کلمه جو
صفحه اصلی

سلوی


مترادف سلوی : انگبین، عسل، بلدرچین، تیهو، سمانه، کرک، تسلی بخش

فارسی به انگلیسی

salvia, (scarlet) sage


quail


فرهنگ اسم ها

اسم: سلوی (دختر) (عربی) (طبیعت، گل) (تلفظ: salvi) (فارسی: سَلوی) (انگلیسی: salvi)
معنی: مریم گلی، نام گیاهی معطر و دارویی است که گل هایی به رنگ آبیِ مایل به بنفش دارد، ( در گیاهی )، گیاهی علفی، خودرو یا زینتی از خانواده ی نعناع با برگ های کرک دار و گل هایی به رنگ آبیِ مایل به بنفش و به ندرت سفید شهد دار، برگ ها و سرشاخه های آن معطر و دارویی است، ن، ک سِلوا، کبوتر بهشتی ( بر وزن حلوا )

مترادف و متضاد

sage (اسم)
عاقل، مریم گلی، حکیم، سلوی

salvia (اسم)
مریم گلی، سلوی

صفت


انگبین، عسل


بلدرچین، تیهو، سمانه، کرک


تسلی‌بخش


۱. انگبین، عسل
۲. بلدرچین، تیهو، سمانه، کرک
۳. تسلیبخش


فرهنگ فارسی

سمانی، بلدرچین، واحدش سلواه
( اسم ) ۱ - هر چیز که تسلی دهد مایه تسلی . ۲ - انگبین عسل . ۳ - مرغی است شبیه به تیهو بلدرچین .
نام مرغیکه آنرا آسمانی گویند و بفارسی پودنه نامند و بهندی بیر خوانند مرغی است شبیه تیهو و بهندی لوا خوانند

فرهنگ معین

(سَ وا ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - مایة تسلی . ۲ - عسل . ۳ - بلدرچین .

لغت نامه دهخدا

سلوی. [ س َ وی / س َ وا ] ( ع اِ ) نام مرغی که آنرا آسمانی گویند و بفارسی پودنه نامند و بهندی بیر خوانند. ( غیاث ) ( آنندراج ). مرغی است شبیه تیهو و به هندی لوا خوانند. ( منتهی الارب ). کرجفو و مرو گویند. مرغ بریان. ( مهذب الاسماء ). بلدرچین. ( فرهنگ فارسی معین ). سلواة: یکی و قال الاخفش : لم اسمع له بواحد و یحتمل ان یکون جمعه و وحدانه سواء. ( منتهی الارب ) :
دریغ دار ز نادان سخن که نیست صواب
به پیش خوک نهادن نه من و سلوی را.
ناصرخسرو.
من ترنجبین بود و سلوی مرغ بریان بود. ( قصص الانبیاء ص 123 ). و من و سلوی برای ایشان بخواست وآن ترانگبین است و سمانه. ( مجمل التواریخ و القصص ).
وجود بی کف تو تنگدست بود چنان
که امن و سلوت میخواند من و سلوی را.
انوری.
قحط دانش را ز اعجاز ثناش
من و سلوی از لسان خواهم فشاند.
خاقانی.
گر بعهد موسی امت را گه قحط از هوا
باز من و سلوی سلوت رسان افشانده اند.
خاقانی.
|| هر چیز که تسلی دهد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مایه تسلی. ( فرهنگ فارسی معین ). || شهد. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). ورتیج. عسل. ( مجمل اللغة ) ( صراح اللغة ). ورتیج. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59 ) ( زمخشری ). انگبین. عسل. ( فرهنگ فارسی معین ).

سلوی. [ س َ ] ( اِ ) گیاهی بنام مریم. گلی. ( فرهنگ فارسی معین ).

سلوی . [ س َ ] (اِ) گیاهی بنام مریم . گلی . (فرهنگ فارسی معین ).


سلوی . [ س َ وی / س َ وا ] (ع اِ) نام مرغی که آنرا آسمانی گویند و بفارسی پودنه نامند و بهندی بیر خوانند. (غیاث ) (آنندراج ). مرغی است شبیه تیهو و به هندی لوا خوانند. (منتهی الارب ). کرجفو و مرو گویند. مرغ بریان . (مهذب الاسماء). بلدرچین . (فرهنگ فارسی معین ). سلواة: یکی و قال الاخفش : لم اسمع له بواحد و یحتمل ان یکون جمعه و وحدانه سواء. (منتهی الارب ) :
دریغ دار ز نادان سخن که نیست صواب
به پیش خوک نهادن نه من و سلوی را.

ناصرخسرو.


من ترنجبین بود و سلوی مرغ بریان بود. (قصص الانبیاء ص 123). و من و سلوی برای ایشان بخواست وآن ترانگبین است و سمانه . (مجمل التواریخ و القصص ).
وجود بی کف تو تنگدست بود چنان
که امن و سلوت میخواند من و سلوی را.

انوری .


قحط دانش را ز اعجاز ثناش
من و سلوی از لسان خواهم فشاند.

خاقانی .


گر بعهد موسی امت را گه قحط از هوا
باز من و سلوی سلوت رسان افشانده اند.

خاقانی .


|| هر چیز که تسلی دهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مایه ٔ تسلی . (فرهنگ فارسی معین ). || شهد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). ورتیج . عسل . (مجمل اللغة) (صراح اللغة). ورتیج . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (زمخشری ). انگبین . عسل . (فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

= بلدرچین

بلدرچین#NAME?


دانشنامه عمومی

شهر سلوی (به عربی: سلوی) در استان حولی در کشور کویت واقع شده است. جمعیت این شهر ۶۴٫۰۷۵ نفر است.
کویت
فهرست مناطق کویت

پیشنهاد کاربران

میوه های بهشتی /درختان بهشتی


کلمات دیگر: