کلمه جو
صفحه اصلی

اروند


مترادف اروند : حیله، دوال، فریب، مکر، نیرنگ، جادو، چشم بندی، سحر، حسرت، غبطه، تند، جلد، چالاک، فرز، جاه، حشمت، شکوه، شوکت

فارسی به انگلیسی

glory, high position, fast

fast


فرهنگ اسم ها

اسم: آروند (پسر) (فارسی) (تلفظ: ārvand) (فارسی: آروند) (انگلیسی: arvand)
معنی: شأن و شوکت و فر و شکوه، ( = اروند )، اورند و اورنگ

اسم: اروند (پسر) (فارسی، اوستایی) (طبیعت) (تلفظ: arvand) (فارسی: اََروند) (انگلیسی: arvand)
معنی: تند، تیز، چالاک، دلیر، فر، شکوه، ( در تفسیر پهلوی، arvand )، شأن و شوکت، ( اَعلام ) ) نام رودِ دجله، ) نام پدر سهراب شاه که نسب وی به کی قباد می رسد، نام رودی در ایران

(تلفظ: arvand) تند ، تیز ، چالاک ، دلیر ، فر ، شکوه ، شأن و شوکت ، نام رودِ دجله ؛ (در اعلام) نام پدر سهراب شاه که نسب وی به کی قباد می‌رسد .


مترادف و متضاد

حیله، دوال، فریب، مکر، نیرنگ


جادو، چشم‌بندی، سحر


حسرت، غبطه


تند، جلد، چالاک، فرز


جاه، حشمت، شکوه، شوکت


۱. حیله، دوال، فریب، مکر، نیرنگ
۲. جادو، چشمبندی، سحر
۳. حسرت، غبطه
۴. تند، جلد، چالاک، فرز
۵. جاه، حشمت، شکوه، شوکت


فرهنگ فارسی

( آروند ) ( اسم ) اورند اورنگ
شان و شوکت برهان
چشمه ایست در سیستان .
( اسم ) ۱ - مکر فریب حیله . ۲ - سحر جادو .
اقیانوس

فرهنگ معین

( آروند ) (وَ ) ( اِ. ) اروند، ارونگ .
( ~. ) (اِ. ) ۱ - افسون و نیرنگ . ۲ - رود دجله .
(اَ وَ ) (اِ. ) ۱ - شأن و شوکت . ۲ - حسرت ، آرزو.

( ~.) (اِ.) 1 - افسون و نیرنگ . 2 - رود دجله .


(اَ وَ) (اِ.) 1 - شأن و شوکت . 2 - حسرت ، آرزو.


لغت نامه دهخدا

( آروند ) آروند. [ وَ ] ( اِ ) اَرْوَند. اورند. شأن و شوکت و فر و شکوه. ( برهان ). رجوع به اورند و اورنگ شود.
اروند. [ اَ وَ ] ( ص ) در اوستا ائورونت بمعنی تند و تیز و چالاک و توانا و دلیر و پهلوان است و در آبان یشت بند 131 و غیره آمده و در تفسیرپهلوی این کلمه را ( ( اروند ) ) ترجمه کرده اند. ( یشت هاتألیف پورداود ج 1 ص 224 و ج 2 ص 327 ). نیرومند. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). || ( اِ ) تجربه. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( اوبهی ) ( فرهنگ اسدی مدرسه سپهسالار )( سروری ) ( رشیدی ). آزمایش. ( صحاح الفرس ) ( سروری ) ( برهان ). اروند و ارمان بهم گویند، ارمان رنج باشد و اروند تجربه. ( فرهنگ اسدی ). در لغت نامه ها بتقلید اسدی این بیت را برای این معنی شاهد آورده اند :
به ارمان و اروند مرد هنر
فرازآورد گونه گون سیم و زر.
فردوسی.
و در جهانگیری و برهان قاطع از معانی ( ( اروند ) )، حسرت و آرزو آمده است و همین بیت را جهانگیری برای این معنی شاهد آورده و اصح همین است و ارمان و اروند ظاهراً از اتباع باشد و بیت ذیل نیز مؤید این معنی است :
به اروند و حسرت چو مانده بجای
شده بر سرش تنگ واسع سرای.
اسدی.
|| سحر.جادو. فریب :
همه مر ترا بند و تنبل فروخت
باروند چشم خرد را بدوخت .
فردوسی.
|| فرّ و شکوه. ( جهانگیری )( برهان ). شأن و شوکت :
اگر جنگ جویدپس از پند من
نیندیشد از فرّ و اروند من
بدانسان شوم پیش او با سپاه
که بخشایش آرد بر او هور و ماه.
فردوسی.
همان تور کش بخت و اروند بود
بدادار کیهانْش سوگند بود.
فردوسی.
سیاوش مرا خود چو فرزند بود
که با فرّ و با برز و اروند بود.
فردوسی.
و رجوع به اورند شود.
|| زیبایی. ( برهان ) ( مؤید الفضلاء ) ( شمس اللغات ). || مهتری. ( مؤید الفضلاء ) ( شمس اللغات ). || اقتدار. توانائی. شوکت. ( فهرست شاهنامه ولف ). || عین. || خلاصه هر چیز. ( برهان ).

اروند. [ اَ وَ ] ( اِخ ) ( رود... ) دجله. ( فرهنگ اسدی ) ( سروری ) ( اوبهی ). دَگله. دجله بغداد. ( برهان ) ( جهانگیری ). اراوند. ( تحفةالسعادة ) ( برهان جامع ) :
باروند رود اندر آورد روی
چنان چون بود مرددیهیم جوی
اگر پهلوانی ندانی زبان

اروند. [ اَ وَ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) چشمه ٔ اروند بسیستان ، نی بسیاردرو میروید چندانکه در آبست بسنگ شده و آنچه در بیرون آبست نی مانده بود. (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی مقاله ٔ سوم چ لیدن ص 279) (برهان ). || چشمه ای در کوه اروند (الوند). رجوع به اروند (کوه ) شود.


اروند. [ اَ وَ ] (اِخ ) (رود...) دجله . (فرهنگ اسدی ) (سروری ) (اوبهی ). دَگله . دجله ٔ بغداد. (برهان ) (جهانگیری ). اراوند. (تحفةالسعادة) (برهان جامع) :
باروند رود اندر آورد روی
چنان چون بود مرددیهیم جوی
اگر پهلوانی ندانی زبان
بتازی تو اروند را دجله خوان .

فردوسی .


چنان دید کز تازیان صد هزار
هیونان مست و گسسته مهار
گذر یافتندی باروند رود
نماندی برین بوم و بر تاروپود...

فردوسی .


خروش آمد از راه اروند رود
بموبد چنین گفت هست این درود...
چوبر دجله بر یکدگر بگذرند
چنان تنگ پل را به پی بسپرند.

فردوسی .


فریدون که بگذشت از اروند رود
همی داد تخت مهی را درود.

فردوسی .


فرستاده از دین بکشور درود
گشاینده بی کشتی اروند رود.

اسدی .


دار اروند رود را بر یاد
که به تازی بود شط بغداد.

صاحب فرهنگ منظوم (از جهانگیری ).


رجوع به دجله شود. در کتب پهلوی بارها ((اروند)) بجای ((ارنگ ))آمده و این موجب اشتباه شده است چه از بعض کتب صراحتاً برمی آید که اروند در پهلوی اسم دجله است چنانکه در فصل سوم بهمن یشت بند 5 از اروند و فرات و اسورستان نام برده شده است . در بندهای 21 و 38 باز اسم اروند آمده . بهمن یشت مخصوصاًاز آخرالزمان بحث میکند و یکی از علائم ظهور سوشیانس (موعود زرتشتی ) را جنگی که در عراق واقع خواهد شد، میداند، بنابراین اروند در آنجا کلیةً به معنی دجله است . در (دادستان دینیک ) فصل 92 بند 2 آمده است : ((آبی که از اردویسور ناهید میریزد باندازه ٔ همه ٔ آبهائی است که در جهان جاری است به استثنای اروند... محل اردویسور در سپهر است .)) در اینجا نمیتوانیم بگوئیم که از اروند، دجله اراده شده است یا آنکه بجای رنگها(ارنگ ) استعمال شده و رودی در مشرق ایران مراد است .در (آفرین هفت امشاسپند) آمده : ((بشود که اورونت دارای تمام قوت ها شود)). اشپیگل در اینجا کلمه ٔ اورونت (اروند) را همان ارنگ بندهش و رنگهای اوستا دانسته مانند انکتیل دپُرون آن را با سیردریا یکی میداند.میتوان گفت که متأخرین اشتباهاً کلمه ٔ اروند را درپهلوی بجای کلمه ٔ ((اَرَک )) یا ((ارنگ )) استعمال کرده اند، چه (زادسپرم ) بعینه مانند بند اول از فصل بیستم بندهش از دو رود اوستا(رنگها) و (ونگوهی ) نام برده گوید از شمال کوه البرز دو رود بیرون می آید ولی بجای آنکه مثل بندهش بیکی از این دو رود ارنگ و بدیگری وه روت اسم بدهد اولی را ((اروند)) و دومی را ((وه ))مینامد: وجه تسمیه ٔ دجله باروند (ائورنت اوستا) بمناسبت شکوه و بزرگی و تندی رود مزبور است . (یشتها تألیف پورداود ج 1 صص 223 - 225 و ج 2 ص 327). || رودی است که از قصرشیرین گذرد و امروز آنرا الوند گویند. || رود نیل . (فرهنگ میرزا ابراهیم ). || (اِ) رود. (سروری ). رود بزرگ . (فرهنگ خطی ).

اروند. [ اَ وَ ] (اِخ ) دریای محیط. (برهان ). || (اِ) اقیانوس . || کره ٔ آب . (برهان ).


اروند. [ اَ وَ ] (اِخ ) کوهی است . (مهذب الاسماء). کوهی است بدر همدان . (فرهنگ اسدی ). کوه الوند . (سروری ) (غیاث اللغات ). نام کوهی است بسیار سبز و خرم و شهر همدان در پایه ٔ آن کوهست و مردم همدان در احادیث و نظم و نثر خود از آن بسیار یاد کنند و وی را از بزرگترین مفاخر شهر خود شمارند و در غربت بدان اظهار شوق کنند و اروند را بر دیگر بلاد تفضیل دهند. عین القضاة عبداﷲبن محمد المیانجی در مکتوبی که باهل همدان نوشت ، آنگاه که محبوس بود، از آن چنین یاد کند:
اَلا لَیت شعری هل تری العین مرّةً
ذُری قُلتی أروَند مِن هَمذان
بِلادٌ بها نِیطَت علی َّ تمائمی
و اءُرضِعت ُ من عِقّانِها بِلبان .
و شاعری از مردم همدان گوید:
تذکرت ُ من أروندَ طیب َ نسیمه
فقلت ُ لقلبی بالفراق سلیم
سَقَی اﷲ أرونداً وَ رَوض َ شِعابه
و مَن حَلّه ُ من ظاعِن و مقیم
و ایامنا اذ نحن فی الدّار جِیرةً
و اذ دهرنا بالوصل غیر ذمیم .
معروف است که اکثر آبهای کوهها از پائین آنها جاری گردد مگر اروند که آب آن از بالا فرود آید ومنابع وی در قله است . یکی از شعرای همدان در این قطعه اروند را بر بغداد تفضیل دهد و بدان اظهار شوق کند:
و قالت نساءُ الحی ّ أین َ ابن ُ أختنا
اَلا خبّرونا عنه حییتم ُ وَفدا
رعَاه ضَمان ُ اﷲ هل فی بلادکم
اَخو کرَم یَرعی لذی حَسَب عهداً
فان ّ الذی خَلّفتموه بارضکم
فَتی مَلاَ َٔ الأحشاءَ هِجرانه وجدا
أبغداد کم تنسیه ِ أروند مَربعاً
الاَخاب من یَشرِی ببغدادِ اروندا
فَدَتهُن ّ نفس لوسَمِعن َ بما ارَی
رمَی کل جید من تَنَهﱡدِه ِ عِقدا.
یکی از مردم همدان روایت کرده که نزد ابی عبداﷲ جعفربن محمدالصادق (ع )شدم . فرمود از مردم کجائی ، گفتم از جبال ، گفت از کدام شهر. گفتم همدان . گفت آیا کوه همدان را که ((راوند)) نامند میشناسی . گفتم جعلنی اﷲ فداک ، آنرا ((اروند)) خوانند. گفت نعم اما ان فیه عیناً من عیون الجنة.اهل همدان را عقیده بر آن است که چشمه ای که آن حضرت اشارت کرده همان چشمه ای است که در قله ٔ اروند جاری است و در وقتی معین از سال آب آن از شکاف سنگی بیرون آید و آن گوارا و بسیار سرد است و اگر کسی در یکشبانه روز صد رطل یا بیشتر از آن بنوشد ثقلی احساس نکند، بلکه در مزاج او سودمند افتد. و در روایتی آمده که اگر کسی صد رطل از این آب بیاشامد باز بدان مایل است و چون ایام معدوده ٔ مزبور بگذرد آب چشمه خشک گردد و دیگر اثری از آن بجای نماند تا سال آینده در همان وقت و روز مخصوص بی کم و کاست آب آن جاری شود آن موجب شفای مرضی است که از هر جا بسوی آن آیند و گویند چون جمعیت بسیار آنجا گرد آیند آب آن زیاده شود و چون کم باشند آب آن نیز کم گردد. محمدبن بشار همدانی اروند را چنین توصیف کرده است :
سقیاً لِظلّک یا اروند من جبل
و ان رَمَیناک بالهُجران و التلل
هَل یعلم الناس ُ ما کلّفتنی حِججاً
من حب ِ مائک اذ یَشفی من العِلَل ِ
لا زِلت َ تُکسی من الانواءِ أردیة
من ناضر انق اَو ناعِم خَضِل ِ
حتی تزور العذاری کل ّ شارقة
افیاءَ سَفحک یستصبین ذاالغزل
و اَنت فی حُلَل و الجو فی حُلَل ِ
و البیض فی حُلَل و الرّوض فی حُلَل ِ
هم او راست در وصف اروند:
تزیِّنت الدنیا و طاب جنانُها
وَ ناح َ علی أغصانها ورشانها
وَ أمرَعَت القیِعَان ُ و اخضرَّ نبتها
و قام علی الوَزن السواءِ زمانُها
و جاءَت جنوُدٌ من قُری الهندِ لم تکن
لتأتی الاّحین َ یأتی أوَانُها
مسوّدةٌ دُعْج َ العیون کانّما
لُغات ُ بنات ِ الهند تحکی لسانُها
لَعَمْرک ما فی الأرض شی ٌٔ نلذه
من العَیش الاّ فوقها همذَانُها
اذا استقبل َ الصیف ُ الربیعَ و اعشبَت ْ
شماریخ من اروند شُم َّ قِنَانها
و هاج علیهم بالعراق و أرْضه
هواجرُ یشْوی اهلها لَهبَانُها
سقِتْک َ ذُری أروند من سَیح ذاِئب
من الثلج أنهاراً عِذاباً رعانُها
تَری الماءَ مُسْتناً علی ظهر صخره
ینابیعَ یُزهی حسْنَها و استنانها
کأن َ بها شوْباً من الجنة التی
تفیض ُ علی سکانها حیوانُها
علی روضة یشفی المحِب ّ جنانها
فیاساقِی الکاس اسقیانی مدامَةً
مکلَّلَة بالنّور تحکی مضاحکاً
شقائقها فی غایة الحُسن بانُها
کان ّ عروس َ الحی بین خلالها
قلائدُ یاقوت زَهاها اقترانُها
تهاویل ُ من حُمْر و صُفَر کأنها
ثَنایا العذَارَی ضاحکا اُقحوَانُها.
و اشعار مردم همدان در وصف اروند و متنزهات آن بسیار است و بدین قدر اکتفا شد. (معجم البلدان ).
فارقت اروند لاطابت مراتعها
بعد کما لم یطب لی بعدها جبل ...
هبنی اطلعت علی اروند ثانیةً
هل للشباب الذی ضیعته بدل .
اروند بر وزن و معنی الوند است و آن کوهی باشد در نواحی همدان گویند شخصی در آن کوه آسوده است که نام او اروند بوده و آن را بنام او خوانند. (برهان ). کوهی است در عراق عجم در جهت جنوبی شهر همدان . (قاموس الاعلام ترکی ) : و مطبخ او [ شیرویه ] در ناحیت اسدآباد بود، و اکنون دیهی است آنرا صبخ [ ظ: مطبخ ] خوانند، و بتابستان بیشتری بر کوه اروند همدان و آن نواحی آنجا که دکان خسرو خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 81).
صدای ناله خصمت ز کوه این آمد
پس ای درشت گرانجان سرود چون اروند؟
اثیرالدین اخسیکتی (از جهانگیری و شعوری ).
شراری جهد زآتش نعل اسبش
که حرّاقش اروند و ثهلان نماید.

خاقانی .


و رجوع بهمان کتاب ص 133 و 522 شود. نام این کوه در پهلوی (هم در زند - تفسیر اوستا - و هم در کتب دیگر پهلوی ) بهمان صورت ((اروند)) یاد شده و در اوستا ائورونت آمده که لغةً به معنی تند و تیز و دلیر و پهلوانست . (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 327). و بمناسبت شکوه و بزرگی کوه همدان را اروند نام نهاده اند. (یشتها ج 1 ص 225). و رجوع به الوند شود.

اروند. [ اَ وَ ] (اِخ ) نام پدر لهراسب شاه که نسب وی بکیقباد میرسد. (سروری ) (برهان ) :
که لهراسب بد پور اروندشاه
که او را بدی آنزمان تاج و گاه .

فردوسی .


باید دانست که بنابر مندرجات کتب دینی مزدیسنا لهراسب پسر زاو پسر مانوش پسر کی پشین پسر کی اپیوه پسر کیقباد بوده است . (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 288).

اروند. [ اَ وَ ] (ص ) در اوستا ائورونت بمعنی تند و تیز و چالاک و توانا و دلیر و پهلوان است و در آبان یشت بند 131 و غیره آمده و در تفسیرپهلوی این کلمه را ((اروند)) ترجمه کرده اند. (یشت هاتألیف پورداود ج 1 ص 224 و ج 2 ص 327). نیرومند. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). || (اِ) تجربه . (جهانگیری ) (برهان ) (اوبهی ) (فرهنگ اسدی مدرسه ٔ سپهسالار)(سروری ) (رشیدی ). آزمایش . (صحاح الفرس ) (سروری ) (برهان ). اروند و ارمان بهم گویند، ارمان رنج باشد و اروند تجربه . (فرهنگ اسدی ). در لغت نامه ها بتقلید اسدی این بیت را برای این معنی شاهد آورده اند :
به ارمان و اروند مرد هنر
فرازآورد گونه گون سیم و زر.

فردوسی .


و در جهانگیری و برهان قاطع از معانی ((اروند))، حسرت و آرزو آمده است و همین بیت را جهانگیری برای این معنی شاهد آورده و اصح همین است و ارمان و اروند ظاهراً از اتباع باشد و بیت ذیل نیز مؤید این معنی است :
به اروند و حسرت چو مانده بجای
شده بر سرش تنگ واسع سرای .

اسدی .


|| سحر.جادو. فریب :
همه مر ترا بند و تنبل فروخت
باروند چشم خرد را بدوخت .

فردوسی .


|| فرّ و شکوه . (جهانگیری )(برهان ). شأن و شوکت :
اگر جنگ جویدپس از پند من
نیندیشد از فرّ و اروند من
بدانسان شوم پیش او با سپاه
که بخشایش آرد بر او هور و ماه .

فردوسی .


همان تور کش بخت و اروند بود
بدادار کیهانْش سوگند بود.

فردوسی .


سیاوش مرا خود چو فرزند بود
که با فرّ و با برز و اروند بود.

فردوسی .


و رجوع به اورند شود.
|| زیبایی . (برهان ) (مؤید الفضلاء) (شمس اللغات ). || مهتری . (مؤید الفضلاء) (شمس اللغات ). || اقتدار. توانائی . شوکت . (فهرست شاهنامه ٔ ولف ). || عین . || خلاصه ٔ هر چیز. (برهان ).

فرهنگ عمید

۱. تجربه، امتحان، آزمایش.
۲. رنج.
۳. حسرت.
۴. آرزو.
۵. سِحر، جادو، فریب: همه مر تو را بند و تنبل فروخت / به اروند چشم خرد را بدوخت (فردوسی: ۲/۳۳۷ ).
۶. فر و شکوه، شوکت.
۷. تندی.
۸. (صفت ) تندوتیز، چالاک.
۹. (صفت ) نیرومند.

دانشنامه عمومی

اروند (ابهام زدایی). اروند رود پهناوری ست در جنوب غربی ایران و در مرز ایران و عراق.
اروند (فیلم)
اروند (مشهد)
اروند همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

پیشنهاد کاربران

شریف - نجیب. نام پدر لهراسب. نام رودخانه. نام پسرانه. چالاک . تند

پیشرو تجارت اروند

روسری


توانا، چابک، تیز

با شکوه

اروند:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "اروند " می نویسد : ( ( اروند یا " الوند " بدان سان که فردوسی خود بازنموده است ، نام ایرانی و کهن دجله است . " اروند " که در واژه به معنی تندو تیزپوی است ، با همین ریخت ، در پهلوی به کار می رفته است . در اوستا اَئوروَنْت ویژگی اسب تند پوی و راهوار است ؛ گاه همراه با اسب به کار رفته است : اَئورونتواسپه . و گاه به تنهایی . در این کاربرد دومین با اَرْوَنْت در سانسکریت که به معنی اسبی است که برای تیزتاختن و برنده شدن در اسبدوانی پرورده و بالانده شده است ، برابر است . و . آیْلرس ، خاورشناس آلمانی ، انگاشته است که واژه ی آسوری ارانتو arāntu و یونانی اورونتس orontes که نام رودخانه ای العاصی در سوریه هستند ، ریشه و خواستگاه آریایی دارند و با " ائورونت " اوستایی و " ارونت " سانسکریت سنجیدنی اند . از آن روی که دجله رودی تیز و خروشان است اروند خوانده شده است . نام تازیکانه ی این رود ، دجله ، نیز گویای تیزی و خروشندگی آن است . دجله ریخت تازی شده ی تیگلت tīglat یا تیگتل tīgtal در پهلوی است و ریخت اوستایی آن تیگره بوده است که آن نیز به معنی تیز است و واژه ی تیز در پارسی از آن بر آمده است . ) )
( ( باروند رود اندر آورد روى
چنانچون بود مرد دیهیم جوى‏ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 307. )
در زبان ترکی به شتر لاغر و تیز و تند پوی" ارْوانه " یا " اروانا " گفته می شود .



کلمات دیگر: