معنی: دلیل و حجت دین، برهان دین، دلیل دین، حجت دین، ( اَعلام ) لقب بسیاری از اشخاص در تاریخ
برهان الدین
فرهنگ اسم ها
معنی: دلیل و حجت دین، برهان دین، دلیل دین، حجت دین، ( اَعلام ) لقب بسیاری از اشخاص در تاریخ
(تلفظ: borhānoddin) (عربی) برهان دین ، دلیل دین ، حجت دین؛ (در اعلام) لقب بسیاری از اشخاص در تاریخ.
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
برهان الدین . [ ب ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب ابوالصفابن ابی الوفاء شافعی . رجوع به ابوالصفا شود.
برهان الدین . [ ب ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب ابراهیم بن محمد مالکی قیسی ، از نحویان بزرگ . رجوع به قیسی (ابراهیم ...) شود.
برهان الدین . [ ب ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب ابوسعیدبن فخرالدین کوفی ، از علمای بزرگ خراسان . رجوع به ابوسعید (ابن فخرالدین ...) شود.
برهان الدین. [ ب ُنُدْ دی ] ( اِخ ) ( سید... ترمذی ) یکی از مشایخ متصوفه ، و محمدبن حسن بهاءالدین ولد پدر محمد جلال الدین صاحب مثنوی از مریدان او بوده است. ( یادداشت دهخدا ).
برهان الدین. [ ب ُ نُدْ دی ] ( اِخ ) لقب ابراهیم بن احمد رقی حنبلی است. ( یادداشت دهخدا ). رجوع به ابراهیم ( ابن احمد... ) شود.
برهان الدین. [ ب ُ نُدْ دی ] ( اِخ ) لقب ابراهیم بن محمد مالکی قیسی ، از نحویان بزرگ. رجوع به قیسی ( ابراهیم... ) شود.
برهان الدین. [ ب ُ نُدْ دی ] ( اِخ ) لقب ابوسعیدبن فخرالدین کوفی ، از علمای بزرگ خراسان. رجوع به ابوسعید ( ابن فخرالدین... ) شود.
برهان الدین. [ ب ُ نُدْ دی ] ( اِخ ) لقب ابوالصفابن ابی الوفاء شافعی. رجوع به ابوالصفا شود.
برهان الدین. [ ب ُ نُدْ دی ] ( اِخ ) لقب ابوعلی حسن نیکبخت است. رجوع به حسن نیکبخت شود.
برهان الدین. [ ب ُ نُدْ دی ] ( اِخ ) لقب خواجه ابونصر فتح اﷲ، وزیر و قاضی معروف فارس در عهد امیر مبارزالدین محمد است. وی ظاهراً در حق خواجه حافظ عنایت و توجه تمام داشته است و حافظ او را در بعضی غزلهای خود به نیکی یاد کرده و او را «برهان دین و دولت » و «آصف جم اقتدار» خوانده است. وی در اوایل سلطنت شاه شجاع معزول گشت و بسال 780 هَ. ق. درگذشت. ( دایرة المعارف فارسی ). و رجوع به تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ج 1 شود.
برهان الدین. [ ب ُ نُدْ دی ] ( اِخ ) لقب احمدبن عبداﷲ سیواسی. رجوع به احمد ( ابن عبداﷲ... ) شود.
برهان الدین. [ ب ُ نُدْ دی ] ( اِخ ) لقب احمد ارزنجانی. رجوع به احمد ارزنجانی شود.
برهان الدین. [ ب ُ نُدْ دی ] ( اِخ ) لقب خواجه عبدالحمید کرمانی ، وزیر سلطان ابوسعید. وی در علم حساب و استیفاء سرآمد وزرای عراق عرب بود و سلطان ابوسعید در اواخر عمر خود او را منصب وزارت داد. رجوع به دستورالوزراء خواندمیر ص 377 شود.
برهان الدین. [ ب ُ نُدْ دی ] ( اِخ ) لقب عبدالعزیز حسام الدین عمر، از رؤسا و بزرگان خاندان آل برهان در ماوراءالنهر. محمدبن زُفَربن عمر تاریخ بخارای نرشخی را در سال 574 هَ. ق. بنام او تهذیب و تلخیص نموده است. برهان الدین مانند برادرش لقب «صدر جهان » داشت. ( از دایرة المعارف فارسی ). و رجوع به آل برهان شود.
برهان الدین . [ ب ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب ابراهیم بن احمد رقی حنبلی است . (یادداشت دهخدا). رجوع به ابراهیم (ابن احمد...) شود.
برهان الدین . [ ب ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب ابوعلی حسن نیکبخت است . رجوع به حسن نیکبخت شود.
برهان الدین . [ ب ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب احمد ارزنجانی . رجوع به احمد ارزنجانی شود.
برهان الدین . [ ب ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب احمدبن عبداﷲ سیواسی . رجوع به احمد (ابن عبداﷲ...) شود.
برهان الدین . [ ب ُنُدْ دی ] (اِخ ) (سید... ترمذی ) یکی از مشایخ متصوفه ، و محمدبن حسن بهاءالدین ولد پدر محمد جلال الدین صاحب مثنوی از مریدان او بوده است . (یادداشت دهخدا).
برهان الدین . [ ب ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب خواجه ابونصر فتح اﷲ، وزیر و قاضی معروف فارس در عهد امیر مبارزالدین محمد است . وی ظاهراً در حق خواجه حافظ عنایت و توجه تمام داشته است و حافظ او را در بعضی غزلهای خود به نیکی یاد کرده و او را «برهان دین و دولت » و «آصف جم اقتدار» خوانده است . وی در اوایل سلطنت شاه شجاع معزول گشت و بسال 780 هَ . ق . درگذشت . (دایرة المعارف فارسی ). و رجوع به تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ج 1 شود.
برهان الدین . [ ب ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب خواجه عبدالحمید کرمانی ، وزیر سلطان ابوسعید. وی در علم حساب و استیفاء سرآمد وزرای عراق عرب بود و سلطان ابوسعید در اواخر عمر خود او را منصب وزارت داد. رجوع به دستورالوزراء خواندمیر ص 377 شود.
برهان الدین . [ ب ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب عبدالعزیز حسام الدین عمر، از رؤسا و بزرگان خاندان آل برهان در ماوراءالنهر. محمدبن زُفَربن عمر تاریخ بخارای نرشخی را در سال 574 هَ . ق . بنام او تهذیب و تلخیص نموده است . برهان الدین مانند برادرش لقب «صدر جهان » داشت . (از دایرة المعارف فارسی ). و رجوع به آل برهان شود.
برهان الدین . [ ب ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب عبدالعزیزبن مازه ، نخستین کس از آل برهان که به ریاست و دانشمندی اشتهار یافت . رجوع به آل برهان شود.
برهان الدین . [ ب ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب علی بن ابی بکربن محمدبن عبدالجلیل مرغینانی ، از فقهای قرن ششم هجری . رجوع به علی مرغینانی شود.
برهان الدین . [ ب ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمدبن احمد، از رؤسا و صدور معروف خاندان آل برهان در ماوراءالنهر، پسر تاج الاسلام و ملقب به صدر جهان . در بخارا علاوه بر ریاست مذهبی ، حکومت و ریاست ظاهری نیز با او بود و حشمت و نفوذ تمام داشت . بسال 614 هَ . ق . که سلطان محمد خوارزمشاه عازم جنگ با خلیفه ٔ بغداد شد، او را با پسرانش از بخارا به خوارزم برد تا در غیبت او فتنه ای در ماوراءالنهر برنینگیزند و آنها در خوارزم بودند تا وقتی تَرکان خاتون مادر خوارزمشاه بسال 616 هَ . ق . از بیم مغول از خوارزم فرار کرد، و او و پسرانش را با سایر ملوک و امرایی که بر درگاه خوارزمشاه بودند مقتول کرد. (از دایرة المعارف فارسی ).
برهان الدین . [ ب ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب نصربن ابی الفرج حصری محدث است . رجوع به نصر (ابن ...) شود.
برهان الدین . [ ب ُ نُدْ دی ] (ع اِ مرکب ) برهان دین . دلیل دین . حجت دین . و آنرا لقب اشخاص قرار میدهند.
دانشنامه عمومی
برهان الدین محقق ترمذی
میرداماد
برهان الدین کرمانی
برهان بقاعی
ابراهیم مواهبی
قاضی برهان الدین
برهان الدین ابراهیم دسوقی
ابراهیم شبرخیتی
ابونصر فتح الله
عبدالرحمان جبرتی
ابراهیم لقانی
ابراهیم خجندی
ابراهیم رقی
ابراهیم کورانی
ابن فرکاح
ابراهیم بن عبدالرحمان کرکی
ابواسحاق ابن جماعه
ابن عبدالحق
ابن فرحون
ابن ظهیره
ابراهیم سوبینی
ابواسحاق سفاقسی
برهان الدین الخلیلی
ابراهیم اخنایی
برهان الدین حلبی
ابراهیم بن محمد ناجی
ابن زقاعه: (۱۳۲۳–۱۴۱۴م) فقیه شافعی، صوفی، نویسنده، ادیب و شاعر عربی فلسطینی.
ابن معتمد دمشقی: (۱۴۴۰–۱۴۹۷م) تاریخ نگار و فقیه شافعی شامی.
ابراهیم برماوی: (؟ - ۱۶۹۵م) فقیه شافعی مصری در سدهٔ هفدهم میلادی/ دوازدهم هجری و شیخ الازهر.
ابن حمزه دمشقی: (۱۶۴۵–۱۷۰۸م) محدث و زبان شناس نحوی شامی.
ابراهیم ابناسی: (۱۳۲۵–۱۳۹۹) فقیه شافعی مصری.
برهان الدین طرابلسی: (۱۴۴۹–۱۵۱۶) فقیه حنفی شامی.
ابن ولی مقدسی: (؟ - زنده تا ۱۵۵۳م) فقیه حنفی، ادیب و نویسندهٔ فلسطینی
برهانُ الدّین نام افراد زیر است:
این روستا در دهستان بدر قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۴۹ نفر (۵۳خانوار) بوده است و از طایفه های ساکن بلفعل اصلی آن سله کانی ها می باشند که در سال ۱۳۳۰از سله کان نقل مکان کرده اند. روستای خیلی پر اب با چشمه های فراوان و سرچشمه قره سو می باشد و از لحاط تاریخی ریشه آن به دوره قبل از اسلام برمیگردد.
دانشنامه اسلامی
...