما نداد.
نیست پروای عدم دل زده هستی را
از قفس مرغ به هرجا که رود بستان است.
صائب.
هیچت اندیشه ز سوز دل ما نیست بلی
شمع از سوزش پروانه چه پروا دارد.
کمالی.
شکستگان ز حوادث غمی نمی دارند
که تخته پاره ز طوفان نمی کند پروا.
وحید.
|| فراغت. فراغ. آرام. ( اسدی ). سکون. قرار :
ابوسعد آنکه از گیتی بدو پرگست شد بدها
مظفر آنکه شمشیرش ببرد از دشمنان پروا.
دقیقی.
قمر ز قبضه شمشیر تست ناایمن
زحل ز پیکر پیکان تست ناپروا.
معزّی.
از نهیبت ستاره بی آرام
در رکابت زمانه ناپروای.
انوری.
ربود چشم و رخ و زلف آن بت رعنا
یکی قرار و دوم طاقت و سوم پروا.
مولوی ( ؟ ) ( از جهانگیری ).
هر آن پروانه کو شمع ترا دید
شبش خوشتر ز روز آمد بسیما
همی پرّد بگرد شمع حسنت
بروز و شب نگیرد هیچ پروا.
مولوی ( از جهانگیری ).
|| اندیشه. توجه. التفات. هوی. سر. برگ. تذکر. بیاد آمدن. ( اوبهی ). رعایت جانب کسی. پرداختن به. قصد. عزم. ( برهان ) :
هر زمان گویی ز عشق من بجان پرداختی
این سخن باشد؟ مرا پروای جانست از غمت ؟.
خاقانی.
درویش نمی پرسی و ترسم که نباشد
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت.
حافظ.
گفت [ رابعه ] اکنون این چنین کسی که این ماتم در پیش دارد چگونه او را پروای عروسی بود. ( تذکرةالاولیاء عطار ).
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه.
حافظ.
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست
کز وی و جام میم نیست به کس پروائی.
حافظ.
بکوی عاشقان آی ار سر سودای ما داری

پروا. [ پ َرْ ] (اِ) محابا. باک . رهب . روع . مخافت . فَزَع . مهابت . بیم . ترس . هراس . رعب . خوف . جبن . وَجل :
جوان و شوخ و فراموشکار و ناپرواست
زمان زمان ز من خسته اش که یاد دهد.

امیرخسرو.


سرّ این نکته مگر شمع برآرد بزبان
ورنه پروانه ندارد بسخن پروائی .

حافظ.


نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوشست .

صائب .


داد ما آن شوخ بی پروا نداد
بس که بی پرواست داد ما نداد.
نیست پروای عدم دل زده ٔ هستی را
از قفس مرغ به هرجا که رود بستان است .

صائب .


هیچت اندیشه ز سوز دل ما نیست بلی
شمع از سوزش پروانه چه پروا دارد.

کمالی .


شکستگان ز حوادث غمی نمی دارند
که تخته پاره ز طوفان نمی کند پروا.

وحید.


|| فراغت . فراغ . آرام . (اسدی ). سکون . قرار :
ابوسعد آنکه از گیتی بدو پرگست شد بدها
مظفر آنکه شمشیرش ببرد از دشمنان پروا.

دقیقی .


قمر ز قبضه ٔ شمشیر تست ناایمن
زحل ز پیکر پیکان تست ناپروا.

معزّی .


از نهیبت ستاره بی آرام
در رکابت زمانه ناپروای .

انوری .


ربود چشم و رخ و زلف آن بت رعنا
یکی قرار و دوم طاقت و سوم پروا.

مولوی (؟) (از جهانگیری ).


هر آن پروانه کو شمع ترا دید
شبش خوشتر ز روز آمد بسیما
همی پرّد بگرد شمع حسنت
بروز و شب نگیرد هیچ پروا.

مولوی (از جهانگیری ).


|| اندیشه . توجه . التفات . هوی . سر. برگ . تذکر. بیاد آمدن . (اوبهی ). رعایت جانب کسی . پرداختن به . قصد. عزم . (برهان ) :
هر زمان گویی ز عشق من بجان پرداختی
این سخن باشد؟ مرا پروای جانست از غمت ؟.

خاقانی .


درویش نمی پرسی و ترسم که نباشد
اندیشه ٔ آمرزش و پروای ثوابت .

حافظ.


گفت [ رابعه ] اکنون این چنین کسی که این ماتم در پیش دارد چگونه او را پروای عروسی بود. (تذکرةالاولیاء عطار).
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه .

حافظ.


سخن غیر مگو با من معشوقه پرست
کز وی و جام میم نیست به کس پروائی .

حافظ.


بکوی عاشقان آی ار سر سودای ما داری
دل از جان و جهان برگیر اگر پروای ما داری .

سیف اسفرنگ .


و قحطی عظیم وغلای قوی در شهر پدید آمد چنانکه قرب صدهزار کس در شوارع و محلات مرده افتادند که هیچکس پروای غسل و تکفین ایشان نداشت . (روضةالصفا ج 5 در ذکر محاصره ٔ برجای دارالسلطنه ٔ هرات را).
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی پر،وای او.

مولوی .


شرح این قصه مگر شمع برآرد بزبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروائی .

حافظ.


زمام دل به کسی داده ام من درویش
که نیستش به کس از تاج و تخت پروائی .

حافظ.


ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است .

حافظ.


مرا که از رخ او ماه در شبستان است
کجا بود بفروغ ستاره پروائی .

حافظ.


فراموشم کند آن دیر پروا
بلای جان رنجورم همین است .

بابافغانی .


|| فرصت . (غیاث اللغات ). استعداد. وقت و زمان مستعد برای امری . رغبت . میل : فرصت ؛ پروای کار. (منتهی الارب ) (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) :
با دل گفتم اگر بود جای سخن
با او سخنی بگو در اثنای سخن
دل گفت بوقت وصل ما را با دوست
چندان نظرست که نیست پروای سخن .
در حالتی که ملک را پروای سخن شنیدن او نبود. (گلستان ).
بر آن حمل کردند یاران پیر
که پروای خدمت ندارد امیر.

سعدی (بوستان ).


وگر کنج خلوت گزیند کسی
که پروای صحبت ندارد بسی ...

سعدی (بوستان ).


وصل روی تو جهانی ز خدا میخواهد
تا که را خواهی و پروای کدامت باشد.

اوحدی .


- پروای امری نداشتن ؛ از آن ذاهل بودن . ذهول از آن داشتن .
- بی پروا ؛ غافل . ذاهل . بی حشمت . بی محابا.
- بی پروائی ؛ غفلت . ذهل . ذهول .
فرهنگ نویسان به این کلمه معنی طاقت و صبر و تاب و شکیب نیز داده اند.
|| (فعل امر) امر از پروائیدن :
نمی یارم بیان کردن از این بیش
بگفتم اینقدر باقی تو پروا.

مولوی .


رجوع به پروائیدن شود.
|| (اِ) خبر و آگاهی (؟) :
چه سود ار من همی گریم بزاری
که از حالم تو پروائی نداری .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


و محتمل است که پروا نداشتن از، در بیت فوق و در زبان این شاعر همین معنی توجه و التفات نکردن و محل و وزن ننهادن باشد. || در بیت ذیل ناصرخسرو این کلمه آمده است و اگر غلط کتابت نباشد معنی آن بر ما مجهول است :
چون طمع داری افروختن آتش
بشب اندر زن پروا بگل روشن .
و به احتمال قوی مصرع دوم مصحف است . و صاحب جهانگیری بیت ذیل بابافغانی را شاهد برای معنی توجه و التفات آورده است :
پروا نمی کنی و به هر کس که دل دهم
چون بیندم بداغ تو سر میدهد مرا.
و این بیت صریح در این معنی نیست و پرواکردن در اینجا ظاهراً بمعنی باز کردن پر است یعنی رهائی دادن مرغ . و صاحب غیاث اللغات گوید بعض اهل تحقیق نوشته اند که لفظ پروا در عرف عام بمعنی احتیاج و التجاست اما بدین معنی نیست .
- پروا داشتن ؛ باک داشتن . پروا کردن ؛ مبالات . اکتراث . ارتقاع . ترسیدن :
هیچت اندیشه ز سوز دل ما نیست بلی
شمع از سوزش پروانه چه پروا دارد.

کمالی .


- پروا داشتن از... ؛ مبالات .
|| التفات . توجه . اِرتِقاع .
- پروا کردن از... ؛ باک داشتن از... اِکتراث .

فرهنگ عمید

۱. بیم، ترس.
۲. [قدیمی، مجاز] توجه، اعتنا.
۳. [قدیمی] میل، رغبت.
۴. [قدیمی] طاقت، شکیبایی.
۵. [قدیمی] صبروقرار، آرام.
* پروا داشتن: (مصدر لازم )
۱. باک داشتن، ترس داشتن.
۲. [قدیمی] میل ورغبت داشتن.
۳. [قدیمی، مجاز] التفات و توجه داشتن: سرّ این نکته مگر شمع برآرد به زبان / ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی (حافظ:۹۷۸ ).

۱. بیم؛ ترس.
۲. [قدیمی، مجاز] توجه؛ اعتنا.
۳. [قدیمی] میل؛ رغبت.
۴. [قدیمی] طاقت؛ شکیبایی.
۵. [قدیمی] صبروقرار؛ آرام.
⟨ پروا داشتن: (مصدر لازم)
۱. باک داشتن؛ ترس داشتن.
۲. [قدیمی] میل‌ورغبت داشتن.
۳. [قدیمی، مجاز] التفات و توجه داشتن: ◻︎ سرّ این نکته مگر شمع برآرد به زبان / ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی (حافظ:۹۷۸).


دانشنامه عمومی

ترس.


پرو آ. قهرمانی والیبال مردان فرانسه که با نام های پرو آ و لیگ آ شناخته شده است بالاترین سطح مسابقات والیبال مردان در فرانسه است. برنده این مسابقات قهرمان فرانسه است. باشگاه های ریسینگ و کن هرکدام با ۹ قهرمانی پر افتخارترین تیم پرو آ فرانسه هستند.
وب گاه رسمی

گویش مازنی

۱ترس ۲توجه ۳جرأت ۴شرم


/parvaa/ ترس - توجه ۳جرأت ۴شرم

پیشنهاد کاربران

تمایل داشتن، اشتیاقِ سوزان
چون نباشد عشق را پروای، او
او چو مرغی ماند بی پر، وایِ او

صبر و قرار - آرام - شکیبایی

آرام و شکیبا

ترس هراس اهنگ اشتیق

زیبای جسور

امید - زندگی - عشق - دلیل ماندن یعنی پروا

پروا یعنی امید

صبور و شکیبا

صبور و شکیبا.
پر از پرواز

جسور - پرشو وا میکنه برای رسیدن به خواسته ها

صبر - فرصت پرداختن به کاری

ترس - هراس

جسور

مکث

پروا = ملاحظه - فرصت وزمان پرداختن به کاری - فراغت وآسایش - توجه .
پروا = ( تلفظ: parvā ) ( در قدیم ) فراغت و آسایش، ( در قدیم ) ( به مجاز ) توجه خاطر. اسم پروا موردتاییدثبت احوال کشور برای نامگذاری دختراست .

پروا : اسم دخترانه فارسی است، معنی پروا: 1 - هراس، فرصت و زمان پرداختن به کاری؛ 2 - ( در قدیم ) فراغت و آسایش؛ 3 - ( در قدیم ) ( به مجاز ) توجه خاطر، توجه.

پروا
۱. بیم، ترس.
۲. [قدیمی، مجاز] توجه، اعتنا.
۳. [قدیمی] میل، رغبت.
۴. [قدیمی] طاقت، شکیبایی.
۵. [قدیمی] صبروقرار، آرام.
* پروا داشتن: ( مصدر لازم )
۱. باک داشتن، ترس داشتن.
۲. [قدیمی] میل ورغبت داشتن.
۳. [قدیمی، مجاز] التفات و توجه داشتن: سرّ این نکته مگر شمع برآرد به زبان / ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی ( حافظ:۹۷۸

پروا = پَر - وا
وا = باز
>> پَروا = پَرِ باز
پروا نداشتن یعنی میل و اشتیاق نداشتن یا میل و قدرت باز کردن پَر را براى پَرواز نداشتن.

ترس، بیم، وحشت
اسم دختر

شرم و حیا


کلمات دیگر: