مترادف سرو : سروبن، درخت سرو | سرویس | سرویس
سرو
مترادف سرو : سروبن، درخت سرو | سرویس | سرویس
فارسی به انگلیسی
cypress
antenna
فارسی به عربی
عربی به فارسی
سرخدار
فرهنگ اسم ها
(تلفظ: sarv) (در گیاهی) هر یک از انواع درختان بازدانه از خانواده مخروطیان که همیشه سبز است ؛ (به مجاز) شاداب و با طراوت .
معنی: شاداب و با طراوت، از شخصیتهای شاهنامه، ( در گیاهی ) هر یک از انواع درختان بازدانه از خانواده مخروطیان که همیشه سبز است، نام پادشاه یمن و پدر سه عروس فریدون پادشاه پیشدادی
مترادف و متضاد
سروبن، درخت سرو
سرویس
فرهنگ فارسی
ده از دهستان برا دوست بخش صومای شهرستان رضائیه .
فرهنگ معین
(سُ) [ په . ] (اِ.) 1 - شاخ جانوران ، شاخک حشرات . 2 - پیالة شراب .
(سَ رْ) [ په . ] (اِ.) درختی است مخروطی شکل که در نواحی کوهستانی شمالی ایران می روید. سرو آزاد، سرو سهی ، سرو ناز و زادسرو هم گفته اند.
(سُ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - شاخ جانوران ، شاخک حشرات . ۲ - پیالة شراب .
لغت نامه دهخدا
آنکه نشک آفرید و سرو سهی
آنکه بید آفرید و نار و بهی.
برو شاخ چون رزمگاه پشن.
ور کوه را ز عنبر در سر خمار باشد.
همی خوانند اشعار و همی گویند یالهفی.
برداشت چراغکی و شمعی بنهاد.
به مکر خویش خود این است کار کیهان را.
گاه سروش مرا گرفت کنار.
سرو سعادت به جویبار بماناد.
بر جبهت بوستان مبینام.
تا سرآمد شوی چو سرو بلند.
شمع شو از خوردن خود شاد باش.
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد.
سرو. [ س َرْوْ ] (ع مص ) جوانمرد گردیدن . || سخی شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مهتر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهتر شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || از خود افکندن چیزی را. یقال : سروت الثوب عنی ؛ ای القیته .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) جوانمردی . || مردمی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) جای بلندتر از آب راهه و فروتر از کوه . || کرمک نبات . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تیر خورد [ خُرد ] کوتاه . || تیر پهن پیکان دار. || ملخ بیضه دار. سرو ککتب ، جمع آن است . (منتهی الارب ).
که خر شد که خواهد ز گاوان سرو
بیکبار گم کرد گوش از دو سو.
فردوسی .
سروهاش چون آبنوسی فرسپ
چو خشم آورد بگذراند ز اسپ .
فردوسی .
آن گردن مخروط هر آنگه که بیازند
وز گوش و سرو تیر و کمانی بطرازند.
منوچهری .
به یک دست سرو این گاو گرفت و به یک دست سروی دیگر و هر دو را دور بداشت از یکدیگر. (تاریخ سیستان ).
بگریز از آنکه فخرش جز اسب و سیم و زر نیست
ورچه سرو ندارد آن دان که جز بقر نیست .
ناصرخسرو.
زاهدی ... دو نخجیر دید که ... به سرو یکدیگر را مجروح گردانیده . (کلیله و دمنه ).
چون یکی گاو سروزن شده ای
جسته از یوغ و ز آماج و سپنج .
سوزنی .
آنکه از عدل او بریده شود
به سروی حمل گلوی ذئاب .
سوزنی .
خر رفت که آورد سرویی
ناورد سرو دو گوش بنهاد.
کمال الدین اسماعیل .
|| پیاله ٔ شراب . (برهان ) (غیاث ). || دروغ و بهتان . (برهان ).
آنکه نشک آفرید و سرو سهی
آنکه بید آفرید و نار و بهی .
رودکی .
یکی سرو بد سبز و برگش گشن
برو شاخ چون رزمگاه پشن .
فردوسی .
گر سرو را ز گوهر بر سر شعار باشد
ور کوه را ز عنبر در سر خمار باشد.
منوچهری .
حمام وفاخته بر شاخ سرو و قمری اندر گل
همی خوانند اشعار و همی گویند یالهفی .
منوچهری .
ما را بدل خاربنی سروی داد
برداشت چراغکی و شمعی بنهاد.
قطران .
بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد
به مکر خویش خود این است کار کیهان را.
ناصرخسرو.
گه مرا داد شکّرش بوسه
گاه سروش مرا گرفت کنار.
مسعودسعد.
دست قضا گر شکست شاخ نو از سرو
سرو سعادت به جویبار بماناد.
خاقانی .
بی سرو قد تو جعد شمشاد
بر جبهت بوستان مبینام .
خاقانی .
در ره دین چو نی کمر بربند
تا سرآمد شوی چو سرو بلند.
نظامی .
سرو شو از بند خود آزاد باش
شمع شو از خوردن خود شاد باش .
نظامی .
گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد.
سعدی .
از صفات سرو است : راستین . بلند. سرفراز. سرکش . تازه . جوان . جوانه .نوخاسته . سایه دست . پابرجای . پادرگل . پایدار. چمن زاد. بستانی . بوستان آرای . اگر کنایه از معشوق باشد به این کلمات تعریف کنند: موزون . سیمین . سیم اندام . گل اندام . بهاراندام . لاله رنگ . سمن بار. سهی بالا. صنوبرخرام . طوبی خرام . خوشخرام . پریشان خرام . قیامت خرام . بی پرواخرام . قیامت قیام . خرامنده . خرامان . چمان . یازان . نوان .سبک جولان . هوادار. خوشرفتار. روان . دلجوی . قباپوش . سبزپوش . یکتاپوش . (آنندراج ).
- سرو آزاد ؛ سروی که شاخهایش راست باشد. (آنندراج ). سروی که راست رود و آن را به این اعتبار آزاد گفته اند که از قید کجی و ناراستی و پیوستن به شاخ دیگر فارغ است و بعضی گویند هر درختی که میوه ندهد آن را آزاد خوانند، چون سرو میوه ندهد آن را آزاد خوانند و جمعی گفته اند هر درختی را کمالی و زوالی هست چنانکه گاهی پربرگ و تازه است و گاهی پژمرده و بی برگ و سرو را هیچ یک از آنها نیست و همه وقت سبز و تازه است و از این علتها فارغ و این صفت آزادگان است ، بدین جهت آزادباشد. (برهان ) (آنندراج ) :
چو رستم بپیمود بالای هشت
بسان یکی سرو آزاد گشت .
فردوسی .
چو هولک بر دو چشم دلبر افتاد
درون آمد ز پا آن سرو آزاد.
اسدی .
سرو آزاد را جهان دورنگ
رنگ مدهامتان نخواهد داد.
خاقانی .
غمش بر غم فزود آن سرو آزاد
دل خود را بدست سیل غم داد.
نظامی .
- سرو خرامان .
- سرو روان :
یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی
دلت بگرفت در خانه برون آ تا جهان بینی .
خاقانی .
فرودآمد رقیبان را نشان داد
درون شد باغ را سرو روان داد.
نظامی .
- سرو سهی ؛ سروی باشد دوشاخ و شاخهای آن راست می باشد، چه سهی به معنی راست آمده است .(برهان ) (غیاث ). سروی که دو شاخش راست رسته باشد. (آنندراج ). سرو راست رسته :
ولیت سرو سهی باد سرکشیده به ابر
عدوت سرو مسطح که برنیارد شیر.
مسعودسعد.
در سهی سرو چون شکست آید
مومیایی کجا بدست آید.
نظامی .
تا بو که یابم آگهی از سایه ٔسرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم .
حافظ.
و رجوع به سرو سهی شود.
- سرو کوهی ؛ درختی است که گونه ٔ آن را کوکلان ، ناژون ، ورس ، اورس ، سندروس ، ابهل ، عرعر، ارچه ، ارچاه ، ارسا، ارورج و مای مرز نامند. سه گونه ٔ این درخت در ایران هست و آنها عبارتند از: پیرو، مای مرز و اورس . (یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
شاخ گاو و گوسفند و امثال آنها.
* سرو آزاد: = (زیست شناسی ) سَروْ
* سرو چمان: [قدیمی، مجاز] = * سرو روان
* سرو خوش رفتار: [قدیمی، مجاز] معشوق زیبا و خوش قدوبالا و خوش رفتار.
* سرو روان: [مجاز] معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سرو خرامان، معشوق: ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد / راست گویی به تن مرده روان بازآمد (سعدی۲: ۴۱۴ ).
* سرو سهی: [قدیمی]
۱. سرو راست رسته، درخت سرو که دارای شاخ و بال راست باشد.
۲. [مجاز] معشوق خوش قد وبالا.
۳. (موسیقی ) [قدیمی] از الحان سی گانۀ باربد: وگر سرو سهی را ساز دادی / سهی سَروَش به خون خط بازدادی (نظامی۱۴: ۱۸۰ ).
* سرو کوهی: (زیست شناسی ) = عرعر۲
* سرو ناز: (زیست شناسی ) نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، درخت سرو، سرو نورسته و خوش نما، سرو شیرازی، سرو کاشی.
شاخ گاو و گوسفند و امثال آن ها.
درختی مخروطیشکل، همیشه سبز، دارای شاخههای کوتاه پوشیده از برگهای ریز که بلندیش تا ۲۰ متر میرسد و چوب آن محکم و بادوام است.
〈 سرو آزاد: = (زیستشناسی) سَروْ
〈 سرو چمان: [قدیمی، مجاز] = 〈 سرو روان
〈 سرو خوشرفتار: [قدیمی، مجاز] معشوق زیبا و خوشقدوبالا و خوشرفتار.
〈 سرو روان: [مجاز] معشوقی که قامتی چون سرو دارد و بهزیبایی راه میرود؛ سرو خرامان؛ معشوق: ◻︎ ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد / راست گویی به تن مرده روان بازآمد (سعدی۲: ۴۱۴).
〈 سرو سهی: [قدیمی]
۱. سرو راسترسته؛ درخت سرو که دارای شاخ و بال راست باشد.
۲. [مجاز] معشوق خوشقدوبالا.
۳. (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ وگر سرو سهی را ساز دادی / سهیسَروَش به خون خط بازدادی (نظامی۱۴: ۱۸۰).
〈 سرو کوهی: (زیستشناسی) = عرعر۲
〈 سرو ناز: (زیستشناسی) نوعی از سرو که مخروطیشکل و زیبا است و برای زینت در باغها و خانهها کاشته میشود؛ درخت سرو؛ سرو نورسته و خوشنما؛ سرو شیرازی؛ سرو کاشی.
دانشنامه عمومی
این درخت به ویژه در زمان گرده افشانی خود باعث ایجاد حساسیت تنفسی و خارش جشم و مواردی از این قبیل می شود اینکه این درخت کم آب است باعث شده تا کاشت آن فراگیر شود ولی توجه به این نکته که این درخت سلامت انسان را به خطر می اندازد کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
درخت سرو به عنوان درخت ملی ایران در لیست فهرست درختان ملی دنیا ثبت شده است .
سرو ایرانی به عنوان نماد استقامت و سرفرازی ایرانیان توصیف می شود.درخت سرو از درختانی است که ریشه در فرهنگ ایرانی داشته و جایگاه ویژه ای در میان مردم دارد. این درخت به عنوان یک درخت همیشه سرسبز و استوار حتی در سرما پایداری می کند. درخت سرو از هزاران سال پیش در ایران کاشت شده است و یکی از نمونه های کهنسال این درخت، سرو کشمر{کاشمر} بوده است که کاشت آن را به دست زرتشت دانسته اند.
این روستا در دهستان ارنان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۲۷ نفر (۲۰۵خانوار) بوده است.
دانشنامه آزاد فارسی
سَرو
گروهی از درختان یا درختچههای سوزنی برگ جنس Cupressus، تیرۀ سرو، شامل بیست گونه. منشأ این گیاهان نواحی معتدل نیمکرۀ شمالی است، اما در نواحی گرم نیز کاشته شده اند. برگ های کوچک فلس مانند و میوه های مخروطی چوبی، با فلس های گره مانند، دارند که محتوی صمغ معطری است. شبه سروها درختانی همیشه سبز از جنس Chamaecyparis اند. این جنس حدود شش گونه دارد که بومی شمال امریکا و شرق آسیایند.
(یا: پَت سَرو؛ پَخت خسرو، بوخُت خُسرو، بُخت خُسرو) در شاهنامۀ فردوسی ، شاه یَمَن به روزگار فریدون . فریدون دختران او را برای پسران خود خواستگاری کرد. سرو، که تاب دوری از دختران را نداشت، مهلت خواست و سرانجام از فریدون خواست تا پسران خود را برای آزمودن به یمن بفرستد. فریدون پسران خود را با سپاهی بزرگ به یمن فرستاد. چون پسران خفتند، سرو خواست به جادو باد و سرما انگیزد و آنان را نابود کند. جادو کارگر نیفتاد و سرو ناگزیر دختران خود را به سَلْم و تور و ایرج داد. سرو، در کین جویی منوچهر از کشندگان ایرج، او را یاری داد.
فرهنگستان زبان و ادب
گویش اصفهانی
تکیه ای: ----------
طاری: sarv
طامه ای: sarv
طرقی: sarv
کشه ای: sarv
نطنزی: sarv
گویش مازنی
حرف سخن
واژه نامه بختیاریکا
سرود؛ ترانه
سَول
پیشنهاد کاربران
می شود
Saroo
دکتر کزازی در مورد واژه ی " سرو" می نویسد : ( ( سرو را که در پهلوی با همین ریخت به کار می رفته است می توان با cypress در انگلیسی ، cyprēs در فرانسوی، ciprēs در اسپانیایی , zypresse در آلمانی سنجید . این واژه در بنیاد ، اکدی پنداشته شده است . ) )
( ( سرش راست بر شد ، چو سرو بلند؛
به گفتار ، خوب و خرد کارْبند. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 196 )
سَرُوَ: واژه ی عربی به معنای :بامردانگی و گذشت بودن .
بر وزن :فَعُلَ معتل ناقص میباشد ماضی آن بدون اعلال هست چون عین الفعل ( دومین حرف ) آن ضمه ( _ُ ) میباشد . بجز صیغه ی سوم ( جمع مذکر غایب یاهمان سوم شخص جمع: غایب ) که اعلال به حذف میشود ( سَرُوُوا :بدلیل سنگینی تلفظ یا باتوجه به قواعد اعلال ضمه ی 《واو》 حذف میشود، بعد از حذف، التقاء ساکنین بوجود میاید و 《واو》 رو حذف میکنیم که درنهایت میشه 《سَرُوا》
مضارع آن بر وزن :یَفعُلُ میباشد مثل یَسرُو /یَسروانِ/یَسرونَ /تَسرُو /تَسرُوانِ/یَسرُونَ/و. . .