کلمه جو
صفحه اصلی

فور

فرهنگ اسم ها

اسم: فور (پسر) (هندی)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه هند در زمان اسکندر مقدونی

فرهنگ فارسی

یکی از پادشاهان هند رای کنوج ( قنوج ) معاصر اسکندر مقدونی . فور برخلاف تصور اسکندر حاضر باطاعت از او نشد و در جنگ شدیدی که بین او و سپاه اسکندر در گرفت باوجود آنکه شکست خورد مانند سربازی دلیر تا آخرین لحظه مقاومت کرد تا آنجا که اسکندر برای نجات وی تاکسیل را نزد او فرستاد ولی او بجنگ با تاکسیل پرداخت و سرانجام از شدت ضعف دستگیر شد . اسکندر چنان فریفته شهامت او شد که دست دوستی بسوی او دراز کرد و باهم صمیمی شدند. این نبرد بعدا این دو در سال دوم المپیاد ۱۱۳ سال ۳۲۷ ق م . روی داد . روایات مورخان درین باب متفاوت است ( ایران باستان ۱۷۸۳ :۲ ببعد ) : [ چو یاور نبودش زنزدیک و دور یکی نامه بنوشت نزدیک فور. ] ( شا. بخ ۱۷۹۹ :۶ )
حالتی که در آن کندی ودرنگ نباشد، زود، شتاب، بی درنگفورا:به شتاب وبی درنگ
( اسم ) وافور . یا اهل فور . وافوری تریاکی .
نام رای کنوج است که یکی از رایان و پادشاهان هند باشد و سکندر او را کشت . ظاهرا عنوان عمومی یک خانواده سلطنتی یا نام عمومی شاهان یک ناحیه است .

فرهنگ معین

(اِ. ) بور، رنگ سرخ کم رنگ .
(فُ ) [ ع . ] (اِ. ) زود، سریع .

(اِ.) بور، رنگ سرخ کم رنگ .


(فُ) [ ع . ] (اِ.) زود، سریع .


لغت نامه دهخدا

فور. [ ف َ ] ( ع مص ) برجوشیدن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جوشیدن دیگ و چشمه و جز آن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || جوشیدن خشم و کینه کسی. || ( اِمص ) جوشش. || شتاب. ( منتهی الارب ). شتاب.( یادداشت مؤلف ). اصلاً به معنی جوشیدن است و برسبیل استعاره در مورد تعجیل در کاری استعمال نموده اند، وزمانی را که درنگی در آن نکنند نیز فور نامند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). به معنی وجوب اداء امری در اول اوقات امکان است درحالیکه تأخیر آن موجب مذمت شود. ( تعریفات جرجانی ). زود و سریع. ( فرهنگ فارسی معین ).
- برفور ؛ سریعاً. فوراً. ( فرهنگ فارسی معین ).
- به فور ؛ فوراً. باشتاب. بسرعت. بسیار زود :
نه گردنکشان را بگیرد به فور
نه عذرآوران را براند به جور.
سعدی.
به فورم در آن حال معلوم شد
چو داود کآهن بر او موم شد.
سعدی.
مگس وارش از پیش شکّر به جور
براندندی و بازگشتی به فور.
سعدی.

فور. ( ع اِ ) آهوبرگان. ج ِ فائر. ( منتهی الارب ). رجوع به فائر شود.

فور. ( اِخ ) نام رای کنوج است که یکی از رایان و پادشاهان هند باشد، و سکندر اورا کشت. ( برهان ). ظاهراً عنوان عمومی یک خانواده سلطنتی یا نام عمومی شاهان یک ناحیه است :
خنیده به هر جای جمهور نام
به مردی فزون کرده از فور نام.
فردوسی.
منم فور و از فور دارم نژاد
که از قیصران کس نکردیم یاد.
فردوسی.
که گاهی سکندر بود گاه فور
گهی درد و خشم است و گه جشن و سور.
فردوسی.
اگر فیلفوس این نوشتی به فور
تو هم رزم آغاز و بردارشور.
فردوسی.
ای خداوندی که فرمان تو را ماند همی
تخت خان و طوق فور و تیغ قیصر تاج رای.
منوچهری.
وی دارا را که ملک عجم بود و فور را که پادشاه هند بود بکشت. ( تاریخ بیهقی ).
زدم گردن فور قتال را
گرفتم به چین جای چیپال را.
نظامی.

فور. ( اِ ) رنگ سرخ کمرنگ. ( برهان ). بور. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بور شود.

فور. ( اِ ) مخفف وافور. ( فرهنگ فارسی معین ).
- اهل فور ؛ وافوری. تریاکی. ( فرهنگ فارسی معین ).

فور. (اِ) رنگ سرخ کمرنگ . (برهان ). بور. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بور شود.


فور. (اِ) مخفف وافور. (فرهنگ فارسی معین ).
- اهل فور ؛ وافوری . تریاکی . (فرهنگ فارسی معین ).


فور. (اِخ ) نام رای کنوج است که یکی از رایان و پادشاهان هند باشد، و سکندر اورا کشت . (برهان ). ظاهراً عنوان عمومی یک خانواده ٔ سلطنتی یا نام عمومی شاهان یک ناحیه است :
خنیده به هر جای جمهور نام
به مردی فزون کرده از فور نام .

فردوسی .


منم فور و از فور دارم نژاد
که از قیصران کس نکردیم یاد.

فردوسی .


که گاهی سکندر بود گاه فور
گهی درد و خشم است و گه جشن و سور.

فردوسی .


اگر فیلفوس این نوشتی به فور
تو هم رزم آغاز و بردارشور.

فردوسی .


ای خداوندی که فرمان تو را ماند همی
تخت خان و طوق فور و تیغ قیصر تاج رای .

منوچهری .


وی دارا را که ملک عجم بود و فور را که پادشاه هند بود بکشت . (تاریخ بیهقی ).
زدم گردن فور قتال را
گرفتم به چین جای چیپال را.

نظامی .



فور. (ع اِ) آهوبرگان . ج ِ فائر. (منتهی الارب ). رجوع به فائر شود.


فور. [ ف َ ] (ع مص ) برجوشیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جوشیدن دیگ و چشمه و جز آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جوشیدن خشم و کینه ٔ کسی . || (اِمص ) جوشش . || شتاب . (منتهی الارب ). شتاب .(یادداشت مؤلف ). اصلاً به معنی جوشیدن است و برسبیل استعاره در مورد تعجیل در کاری استعمال نموده اند، وزمانی را که درنگی در آن نکنند نیز فور نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). به معنی وجوب اداء امری در اول اوقات امکان است درحالیکه تأخیر آن موجب مذمت شود. (تعریفات جرجانی ). زود و سریع. (فرهنگ فارسی معین ).
- برفور ؛ سریعاً. فوراً. (فرهنگ فارسی معین ).
- به فور ؛ فوراً. باشتاب . بسرعت . بسیار زود :
نه گردنکشان را بگیرد به فور
نه عذرآوران را براند به جور.

سعدی .


به فورم در آن حال معلوم شد
چو داود کآهن بر او موم شد.

سعدی .


مگس وارش از پیش شکّر به جور
براندندی و بازگشتی به فور.

سعدی .



فرهنگ عمید

۱. جوشیدن.
۲. [مجاز] شتاب، تعجیل.
= تریاک
رنگ سرخ کم رنگ.

۱. جوشیدن.
۲. [مجاز] شتاب؛ تعجیل.


تریاک#NAME?


رنگ سرخ کم‌رنگ.


دانشنامه عمومی

فور(Dry Heat ) (به فرانسوی Four) یا اجاق گرمای خشک در پزشکی نام دستگاهی برای ضدعفونی و استریلیزاسیون تجهیزات و وسایل فلزی می باشد.
اتوکلاو
استریلیزاسیون
عموماً در رده دمایی ۵۰ الی ۳۰۰ درجه سانتیگراد کاربرد دارند و توسط ترموستات می توان بنا به شرایط مورد نیاز درجه گرما را کنترل کرد. بدنه یک فور دارای دو جداره است که در صرفه جویی انرژی بسیار مؤثر است، لایه داخلی که یک رسانای ضعیف حرارتی و لایه بیرونی فلزی است. در برخی دستگاه ها در فضای میان دو دیواره به کمک عایق پر شده است و توسط پنکه های ویژه٬ جریان هوا در داخل دستگاه گردش می کند تا کمکی در توزیع یکنواخت حرارت باشد.
ظرفیت این اجاق ها بسته به کاربردشان در مطب ها یا آزمایشگاه ها متفاوت است.ثابت شده است که جریان گرمای خشک نمی تواند تمامی میکروارگانیسم ها از جمله پریون و اندواسپور باکتریها را از بین ببرد، زیرا این دستگاه نفوذپذیری ضعیفی دارد. در جایی که نیاز به محیط کاملاً استریل با ضریب بالا باشد از دستگاه هایی با فشار بالای بخار آب به همراه دما( اتوکلاو)استفاده می شود.مزیت استفاده از آن این است که موجب زنگ زدگی وسایل جراحی نمی شود و لبه تیز وسایل ( اسکالپ ها) را کند نمی کند.

دانشنامه آزاد فارسی

فور (Fohr)
یکی از جزایر فریزیایی شمالی در دریای شمال، متعلق به آلمان، نزدیک ساحل غربی اشلسویگ ـ هولشتاین. ۸,۲۰۰ نفر جمعیت (۱۹۹۱) و ۸۲ کیلومتر مربع مساحت دارد. ماهی گیری شغل اصلی ساکنان جزیرۀ مزبور است و از آن صدف خوراکی به آلمان صادر می شود. شهر مهم آن، ویک، مرکز تفریحی درمانی نیز است. در فصل پاییز، تعداد زیادی پرندۀ وحشی به این جزیره می آیند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۴(بار)
جوشیدن. غلیان. راغب قید شدت را بر آن افزوده است و گوید: آن در آتش و دیک و غضب گفته می‏شود یعنی در فوران آتش و غلیان دیک و برانگیخته شدن غضب به کار می‏رود. . تا چون امر ما آمد و تنور فوران کرد (آب از آن جوشید) گفتیم در آن کشتی از هر نوع یک جفت سوار کن. . چون در جهنم انداخته شوند صفیر آن را می‏شنوند و میجوشد و فوران می‏کند. . در المیزان آمده فور به معنی غلیان است سپس به طور استعاره در سرعت و عجله به کار رفته و در کاری که مهلت ندارد استعمال شده است، آیه ظاهراً راجع به جریان بدر است که رسول خدا «صلی اللَّه علیه و آله» به اصحابش فرمود: بلی اگر صبر کنید و تقوی داشته باشید و دشمنان به این زودی بر شما بتازند پروردگارتان به شما کمک می‏کند. ممکن است فور در آیه به معنی هیجان و خروج کفار باشد یعنی اگر در این هیجان و خروجشان بر شما بتازند...

جدول کلمات

زود و سریع

پیشنهاد کاربران

فوری


کلمات دیگر: