کلمه جو
صفحه اصلی

بیان


مترادف بیان : تاویل، تبیین، تعبیر، توضیح، شرح، ابراز، اشعار، اظهار، تقریر، تلفظ، سخن، کلام، گفتار، نطق، اعتراف، آشکار شدن، پیدا شدن، هویدا گشتن

متضاد بیان : تحریر، ترقیم، نوشته

برابر پارسی : بازگو، آشکاراندن، سخن آشکار، فرنود، گفتگو

فارسی به انگلیسی

air, account, definition, delivery, demonstration, depiction, enunciation, explanation, expression, locution, statement, utterance, voice, wording, parlance


explanation, statement, lecture, air, account, definition, delivery, demonstration, depiction, enunciation, expression, locution, utterance, voice, wording, parlance, expianation

statement, explanation


فارسی به عربی

اقتباس , بیان , تعبیر , تفسیر , تلفظ , شرح , شفة , فصاحة اللسان , فم

عربی به فارسی

ابلا غ رسمي , اطلا عيه رسمي يا اداري , اعلا ميه , نوعي چنگ که مانند پيانوبشکل ميز است , اظهار , بيان , گفته , تقرير , شرح , توضيح


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: bayān) (عربی) سخن ، گفتار ؛ شرح و توضیح ؛ زبان‌آوری ، فصاحت و بلاغت؛ (به مجاز) زبان.


اسم: بیان (دختر، پسر) (عربی) (تلفظ: bayān) (فارسی: بيان) (انگلیسی: bayan)
معنی: سخن، گفتار، شرح و توضیح، زبان آوری، فصاحت و بلاغت، ( به مجاز ) زبان، ( در اصطلاح علوم بلاغی ) علمی است که به یاری آن می توان یک معنا را به شیوه های گوناگون، با وضوح و خفای متفاوت ادا کرد، سخن وگفتار

مترادف و متضاد

pronunciation (اسم)
تلفظ، بیان، ادای سخن، طرز تلفظ

explanation (اسم)
شرح، تصریح، تفسیر، بیان، تعریف، توضیح، تعبیر، توجیه

exposition (اسم)
شرح، تفسیر، بیان، تقریر، عرضه، نمایشگاه

statement (اسم)
شرح، اعلامیه، اظهار، حکم، بیانیه، بیان، توضیح، عرضه داشت، تقریر، گفته، قطعنامه، قطعه نامه

declaration (اسم)
اعلامیه، اظهار، اعلان، اعلام، اظهارنامه، بیان، عرضه داشت

display (اسم)
تظاهر، نمایش، بیان، جلوه

quotation (اسم)
اقتباس، ایراد، بیان، نقل قول، عبارت، مظنه

remark (اسم)
اظهار، تذکر، توجه، بیان، ملاحظه، فرمایش، عرضه داشت، تبصره

presentation (اسم)
نمایش، بیان، عرض، تقریر، عرضه، ارائه، معرفی، تقدیم

interpretation (اسم)
شرح، تفسیر، بیان، تعبیر، ترجمه

mouth (اسم)
مدخل، دهانه، بیان، غنچه، دهان

presentment (اسم)
شرح، نمایش، حضور، بیان، ارائه، طرز نمایش

averment (اسم)
ادعا، اظهار قطعی یا مثبت، اظهار محض، بیان

expression (اسم)
سیما، حالت، بیان، قیافه، عبارت، تجلی، ابراز، کلمه بندی

lip (اسم)
کنار، بیان، لب، لبه

recitation (اسم)
شرح، بیان، ذکر، از بر خوانی، از حفظ خوانی، بازگو نمودن درس حفظی، تعریف موضوع

diction (اسم)
بیان، طرز بیان، عبارت، انتخاب لغت برای بیان مطلب

wording (اسم)
بیان، عبارت، کلمه بندی، جمله بندی

locution (اسم)
بیان، سخن، سبک عبارت پردازی

say-so (اسم)
اظهار، بیان، دستور، حق بیان

تاویل، تبیین، تعبیر، توضیح، شرح ≠ تحریر، ترقیم، نوشته


ابراز، اشعار، اظهار، تقریر


تلفظ، سخن، کلام، گفتار، نطق


اعتراف


آشکار شدن، پیدا شدن، هویدا گشتن


۱. تاویل، تبیین، تعبیر، توضیح، شرح
۲. ابراز، اشعار، اظهار، تقریر
۳. تلفظ، سخن، کلام، گفتار، نطق
۴. اعتراف
۵. آشکار شدن، پیدا شدن، هویدا گشتن ≠ تحریر، ترقیم، نوشته


فرهنگ فارسی

پیداو آشکارشدن وفصاحت وزبان آوری سخن آشکار
۱ - ( مصدر ) پیدا شدن هویدا گشتن آشکار شدن . ۲ - ( اسم ) شرح تعبیر توضیح . ۳ - فصاحت زبان آوری . ۴ - علمی است که بوسیل. آن آوردن یک معنی بطریق مختلف شناخته شود . راههای مختلفی که شاعر یا نویسنده برای بیان مقصود خود انتخاب میکند برخی روشن و واضح و بعضی خفی و پوشیده است.بنابرین ممکن است گاه کلام یا کلمهای را در معنی حقیقی خود استعمال کنند و گاه معنی مقصود را از راه تشبیه مجاز استعاره و یا کنایه که اهم مطالب علم بیان است ادا کنند . هر یک ازینها از لحاظ وضوح و خفا با مورد دیگر فرق دارد .
درنده ایست که دشمن شیر باشد .

فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) پیدا شدن ، آشکار شدن .۲ - (اِمص . ) شرح ، توضیح . ۳ - زبان آوری ، فصاحت . ۴ - ( اِ. ) علمی است که آوردن یک معنی به طرق گوناگون را می آموزد.

لغت نامه دهخدا

بیان. [ ب َ ] ( ع اِ ) فصاحت و زبان آوری. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). فصاحت. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). حدیث : ان من البیان لسحرا. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :
ازیرا حکیم است وصنع است و حکمت
مگو این سخن جز مر اهل بیان را.
ناصرخسرو.
ای یافته به تیغ و بیان تو
زیب و جمال معرکه و منبر.
ناصرخسرو.
و هرکس در میدان بیان بر اندازه مجال خویش قدمی گذارده. ( کلیله ودمنه ).
ره سوی یقین ندارد این حکم
هرچند ره بیان ببینم.
خاقانی.
غایت و آیت شناس نامزد حضرتش
غایت نصر از غزا آیت وحی از بیان.
خاقانی.
دزد این درهاست از عقد سخن
هرکه درهای بیان خواهد گشاد.
خاقانی.
لیک کسی راز چنان جوهری
هیچ نه شرح و نه بیان دیده ام.
عطار.
موشکافان صحابه جمله شان
خیره گشتندی در آن وعظ و بیان.
مولوی.
|| سخن و گفتار :
در بیانم آب و در فکر آتش است
آبی از آتش مطرز کس ندید.
خاقانی.
بیانی که نغز است فرزانه داند
کمانی که سخت است بازو شناسد.
خاقانی.
دزد بیان من بود هر که سخنوری کند
شاه سخنوران منم شاه ستای راستین.
خاقانی.
در بیانت یتیمه فضلا
در بنانت ولیمه افضال.
( سندبادنامه ص 7 ).
فنون فضل ترا غایتی و حدی نیست
که نفس ناطقه را قوت بیان ماند.
سعدی.
|| شرح. تفصیل. تقریر : بیان مناجات ایشان در قرآن مجید بر این نسق دارد. یا ویلنا من بعثنا . ( کلیله و دمنه ). و آنگاه به انواع بلا مبتلی گردد که بیان آن ممکن نگردد. ( کلیله و دمنه ). که ولید و سحبان از بیان آن عاجز و قاصر. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 448 ).
جان و نان داری و عمر جاودان
سایر نعمت که ناید در بیان.
مولوی.
در بیان این شنو یکداستان
تا بدانی اعتقاد راستان.
مولوی.
آنچه خواهم کرد با نصرانیان
آن نمی آید کنون اندر بیان.
مولوی.
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
باز گویم که عیانست چه محتاج بیانم.
سعدی.
دعوی مشتاق را شرع نخواهد بیان
گونه زردش دلیل ناله زارش گواست.

بیان . [ ب َ] (اِ) درنده ای است که دشمن شیر باشد. (آنندراج ). قسمی از ببر. (ناظم الاطباء). رجوع به ببر بیان شود.


بیان . [ ب َ ] (اِخ ) ابن سمعان تمیمی . وی اول به الوهیت حضرت علی علیه السلام و ائمه و اولادش و سپس به الوهیت خود قائل شد و در نتیجه فرقه ٔ بیانیه را بوجود آورد. (از لباب الانساب ) (از لباب الالباب ). رجوع به بیانیه شود.


بیان . [ ب َ ] (ع اِ) فصاحت و زبان آوری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). فصاحت . (غیاث ) (ناظم الاطباء). حدیث : ان من البیان لسحرا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) :
ازیرا حکیم است وصنع است و حکمت
مگو این سخن جز مر اهل بیان را.

ناصرخسرو.


ای یافته به تیغ و بیان تو
زیب و جمال معرکه و منبر.

ناصرخسرو.


و هرکس در میدان بیان بر اندازه ٔ مجال خویش قدمی گذارده . (کلیله ودمنه ).
ره سوی یقین ندارد این حکم
هرچند ره بیان ببینم .

خاقانی .


غایت و آیت شناس نامزد حضرتش
غایت نصر از غزا آیت وحی از بیان .

خاقانی .


دزد این درهاست از عقد سخن
هرکه درهای بیان خواهد گشاد.

خاقانی .


لیک کسی راز چنان جوهری
هیچ نه شرح و نه بیان دیده ام .

عطار.


موشکافان صحابه جمله شان
خیره گشتندی در آن وعظ و بیان .

مولوی .


|| سخن و گفتار :
در بیانم آب و در فکر آتش است
آبی از آتش مطرز کس ندید.

خاقانی .


بیانی که نغز است فرزانه داند
کمانی که سخت است بازو شناسد.

خاقانی .


دزد بیان من بود هر که سخنوری کند
شاه سخنوران منم شاه ستای راستین .

خاقانی .


در بیانت یتیمه ٔ فضلا
در بنانت ولیمه ٔ افضال .

(سندبادنامه ص 7).


فنون فضل ترا غایتی و حدی نیست
که نفس ناطقه را قوت بیان ماند.

سعدی .


|| شرح . تفصیل . تقریر : بیان مناجات ایشان در قرآن مجید بر این نسق دارد. یا ویلنا من بعثنا . (کلیله و دمنه ). و آنگاه به انواع بلا مبتلی گردد که بیان آن ممکن نگردد. (کلیله و دمنه ). که ولید و سحبان از بیان آن عاجز و قاصر. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 ص 448).
جان و نان داری و عمر جاودان
سایر نعمت که ناید در بیان .

مولوی .


در بیان این شنو یکداستان
تا بدانی اعتقاد راستان .

مولوی .


آنچه خواهم کرد با نصرانیان
آن نمی آید کنون اندر بیان .

مولوی .


گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
باز گویم که عیانست چه محتاج بیانم .

سعدی .


دعوی مشتاق را شرع نخواهد بیان
گونه ٔ زردش دلیل ناله ٔ زارش گواست .

سعدی .


- بیان التبدیل ؛ نسخ و رفع حکم شرعی است بدلیل شرعی متأخر. (از تعریفات ). بیان آنچه در آن خفا باشد، بخاطر مجمل یا مشترک یا خفی بودن لفظچون ، اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة . (تعریفات ).
- بیان التقریر ؛ تأکید کلام بآنچه رفع احتمال مجاز و تخصیص کند. (تعریفات ).
|| علم بیان ، علمی است که بحث میشود در آن از چگونگی ادا کردن معنی واحد به عبارات مختلفه مثلاً دربیان شجاعت زید یکبار گفته میشود «زید کالاسد فی الشجاعه » بار دیگر «زید شجاع » سوم بار «زید کالاسد» چهارم بار «زید اسد» پنجم بار «رایت اسداً غفی الحمام » ششم بار «زید یحطم الفرسان » هفتم بار «زید یفترس اقرانه » و شک نیست آنکه دلالت این عبارات بر این معنی مختلف است بوضوح و خفا همچنانکه متفاوت است در مبالغه . (از هنجار گفتار تألیف نصراﷲ تقوی ص 142). مجموع قواعدی که نشان می دهد چگونه میتوان از معنی واحدی بالفاظمختلف تعبیر کرد و مباحث آن شامل حقیقت ، مجاز، تشبیه ، استعاره ، کنایه است رجوع به ذیل هریک از این کلمات شود. || (اِ مص ) شرح دادگی . || هویدایی . || ظاهرکردگی . || تعبیر و تأویل . || تقریر و تعریف . || توصیف . || اثبات . || اظهار و اقرار. (ناظم الاطباء).

بیان . [ ب َ ] (ع مص ) پیدا و آشکار شدن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیدا شدن . (ترجمان القرآن ). اتضاح . (اقرب الموارد): بانه بیاناً؛ آشکار کرد آنرا. (ناظم الاطباء). || سخن پیدا و گشاده گفتن . || پیدا و ظاهر کردن چیزی . (آنندراج ) (غیاث ). پیدا کردن . (ترجمان القرآن ). || افزون آمدن در فضل (لازم و متعدی ). (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. سخن گفتن.
۲. فصاحت، زبان آوری.
۳. (اسم ) سخن.
۴. شرح، تعبیر.
۵. (اسم ) (ادبی ) علمی که دربارۀ بیان معنای واحد به شیوه های مختلف و بر پایۀ تصویرسازی، مانندِ استفاده از تشبیه، استعاره، و کنایه بحث می کند.

دانشنامه عمومی

فصاحت و زبان آوری.


بیان ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
بیان (یکی از شاخه های ادبیات عرب و از علوم اسلامی)
بیان (روستایی در شهرستان خرم بید)
بیان (روستایی در شهرستان نهاوند)

دانشنامه آزاد فارسی

بیان (البیان). روزنامۀ نیمه خصوصی چاپ امارات متحدۀ عربی. مؤسسۀ البیان للصّحافة و الطّباعة و النّشر البیان را، در ۱۹۸۰، در امارات متحدۀ عربی بنیاد گذاشت. این روزنامه تلاش کرد که بعد اقتصادی کار خود را برجسته تر کند، و نخستین روزنامۀ عرب بود که دو صفحه را به اقتصاد، یکی داخلی و دیگری بین المللی، اختصاص داد، و در آن ها به اخبار و تحلیل های اقتصادی پرداخت، کاری که با افزایش تلاش های اقتصادی و بازرگانی در امارات متحدۀ عرب همسو بود. این روزنامه، با توجه به وجود مهاجران فراوان عرب در امارات، به بازتاب رویدادهای جهان عرب نیز اهمیت می دهد. بیشتر نویسندگان آن بومی اند و دو پیوست مهم دارد: پیوست روز جمعه و پیوست روز چهارشنبه. پیوستی فرهنگی و پیوستی برای معرفی کتاب نیز دارد. گسترۀ توزیع آن داخلی و تا اندازه ای منطقه ای (حوزۀ خلیج فارس) است.

فرهنگ فارسی ساره

گفتار


دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] «بیان» مصدر فعل لازم و به معنای واضح و روشن است و به صورت مصدر و اسم فاعل متعدی، به معنای روشن کردن و روشن کننده نیز بکار می رود. و «تبیان» مصدر سماعی از فعل متعدی و به معنای روشن کردن است.
برخی مانند علامه طبرسی معتقدند «بیان» و «تبیان» هر دو به یک معنا است. طریحی میان بیان و تبیان، تفاوت قائل شده و گفته است: «بیان» روشن کردن مطلبی است؛ بی آن که دلیلی داشته باشد؛ ولی «تبیان»، روشن ساختن مطلبی با دلیل و حجت است.
چون قرآن حجت و دلیل روشن برای همه مردم است؛ در آیه شریفه «هَـذَا بَیَانٌ لِّلنَّاسِ...» (سوره آل عمران/138) با کلمه «بیان» وصف شده است. اطلاق «تبیان» به قرآن در آیه «...وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْءٍ...» (سوره نحل/89) به این دلیل است که قرآن همه حقایقی را روشن می کند که بشر باید بداند و بدون آگاهی از آن ها نمی تواند راه سعادت را بپیماید.
و البته قرآن کریم امور مؤثر در مسیر هدایت و تأمین زندگی و سعادت بشر، در دنیا و آخرت را تبیین کرده است؛ به عبارت دیگر، هر چه از امور شرعی و دینی که مردم به آن نیازمندند یا به صراحت (نص) و یا به احاله در قرآن آمده است؛ یعنی بیان و تعلیم برخی امور به پیامبر صلی الله علیه و آله و جانشینان آن حضرت موکول شده است. بنابراین، بیان و تبیان از اسامی قرآنند.

[ویکی الکتاب] معنی بَیَانٌ: پردهبرداری از هر چیز- کلامی که از آنچه در ضمیر است پرده بر می دارد
معنی أُبَیِّنَ: بیان کنم
معنی نُبَیِّنُ: بیان می کنیم -توضیح می دهیم (بیان : پردهبرداری از هر چیز- کلامی که از آنچه در ضمیر است پرده بر می دارد)
معنی نُبَیِّنَ: تا بیان کنیم - تا توضیح دهیم (بیان : پردهبرداری از هر چیز- کلامی که از آنچه در ضمیر است پرده بر می دارد)
معنی نُبَیِّنَهُ: تا آن را بیان کنیم - تا آن را توضیح دهیم (بیان : پردهبرداری از هر چیز- کلامی که از آنچه در ضمیر است پرده بر می دارد)
معنی فَصَّلْنَاهُ: آن جزء جزء کردیم - آن رامفصل بیان کردیم - آن را در نهایت روشنی بیان کردیم
معنی بَیَّنَّاهُ: آن را بیان کردیم
معنی بَیَّنُواْ: بیان کردند - روشنگری کردند
معنی یُبَیِّنُ: بیان می کند - آشکار می کند
معنی یُبَیِّنَ: که بیان کند - که آشکار کند
معنی یُبَیِّنُهَا: آن را بیان می کند - آن را آشکار می کند
معنی تُبَیِّنَ: تا بیان کنی - تا آشکار کنی
معنی یُبَیِّنَنَّ: حتماً بیان می کند - حتماً آشکار می کند
معنی تَقْدِیرُ: کمیت و حدود ظاهری و محسوس چیزی را معلوم و بیان کردن
ریشه کلمه:
بین (۵۲۳ بار)

[ویکی فقه] بیان (ابهام زدایی). واژه بیان ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • بیان (قرآن)، یکی از اسامی قرآن• بیان (اصول)، به معنای رافعِ ابهام یا اجمال یک شیء• بیان (علم بلاغت)، از علوم مهم بلاغی
...

[ویکی فقه] بیان (علم بلاغت). بیان، از علوم مهم بلاغی می باشد.در لغت به معنای هویدا و آشکار شدن، و مترادف با فصاحت (روشن گفتاری) و لَسَن (زبان آوری) است
این علم دومین رکن بلاغت است. و علمی است که با آشنایی با قواعد قرآن می توان یک معنا را با ترکیب های مختلف بیان کرد، زیرا هر معنایی درجه ای از وضوح دارد که دیگری ندارد. و البته این ترکیب ها و اسلوب های مختلف، معنوی اند نه لفظی و لذا با قواعد نحوی و معانی متفاوتند. در این علم عنصر خیال نقش اساسی دارد. و مباحث اصلی آن عبارتند از تشبیه و استعاره، حقیقت و مجاز و کنایه.
معنا
در اصطلاح علوم بلاغی، علمی است که به یاری آن می توان یک معنا را به شیوه های گوناگون، با وضوح و خفای متفاوت، ادا کرد. به عبارت دیگر، هر کلامی علاوه بر دلالت بر معنای مطابقیِ خود ممکن است بر معنایی التزامی دلالت کند و لازمه انتقال از معنای مطابقی به معنای التزامی وجود نسبت (لزوم ذهنی) بین آن دو است (برای مثال، دلالت هر یک از دو لفظ حاتِم و کثیرالرّماد ـ پرخاکستر ـ بر «شخص بخشنده»، به طریق تشبیه و کنایه). به اعتقاد عالمان بلاغت ، کلامِ عاری از معنای التزامی (یعنی تشبیه ، مجاز ، کنایه و استعاره ) اعتبار بلاغی ندارد. از سوی دیگر، ایجاد نسبت بین این دو معنا از حیث روش ها متفاوت است و کاربرد هر روش به «مقتضای حال» (شرایط مخاطب و موقعیت خطاب) بستگی دارد. این نسبت از نظر وضوح و خفا نیز دارای مراتب است؛ گاه کلام چنان بلیغ است که مخاطب بی هیچ درنگی به معنای التزامی می رسد، و در برابر، گاه دچار تعقید معنوی می شود. علم بیان متکفل معرفی روش های مذکور و ارائه معیارهای احتراز از تعقید معنوی است.
پیشینه
گفتنی است که برخی از مباحث اساسی علم بیان، از آثار یونانیان، بویژه از آثار ارسطو، گرفته شده است و متکلمان معتزله از آن ها سود می برده اند و بلاغت عربی و فارسی مدیون این مباحث بوده است تا بدانجا که سلطه طرز اندیشه و استدلال ارسطو را در شیوه دید و ملاحظات علمای بلاغت اسلامی نمی توان انکار کرد. گفتنی است که در برخی از کتاب های نقد ادبی و نقد شعر، بسیاری از مطالب علم بیان به طور پراکنده مطرح شده است، مانند عیارالشعر ابن طباطبا علوی (متوفی ۳۲۲) که از شیوه شاعرانِ عرب در به کار بردن تشبیه، اقسام تشبیه و تشبیهات بعید بحث کرده است.
رابطه بیان و بلاغت
...

[ویکی فقه] بیان (قرآن). بیان (قرآن)، یکی از اسامی قرآن است.
«بیان» مصدر فعل لازم و به معنای واضح و روشن است، و به صورت مصدر و اسم فاعل متعدی، به معنای روشن کردن و روشن کننده نیز به کار می رود. و «تبیان» مصدر سماعی از فعل متعدی و به معنای روشن کردن است.
فرق بین بیان و تبیان
برخی مانند علامه طبرسی معتقدند «بیان» و «تبیان» هر دو به یک معنا است. طریحی میان بیان و تبیان، تفاوت قائل شده و گفته است: «بیان» روشن کردن مطلبی است؛ بی آن که دلیلی داشته باشد؛ ولی «تبیان»، روشن ساختن مطلبی با دلیل و حجت است.
یکی از اسامی قرآن بودن
چون قرآن حجت و دلیل روشن برای همه مردم است؛ در آیه شریفه (هذا بیان للناس...) با کلمه «بیان» وصف شده است. اطلاق «تبیان» به قرآن در آیه (... ونزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء...) به این دلیل است که قرآن همه حقایقی را روشن می کند که بشر باید بداند و بدون آگاهی از آن ها نمی تواند راه سعادت را بپیماید. و البته قرآن کریم امور مؤثر در مسیر هدایت و تامین زندگی و سعادت بشر، در دنیا و آخرت را تبیین کرده است؛ به عبارت دیگر، هر چه از امور شرعی و دینی که مردم به آن نیازمندند، یا به صراحت (نص) و یا به احاله در قرآن آمده است؛ یعنی بیان و تعلیم برخی امور، به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلّم و جانشینان آن حضرت موکول شده است. بنابراین، بیان و تبیان از اسامی قرآنند.

پیشنهاد کاربران

شما غلط کردی هر جور دوست داری برای مردم توضیح دهید چرا این قدر چرت پرت میگید بدون دلیل

اگر" به بیان دیگر "باشه معنیش فرق میکنه

بیان یعنی سخن گفتن و. . .

"به بیان دیگر" به عنوان دیگر یا به گفته دیگر معنی میده

این واژه عربی نیست و پهلوی است که byãn گفته می شده و به معنی درخشش، تابش، آشکاری، نمایانی بوده و به زبان عربی راه یافته است

این اسم کوردیه به معنی صبح زود. سپیده دم

با درود به پارسی دوستان گرانسنگ:
به دهخدا و معین بنگرید:
بیان
بیان . [ ب َ ] ( اِخ ) ابن سمعان تمیمی . وی اول به الوهیت حضرت علی علیه السلام و ائمه و اولادش و سپس به الوهیت خود قائل شد و در نتیجه فرقه ٔ بیانیه را بوجود آورد. ( از لباب الانساب ) ( از لباب الالباب ) . رجوع به بیانیه شود.


x
بیان . [ ب َ] ( اِ ) درنده ای است که دشمن شیر باشد. ( آنندراج ) . قسمی از ببر. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ببر بیان شود.
بیان . [ ب َ ] ( ع مص ) پیدا و آشکار شدن . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . پیدا شدن . ( ترجمان القرآن ) . اتضاح . ( اقرب الموارد ) : بانه بیاناً؛ آشکار کرد آنرا. ( ناظم الاطباء ) .
◄ سخن پیدا و گشاده گفتن .
◄ پیدا و ظاهر کردن چیزی . ( آنندراج ) ( غیاث ) . پیدا کردن . ( ترجمان القرآن ) .
◄ افزون آمدن در فضل ( لازم و متعدی ) . ( ناظم الاطباء ) .
بیان . [ ب َ ] ( ع اِ ) فصاحت و زبان آوری . ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . فصاحت . ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) . حدیث : ان من البیان لسحرا. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :
ازیرا حکیم است وصنع است و حکمت
مگو این سخن جز مر اهل بیان را.
ناصرخسرو.
ای یافته به تیغ و بیان تو
زیب و جمال معرکه و منبر.
ناصرخسرو.
و هرکس در میدان بیان بر اندازه ٔ مجال خویش قدمی گذارده . ( کلیله ودمنه ) .
ره سوی یقین ندارد این حکم
هرچند ره بیان ببینم .
خاقانی .
غایت و آیت شناس نامزد حضرتش
غایت نصر از غزا آیت وحی از بیان .
خاقانی .
دزد این درهاست از عقد سخن
هرکه درهای بیان خواهد گشاد.
خاقانی .
لیک کسی راز چنان جوهری
هیچ نه شرح و نه بیان دیده ام .
عطار.
موشکافان صحابه جمله شان
خیره گشتندی در آن وعظ و بیان .
مولوی .

◄ سخن و گفتار :
در بیانم آب و در فکر آتش است
آبی از آتش مطرز کس ندید.
خاقانی .
بیانی که نغز است فرزانه داند
کمانی که سخت است بازو شناسد.
خاقانی .
دزد بیان من بود هر که سخنوری کند
شاه سخنوران منم شاه ستای راستین .
خاقانی .
در بیانت یتیمه ٔ فضلا
در بنانت ولیمه ٔ افضال .
( سندبادنامه ص ٧ ) .
فنون فضل ترا غایتی و حدی نیست
که نفس ناطقه را قوت بیان ماند.
سعدی .

◄ شرح . تفصیل . تقریر : بیان مناجات ایشان در قرآن مجید بر این نسق دارد. یا ویلنا من بعثنا . ( کلیله و دمنه ) . و آنگاه به انواع بلا مبتلی گردد که بیان آن ممکن نگردد. ( کلیله و دمنه ) . که ولید و سحبان از بیان آن عاجز و قاصر. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ ١ ص ٤٤٨ ) .
جان و نان داری و عمر جاودان
سایر نعمت که ناید در بیان .
مولوی .
در بیان این شنو یکداستان
تا بدانی اعتقاد راستان .
مولوی .
آنچه خواهم کرد با نصرانیان
آن نمی آید کنون اندر بیان .
مولوی .
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
باز گویم که عیانست چه محتاج بیانم .
سعدی .
دعوی مشتاق را شرع نخواهد بیان
گونه ٔ زردش دلیل ناله ٔ زارش گواست .
سعدی .
♦ بیان التبدیل ؛ نسخ و رفع حکم شرعی است بدلیل شرعی متأخر. ( از تعریفات ) . بیان آنچه در آن خفا باشد، بخاطر مجمل یا مشترک یا خفی بودن لفظچون ، اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة . ( تعریفات ) .
♦ بیان التقریر ؛ تأکید کلام بآنچه رفع احتمال مجاز و تخصیص کند. ( تعریفات ) .

◄ علم بیان ، علمی است که بحث میشود در آن از چگونگی ادا کردن معنی واحد به عبارات مختلفه مثلاً دربیان شجاعت زید یکبار گفته میشود �زید کالاسد فی الشجاعه � بار دیگر �زید شجاع � سوم بار �زید کالاسد� چهارم بار �زید اسد� پنجم بار �رایت اسداً غفی الحمام � ششم بار �زید یحطم الفرسان � هفتم بار �زید یفترس اقرانه � و شک نیست آنکه دلالت این عبارات بر این معنی مختلف است بوضوح و خفا همچنانکه متفاوت است در مبالغه . ( از هنجار گفتار تألیف نصراﷲ تقوی ص ١٤٢ ) . مجموع قواعدی که نشان می دهد چگونه میتوان از معنی واحدی بالفاظمختلف تعبیر کرد و مباحث آن شامل حقیقت ، مجاز، تشبیه ، استعاره ، کنایه است رجوع به ذیل هریک از این کلمات شود.
◄ ( اِ مص ) شرح دادگی .
◄ هویدایی .
◄ ظاهرکردگی .
◄ تعبیر و تأویل .
◄ تقریر و تعریف .
◄ توصیف .
◄ اثبات .
◄ اظهار و اقرار. ( ناظم الاطباء ) .
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
بیان
( بَ ) [ ع . ] 1 - ( مص ل . ) پیدا شدن ، آشکار شدن . 2 - ( اِمص . ) شرح ، توضیح . 3 - زبان آوری ، فصاحت . 4 - ( اِ. ) علمی است که آوردن یک معنی به طرق گوناگون را می آموزد.
با این همه این واژه5 بار در آیات قرآن نیز آمده است ( دوستداران به قرآن بازگردند )
پس نمی توان این واژه را در بنیاد پارسی دانست.
گرچه بنده با کنکاش در چند واژه نامه عربی و بررسی آن ها به این واژه و معرب بودن آن برنخوردم. شاید جستار دوستان در برخی واژگانی باشد که از مردمان آشور یا . . . به زبان عربی وارد و از عربی به پارسی راه یافته باشد که در این باره باید گفت باز پارسی نخواهند بود.
بنده این واژه را عربی میدانم. و برای ان برابرهای زیر در دسترس هستند:
بیان: گفتار،
بیان کردن: برشمردن، بازگو کردن،
بیانگر: روشنگر،
( کزازی )
فرنود ( به فرنود در دهخدابرگردید )
بازنمود ( دربرابر توضیح، شرح )





پیش کش

بیانات بطور کلی دو نوع می باشند ؛ یکی منطقی و دیگری غیر منطقی. به عنوان مثال محتوای کتب دینی از نوع دوم می باشند و محتوای کتب علمی از نوع اول.

بیانات به طور کلی دو نوع می باشند: یکی منطقی ودیگری غیر منطقی. به عنوان مثال محتوای کتب دینی از نوع اول می باشند و محتوای کتب علمی از نوع دوم.

گفتن

بجای �اظهار داشتن� و �بیان داشتن� می توان از �گفتن� سود برد.

برگرفته از پی نوشت یادداشتی در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/03/blog - post_78. html

بر زبان آوردن / بر زبان راندن

نمونه:
علی باقری کنی درباره ی واپسین چند و چون ( وضعیت ) �گفتگوهای وین� با بر زبان آوردن ( بیان ) اینکه دیدگاه های ( مواضع ) دو سو ( طرف ) از هم دورند ( با هم فاصله دارد ) و در جُستارهای گوناگون ( موضوعات مختلف ) این دوری ( فاصله ) کم و بیش ( متفاوت ) است، افزود . . .

بیان

در زبان لری بختیاری بیان همان نام
پیان ، به معنی مرد ، مردان است

Pean. bian
با آمدن اعراب به خوزستان
و ساکن شدن آنها در شهرهای خوزستان
آنها وارد شهر های بختیاری نشین پیان
، دورک، اوپاتون شدند


چون در عربی حرف پ وجود ندارد
نام پیان، را بیان تلفظ کردند
نام بیان به معمره تغییر کرد
و اکنون نام آن شهر خرمشهر است

و امروزه اعراب نام بیان را بر روی پسران
خود می گذارند

نام شهر دورک محل سکونت طوایفی
از ایل دور کی به شهر دورق تغییر کرد
و بعد به نام فلاحیه
تغییر کرد
و اکنون نام آن شهر شادگان است
Dovrak. Dovraq

نام اوپاتون*اوپاتان* نام قلعه ای کوچک در کنار
اروندرود بود که تبدیل به شهر شد
و با آمدن اعراب به عبادان
تغییر کرد و امروز آن را آبادان می گویند

Av pa tovn
معنی اوپاتون به زبان لری بختیاری
او::آب
پا::پائیدن. پاسبانی
تون::شما. وظیفه شماست.

اوپاتان ::پاسبانی از آب وظیفه شماست
او::آب. اروندرود

هم اکنون منطقه ای با نام پیان در شهرستان ایذه وجود دارد

رود بهمنشیر از نام دو ایل بهمنی *بهمئی *و ایل شیرعالی*اردشیرعالی* از ایلات
ایل بزرگ بختیاروند ( بهداروند )
گرفته شده
امروزه این دو ایل در شرق و جنوب شرق خوزستان و کهگیلویه سکونت
دارند

بهمنشیر::بهمن اردشیر

نام اروندرود از نام ایل بهداروند گرفته
شده است
اروندشاه پدر لهراسب کیانی *لراسب*
نیای قوم لر است

چگونگی تغییر اسم ایل بختیاروند
بهد::بهت، بخت
بهداروند، بهتاروند. بختاروند

بختاروند ::بختیاروند، بختیاری

و اعراب آن را مختاری تلفظ می کنند

طایفه کی لر*کلهر* بختیاری ساکن در باغملک
. مسجدسلیمان. شوشتر. لالی






کلمات دیگر: