کلمه جو
صفحه اصلی

سرو


مترادف سرو : سروبن، درخت سرو | سرویس | سرویس

فارسی به انگلیسی

cypress, antenna, cedar

cypress


antenna


فارسی به عربی

ارز

عربی به فارسی

سرخدار


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: sarv) (در گیاهی) هر یک از انواع درختان بازدانه از خانواده مخروطیان که همیشه سبز است ؛ (به مجاز) شاداب و با طراوت .


اسم: سرو (دختر، پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن، طبیعت، هنری) (تلفظ: sarv) (فارسی: سَرو) (انگلیسی: sarv)
معنی: شاداب و با طراوت، از شخصیتهای شاهنامه، ( در گیاهی ) هر یک از انواع درختان بازدانه از خانواده مخروطیان که همیشه سبز است، نام پادشاه یمن و پدر سه عروس فریدون پادشاه پیشدادی

مترادف و متضاد

cedar (اسم)
رنگ قرمز مایل به زرد، سدر، سرو، چوب سرو، سروازاد

سروبن، درخت سرو


سرویس


فرهنگ فارسی

درختی است از راسته بازدانگان از تیره مخروطیان که دارای برگهای سورنی و دایمی است و ارتفاعش تا ۲۵ متر و محیط تنه اش تا ۲ متر میرسد و آن به شکل مخروط بالا میرود . چوب سرو سفید و در برخی گونه ها زرد دنگ یا کمی مایل به قرمز است و بوی مطبوعی دارد و بسیار محکم و گرانبهاست . میوه های آن شبیه میوه کاج ولی به مراتب کوچکتر از آن و به اندازه یک فندق میباشد که مخروطی شکل و دارای بویی تند و مطبوعی میباشد . در مناطق کوهستانی ایران سرو فراوان و به نام اورس نیز خوانده میشود شربین سرو جبلی . یا سرو آزاد . سرو . یا سرو آزاده . سرو آزاد . یا سرو جبلی . ۱ - به گونه های مختلف پیرو نیز اطلاق شود یا سرو خرامان . معشوق خوش قد و قامت . یا سرو خمره یی . گونه ای سرو دارای برگهای ریز شبنمی . ساقه اش بر افراشته میشود . شاخهایش حامل گلهای فراوان کوچک و متقابل است . میوهاش هم کوچک است . یا سرو خوشرفتار . معشوق خوش قامت خوش حرکت . یا سرو روان . ۱ - قد و قامت معشوق . ۲ - معشوق خوش قد و قامت . یا سرو ستاه . آهنگی است از موسیقی قدیم . یا سرو سهی . ۱ - سرو راست رسته . ۲ - معشوق خوش قد و قامت . یا سرو سیاه . کاج . یا سرو شکسته. یکی از شعارهای ایران که در جامه های ترمه ( رسمی ) و فرشها و قالی ها منقوش کنند . یا سرو شیرازی . سروی که در شیراز نیکو به عمل آید . سرو ناز . یا سرو کوهی . ۱ - سرو . ۲ - به گونه های مختلف پیرو نیز اطلاق میشود . یا سرو ناز . ۱ - گونه ای سرو که زمینی است و در باغها و منازل پرورش می یابد و دارای شکل مخروطی ( کله قندی ) بسیار خوش اندام است سرو شیرازی سرو کاشی شجره الحیاه ۲ - نوایی است از موسیقی قدیم ( گاو گوسفند گاو میش و غیره ) . ۲ - پیاله شراب . ۳ - شاخ و میله درازی که بر روی حشرات است .
ده از دهستان برا دوست بخش صومای شهرستان رضائیه .

فرهنگ معین

(سُ) [ په . ] (اِ.) 1 - شاخ جانوران ، شاخک حشرات . 2 - پیالة شراب .


(سَ رْ) [ په . ] (اِ.) درختی است مخروطی شکل که در نواحی کوهستانی شمالی ایران می روید. سرو آزاد، سرو سهی ، سرو ناز و زادسرو هم گفته اند.


(سَ رْ ) [ په . ] (اِ. ) درختی است مخروطی شکل که در نواحی کوهستانی شمالی ایران می روید. سرو آزاد، سرو سهی ، سرو ناز و زادسرو هم گفته اند.
(سُ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - شاخ جانوران ، شاخک حشرات . ۲ - پیالة شراب .

لغت نامه دهخدا

سرو. [ س َرْوْ ] ( اِ ) پهلوی «سرو» ( فرهنگ وندیداد ص 206 ) و «سرب » ( بندهشن ص 116 )،طبری «سور» ( سرو ) ( واژه نامه ص 448 )، عربی «سرو»، سریانی «شربینا» ( بضم اول )،اکدی «شورمنو» . اصل کلمه اکدی است. ( معجمیات عربیه - سامیه ص 221 ). فرانسوی «سیپره » . «کوپرسوس » ( ثابتی ص 187 ). ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). نام درختی است معروف و مشهور و آن سه قسم میباشد: یکی سرو آزاد و دیگری سرو سهی و سیم سرو ناز و عربان سرو را شجرةالحیة خوانند، چه گویند هرجا که سرو هست البته مار هم هست. اگر برگ آن را بکوبند و با سرکه بیامیزند موی را سیاه کند. ( برهان ). درخت معروف و آن سه قسم است : سرو ناز که شاخهایش متمایل است ، سرو آزاد که شاخهایش راست رسته باشد و سرو سهی که دو شاخش راست رسته باشد. ( رشیدی ) :
آنکه نشک آفرید و سرو سهی
آنکه بید آفرید و نار و بهی.
رودکی.
یکی سرو بد سبز و برگش گشن
برو شاخ چون رزمگاه پشن.
فردوسی.
گر سرو را ز گوهر بر سر شعار باشد
ور کوه را ز عنبر در سر خمار باشد.
منوچهری.
حمام وفاخته بر شاخ سرو و قمری اندر گل
همی خوانند اشعار و همی گویند یالهفی.
منوچهری.
ما را بدل خاربنی سروی داد
برداشت چراغکی و شمعی بنهاد.
قطران.
بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد
به مکر خویش خود این است کار کیهان را.
ناصرخسرو.
گه مرا داد شکّرش بوسه
گاه سروش مرا گرفت کنار.
مسعودسعد.
دست قضا گر شکست شاخ نو از سرو
سرو سعادت به جویبار بماناد.
خاقانی.
بی سرو قد تو جعد شمشاد
بر جبهت بوستان مبینام.
خاقانی.
در ره دین چو نی کمر بربند
تا سرآمد شوی چو سرو بلند.
نظامی.
سرو شو از بند خود آزاد باش
شمع شو از خوردن خود شاد باش.
نظامی.
گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد.
سعدی.
از صفات سرو است : راستین. بلند. سرفراز. سرکش. تازه. جوان. جوانه.نوخاسته. سایه دست. پابرجای. پادرگل. پایدار. چمن زاد. بستانی. بوستان آرای. اگر کنایه از معشوق باشد به این کلمات تعریف کنند: موزون. سیمین. سیم اندام. گل اندام. بهاراندام. لاله رنگ. سمن بار. سهی بالا. صنوبرخرام. طوبی خرام. خوشخرام. پریشان خرام. قیامت خرام. بی پرواخرام. قیامت قیام. خرامنده. خرامان. چمان. یازان. نوان.سبک جولان. هوادار. خوشرفتار. روان. دلجوی. قباپوش. سبزپوش. یکتاپوش. ( آنندراج ).

سرو. [ س َرْوْ ] (ع مص ) جوانمرد گردیدن . || سخی شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مهتر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهتر شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || از خود افکندن چیزی را. یقال : سروت الثوب عنی ؛ ای القیته .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) جوانمردی . || مردمی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) جای بلندتر از آب راهه و فروتر از کوه . || کرمک نبات . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تیر خورد [ خُرد ] کوتاه . || تیر پهن پیکان دار. || ملخ بیضه دار. سرو ککتب ، جمع آن است . (منتهی الارب ).


سرو. [ س ُ ] (اِ) اوستا «سرو» (شاخ جانور). هرن گوید: در اوستا «سروا» (چنگال ، شاخ )، پهلوی «سروب »، «سروو» ، بلوچی «سرونب ، سوروم » (سم )، «سرون » که «سروبن » نوشته میشود در پهلوی بمعنی شاخی (سرویین ) است . و رجوع کنید به سرون . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مطلق شاخ را گویند خواه شاخ گاو باشد خواه شاخ گاومیش و شاخ گوسفند و امثال آن . (برهان ). مطلق شاخ حیوان و پاره ٔ شاخ حیوان و غیره که برای دفع نظر به گلوی اطفال آویزند. (غیاث ) : و اندر وی ددگان و گوزنان بسیارند و از این کوه سرو گوزن افتد بسیار. (حدود العالم ).
که خر شد که خواهد ز گاوان سرو
بیکبار گم کرد گوش از دو سو.

فردوسی .


سروهاش چون آبنوسی فرسپ
چو خشم آورد بگذراند ز اسپ .

فردوسی .


آن گردن مخروط هر آنگه که بیازند
وز گوش و سرو تیر و کمانی بطرازند.

منوچهری .


به یک دست سرو این گاو گرفت و به یک دست سروی دیگر و هر دو را دور بداشت از یکدیگر. (تاریخ سیستان ).
بگریز از آنکه فخرش جز اسب و سیم و زر نیست
ورچه سرو ندارد آن دان که جز بقر نیست .

ناصرخسرو.


زاهدی ... دو نخجیر دید که ... به سرو یکدیگر را مجروح گردانیده . (کلیله و دمنه ).
چون یکی گاو سروزن شده ای
جسته از یوغ و ز آماج و سپنج .

سوزنی .


آنکه از عدل او بریده شود
به سروی حمل گلوی ذئاب .

سوزنی .


خر رفت که آورد سرویی
ناورد سرو دو گوش بنهاد.

کمال الدین اسماعیل .


|| پیاله ٔ شراب . (برهان ) (غیاث ). || دروغ و بهتان . (برهان ).

سرو. [ س َرْوْ ] (اِ) پهلوی «سرو» (فرهنگ وندیداد ص 206) و «سرب » (بندهشن ص 116)،طبری «سور» (سرو) (واژه نامه ص 448)، عربی «سرو»، سریانی «شربینا» (بضم اول )،اکدی «شورمنو» . اصل کلمه اکدی است . (معجمیات عربیه - سامیه ص 221). فرانسوی «سیپره » . «کوپرسوس » (ثابتی ص 187). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام درختی است معروف و مشهور و آن سه قسم میباشد: یکی سرو آزاد و دیگری سرو سهی و سیم سرو ناز و عربان سرو را شجرةالحیة خوانند، چه گویند هرجا که سرو هست البته مار هم هست . اگر برگ آن را بکوبند و با سرکه بیامیزند موی را سیاه کند. (برهان ). درخت معروف و آن سه قسم است : سرو ناز که شاخهایش متمایل است ، سرو آزاد که شاخهایش راست رسته باشد و سرو سهی که دو شاخش راست رسته باشد. (رشیدی ) :
آنکه نشک آفرید و سرو سهی
آنکه بید آفرید و نار و بهی .

رودکی .


یکی سرو بد سبز و برگش گشن
برو شاخ چون رزمگاه پشن .

فردوسی .


گر سرو را ز گوهر بر سر شعار باشد
ور کوه را ز عنبر در سر خمار باشد.

منوچهری .


حمام وفاخته بر شاخ سرو و قمری اندر گل
همی خوانند اشعار و همی گویند یالهفی .

منوچهری .


ما را بدل خاربنی سروی داد
برداشت چراغکی و شمعی بنهاد.

قطران .


بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد
به مکر خویش خود این است کار کیهان را.

ناصرخسرو.


گه مرا داد شکّرش بوسه
گاه سروش مرا گرفت کنار.

مسعودسعد.


دست قضا گر شکست شاخ نو از سرو
سرو سعادت به جویبار بماناد.

خاقانی .


بی سرو قد تو جعد شمشاد
بر جبهت بوستان مبینام .

خاقانی .


در ره دین چو نی کمر بربند
تا سرآمد شوی چو سرو بلند.

نظامی .


سرو شو از بند خود آزاد باش
شمع شو از خوردن خود شاد باش .

نظامی .


گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد.

سعدی .


از صفات سرو است : راستین . بلند. سرفراز. سرکش . تازه . جوان . جوانه .نوخاسته . سایه دست . پابرجای . پادرگل . پایدار. چمن زاد. بستانی . بوستان آرای . اگر کنایه از معشوق باشد به این کلمات تعریف کنند: موزون . سیمین . سیم اندام . گل اندام . بهاراندام . لاله رنگ . سمن بار. سهی بالا. صنوبرخرام . طوبی خرام . خوشخرام . پریشان خرام . قیامت خرام . بی پرواخرام . قیامت قیام . خرامنده . خرامان . چمان . یازان . نوان .سبک جولان . هوادار. خوشرفتار. روان . دلجوی . قباپوش . سبزپوش . یکتاپوش . (آنندراج ).
- سرو آزاد ؛ سروی که شاخهایش راست باشد. (آنندراج ). سروی که راست رود و آن را به این اعتبار آزاد گفته اند که از قید کجی و ناراستی و پیوستن به شاخ دیگر فارغ است و بعضی گویند هر درختی که میوه ندهد آن را آزاد خوانند، چون سرو میوه ندهد آن را آزاد خوانند و جمعی گفته اند هر درختی را کمالی و زوالی هست چنانکه گاهی پربرگ و تازه است و گاهی پژمرده و بی برگ و سرو را هیچ یک از آنها نیست و همه وقت سبز و تازه است و از این علتها فارغ و این صفت آزادگان است ، بدین جهت آزادباشد. (برهان ) (آنندراج ) :
چو رستم بپیمود بالای هشت
بسان یکی سرو آزاد گشت .

فردوسی .


چو هولک بر دو چشم دلبر افتاد
درون آمد ز پا آن سرو آزاد.

اسدی .


سرو آزاد را جهان دورنگ
رنگ مدهامتان نخواهد داد.

خاقانی .


غمش بر غم فزود آن سرو آزاد
دل خود را بدست سیل غم داد.

نظامی .


- سرو خرامان .
- سرو روان :
یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی
دلت بگرفت در خانه برون آ تا جهان بینی .

خاقانی .


فرودآمد رقیبان را نشان داد
درون شد باغ را سرو روان داد.

نظامی .


- سرو سهی ؛ سروی باشد دوشاخ و شاخهای آن راست می باشد، چه سهی به معنی راست آمده است .(برهان ) (غیاث ). سروی که دو شاخش راست رسته باشد. (آنندراج ). سرو راست رسته :
ولیت سرو سهی باد سرکشیده به ابر
عدوت سرو مسطح که برنیارد شیر.

مسعودسعد.


در سهی سرو چون شکست آید
مومیایی کجا بدست آید.

نظامی .


تا بو که یابم آگهی از سایه ٔسرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم .

حافظ.


و رجوع به سرو سهی شود.
- سرو کوهی ؛ درختی است که گونه ٔ آن را کوکلان ، ناژون ، ورس ، اورس ، سندروس ، ابهل ، عرعر، ارچه ، ارچاه ، ارسا، ارورج و مای مرز نامند. سه گونه ٔ این درخت در ایران هست و آنها عبارتند از: پیرو، مای مرز و اورس . (یادداشت مؤلف ).

سرو. [ س َرْوْ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان یمن است که دختر به یکی از فرزندان فریدون داده بود. (برهان ). نام پادشاه یمن که پدرزن پسران فریدون بود. (رشیدی ) :
خردمند روشندل و پاک تن
بیامد بر سرو شاه یمن .

فردوسی .



سرو. [ س ِ رُو ] (اِخ ) دهی از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه . دارای مرکز مرزبانی سه کیلومتری مرز ایران و روسیه . دارای 184 تن سکنه .آب آن از رود باژرکه . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

شاخ گاو و گوسفند و امثال آن‌ها.


درختی مخروطی شکل، همیشه سبز، دارای شاخه های کوتاه پوشیده از برگ های ریز که بلندیش تا ۲۰ متر می رسد و چوب آن محکم و بادوام است.
* سرو آزاد: = (زیست شناسی ) سَروْ
* سرو چمان: [قدیمی، مجاز] = * سرو روان
* سرو خوش رفتار: [قدیمی، مجاز] معشوق زیبا و خوش قدوبالا و خوش رفتار.
* سرو روان: [مجاز] معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سرو خرامان، معشوق: ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد / راست گویی به تن مرده روان بازآمد (سعدی۲: ۴۱۴ ).
* سرو سهی: [قدیمی]
۱. سرو راست رسته، درخت سرو که دارای شاخ و بال راست باشد.
۲. [مجاز] معشوق خوش قد وبالا.
۳. (موسیقی ) [قدیمی] از الحان سی گانۀ باربد: وگر سرو سهی را ساز دادی / سهی سَروَش به خون خط بازدادی (نظامی۱۴: ۱۸۰ ).
* سرو کوهی: (زیست شناسی ) = عرعر۲
* سرو ناز: (زیست شناسی ) نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، درخت سرو، سرو نورسته و خوش نما، سرو شیرازی، سرو کاشی.
شاخ گاو و گوسفند و امثال آن ها.

درختی مخروطی‌شکل، همیشه سبز، دارای شاخه‌های کوتاه پوشیده از برگ‌های ریز که بلندیش تا ۲۰ متر می‌رسد و چوب آن محکم و بادوام است.
⟨ سرو آزاد: = (زیست‌شناسی) سَروْ
⟨ سرو چمان: [قدیمی، مجاز] = ⟨ سرو روان
⟨ سرو خوش‌رفتار: [قدیمی، مجاز] معشوق زیبا و خوش‌قدوبالا و خوش‌رفتار.
⟨ سرو روان: [مجاز] معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به‌زیبایی راه می‌رود؛ سرو خرامان؛ معشوق: ◻︎ ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد / راست‌ گویی به تن مرده روان بازآمد (سعدی۲: ۴۱۴).
⟨ سرو سهی: [قدیمی]
۱. سرو راست‌رسته؛ درخت سرو که دارای شاخ و بال راست باشد.
۲. [مجاز] معشوق خوش‌قد‌وبالا.
۳. (موسیقی) [قدیمی] از الحان سی‌گانۀ باربد: ◻︎ وگر سرو سهی را ساز دادی / سهی‌سَروَش به خون خط بازدادی (نظامی۱۴: ۱۸۰).
⟨ سرو کوهی: (زیست‌شناسی) = عرعر۲
⟨ سرو ناز: (زیست‌شناسی) نوعی از سرو که مخروطی‌شکل و زیبا است و برای زینت در باغ‌ها و خانه‌ها کاشته می‌شود؛ درخت سرو؛ سرو نورسته و خوش‌نما؛ سرو شیرازی؛ سرو کاشی.


دانشنامه عمومی

درخت همیشه سبزی است که در بیشتر مناطق ایران می روید. شماری از کهنسال ترین آن ها را هنوز می توان یافت. سرو ابرکوه (ابرقو) و سرو هرزویل از این جمله اند. درخت سرو در دسته مخروطیان جای دارد.
این درخت به ویژه در زمان گرده افشانی خود باعث ایجاد حساسیت تنفسی و خارش جشم و مواردی از این قبیل می شود اینکه این درخت کم آب است باعث شده تا کاشت آن فراگیر شود ولی توجه به این نکته که این درخت سلامت انسان را به خطر می اندازد کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
درخت سرو به عنوان درخت ملی ایران در لیست فهرست درختان ملی دنیا ثبت شده است .
سرو ایرانی به عنوان نماد استقامت و سرفرازی ایرانیان توصیف می شود.درخت سرو از درختانی است که ریشه در فرهنگ ایرانی داشته و جایگاه ویژه ای در میان مردم دارد. این درخت به عنوان یک درخت همیشه سرسبز و استوار حتی در سرما پایداری می کند. درخت سرو از هزاران سال پیش در ایران کاشت شده است و یکی از نمونه های کهنسال این درخت، سرو کشمر{کاشمر} بوده است که کاشت آن را به دست زرتشت دانسته اند.

دانشنامه آزاد فارسی

سَرو (cypress)
سَرو
گروهی از درختان یا درختچههای سوزنی برگ جنس Cupressus، تیرۀ سرو، شامل بیست گونه. منشأ این گیاهان نواحی معتدل نیمکرۀ شمالی است، اما در نواحی گرم نیز کاشته شده اند. برگ های کوچک فلس مانند و میوه های مخروطی چوبی، با فلس های گره مانند، دارند که محتوی صمغ معطری است. شبه سروها درختانی همیشه سبز از جنس Chamaecyparis اند. این جنس حدود شش گونه دارد که بومی شمال امریکا و شرق آسیایند.

سرو (شاهنامه). سَرو (شاهنامه)
(یا: پَت سَرو؛ پَخت خسرو، بوخُت خُسرو، بُخت خُسرو) در شاهنامۀ فردوسی ، شاه یَمَن به روزگار فریدون . فریدون دختران او را برای پسران خود خواستگاری کرد. سرو، که تاب دوری از دختران را نداشت، مهلت خواست و سرانجام از فریدون خواست تا پسران خود را برای آزمودن به یمن بفرستد. فریدون پسران خود را با سپاهی بزرگ به یمن فرستاد. چون پسران خفتند، سرو خواست به جادو باد و سرما انگیزد و آنان را نابود کند. جادو کارگر نیفتاد و سرو ناگزیر دختران خود را به سَلْم و تور و ایرج داد. سرو، در کین جویی منوچهر از کشندگان ایرج، او را یاری داد.

فرهنگستان زبان و ادب

{service} [ورزش] ضربۀ آغازین بعد از هر بار ردوبدل شدن امتیاز در بازی هایی مانند بدمینتون و تنیس و والیبال

گویش اصفهانی

تکیه ای: ----------
طاری: sarv
طامه ای: sarv
طرقی: sarv
کشه ای: sarv
نطنزی: sarv


گویش مازنی

حرف سخن


/sero/ حرف سخن

واژه نامه بختیاریکا

( سَرُو ) سران؛ دوران؛ مرحله زندگی. مثلاً سرو پیری یعنی در دوران کهنسالی
سرود؛ ترانه
سَول

پیشنهاد کاربران

واژه سروsero در تلفظ مثل واژه مرو به معنای باد بسیارسرد را می گویند

نوایی سوزناک در زبان لر بختیاری که توسط خوانندگان خوانده
می شود
Saroo

سرو ( Saru ) : [ اصطلاح چوپانی ] بز یا گوسفندی که شاخ میزند.

سرو:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " سرو" می نویسد : ( ( سرو را که در پهلوی با همین ریخت به کار می رفته است می توان با cypress در انگلیسی ، cyprēs در فرانسوی، ciprēs در اسپانیایی , zypresse در آلمانی سنجید . این واژه در بنیاد ، اکدی پنداشته شده است . ) )
( ( سرش راست بر شد ، چو سرو بلند؛
به گفتار ، خوب و خرد کارْبند. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 196 )


سرو ( sero سِرُو ) :نام منطقه ای در استان آذربایجان غربی که هم مرز با ترکیه میباشد

سَرُوَ: واژه ی عربی به معنای :بامردانگی و گذشت بودن .

بر وزن :فَعُلَ معتل ناقص میباشد ماضی آن بدون اعلال هست چون عین الفعل ( دومین حرف ) آن ضمه ( _ُ ) میباشد . بجز صیغه ی سوم ( جمع مذکر غایب یاهمان سوم شخص جمع: غایب ) که اعلال به حذف میشود ( سَرُوُوا :بدلیل سنگینی تلفظ یا باتوجه به قواعد اعلال ضمه ی 《واو》 حذف میشود، بعد از حذف، التقاء ساکنین بوجود میاید و 《واو》 رو حذف میکنیم که درنهایت میشه 《سَرُوا》

مضارع آن بر وزن :یَفعُلُ میباشد مثل یَسرُو /یَسروانِ/یَسرونَ /تَسرُو /تَسرُوانِ/یَسرُونَ/و. . .

در فارس سرو ر ا سلب و سلو و سرب و سلبک و سلوک و سولک نیز می گویند

شروان


کلمات دیگر: