کلمه جو
صفحه اصلی

نارو


مترادف نارو : متقلب، مکار، نادرست، ناروزن، حقه، حیله، فریب، مکر، ناجوانمردی، نیرنگ، ناراهوار

متضاد نارو : درستکار

فارسی به انگلیسی

betrayal, duplicity, foul play, nasty trick, refusing to go

foul play, nasty trick


betrayal, duplicity


فرهنگ اسم ها

اسم: نارو (دختر) (فارسی) (پرنده) (تلفظ: naro) (فارسی: نارو) (انگلیسی: naro)
معنی: پرنده ای خوش آواز مانند بلبل

مترادف و متضاد

ناراهوار


treachery (اسم)
خیانت، غدر، بی وفایی، نارو

متقلب، مکار، نادرست، ناروزن ≠ درستکار


حقه، حیله، فریب، مکر، ناجوانمردی، نیرنگ


۱. متقلب، مکار، نادرست، ناروزن
۲. حقه، حیله، فریب، مکر، ناجوانمردی، نیرنگ
۳. ناراهوار ≠ درستکار


فرهنگ فارسی

رودیست به درازی ۴۸٠ کیلومتر که از روسیه سفید سرچشمه می گیرد و به سمت مغرب به ویستولا نزدیک ورشو در لهستان جریان می یابد . قسمتی از آن قابل کشتیرانی است .
حیله، نیرنگ، مکر، ناکردن، حیله کردن، نیرنگ زدن
( اسم ) رشته ای که از اعضای آدمی بر آید عرق مدنی مرض رشته .
رودی است از شعب رودخانه بوک در لهستان که ۴۷۹ هزار گز طول دارد .

فرهنگ معین

(رُ ) (اِ. ) پرنده ای خوش آواز مانند بلبل .
( ~ . ) ۱ - نیرنگ ، حیله . ۲ - (عا. ) مرکوبی که خوب راه نرود و چموشی کند.

(رُ) (اِ.) پرنده ای خوش آواز مانند بلبل .


( ~ .) 1 - نیرنگ ، حیله . 2 - (عا.) مرکوبی که خوب راه نرود و چموشی کند.


لغت نامه دهخدا

نارو. (اِ) اسم سنبل الطیب است . (فرهنگ نظام از محیط اعظم ).


نارو. ( اِ ) پرنده ای است خوش آواز مانند بلبل. جَل. ( برهان قاطع ) ( از شعوری ). ناروه. ( حاشیه برهان قاطعدکتر معین ) :
نارو بنارون بر ساری بیاسمن بر
قمری بنسترن بر برداشتند آوا.
کسائی ( از آنندراج ).
بزند نارو بر سرو سهی سرو سهی
بزند بلبل بر تارک گل قالوسی.
منوچهری.
پرده راست زند نارو بر شاخ چنار
پرده باده زند قمری بر نارونا.
منوچهری.
صلصل خواند همی شعر لبید و زهیر
نارو راند همی مدح جریر و خثم.
منوچهری.
نالیدن نارو و نواهای سریچه
ناطق کند آن مرده بی نطق و بیان را.
سنائی ( از آنندراج ).
|| رشته ای را گویند که از اعضای مردم برمی آید و آن را به عربی عرق مدنی خوانند. ( برهان ). و آن را به عربی عرق مدنی خوانند. ( آنندراج ). رشته ای که از اعضای مردم برآید و به هندی نیز به همین نام معروف است. ( رشیدی ) ( فرهنگ نظام ). بیماری است که آن را رشته هم می گویند و اکثراً در ناحیه قوزک پا پیدا می شود و آن کرمی است به شکل رشته نازک نخ که به تدریج از بدن بیرون می آید و آن راچون نخ می پیچند تا بتمامی از بدن خارج شود اگر پاره شود بیمار می میرد. ( از شعوری ). پیوک. ( ناظم الاطباء ):
تا رگ شرم بدرّیدم و نیرو کردم
زده نیروی من از پای به بیرون نارو.
سوزنی.

نارو. ( اِ ) اسم سنبل الطیب است. ( فرهنگ نظام از محیط اعظم ).

نارو. ( اِخ ) نام جزیره ای است در بحر کاهل که در تحت حکومت نیوزیلند است. ( فرهنگ نظام ).

نارو.[ رِو ] ( اِخ ) نارِف. رودی است از شعب رودخانه بوگ در لهستان که 479هزار گز طول دارد. جنگ معروف روس و آلمان در سال 1915 م. در کنار این رود روی داد.

نارو. [ رَ / رُو ] ( اِ مرکب ) فریب دادن و مکر کردن. با لفظ زدن نارو زدن گفته می شود. مرکب از «نا» و«رو» است. ( فرهنگ نظام ). و رجوع به نارو زدن شود.

نارو. (اِخ ) نام جزیره ای است در بحر کاهل که در تحت حکومت نیوزیلند است . (فرهنگ نظام ).


نارو. [ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) فریب دادن و مکر کردن . با لفظ زدن نارو زدن گفته می شود. مرکب از «نا» و«رو» است . (فرهنگ نظام ). و رجوع به نارو زدن شود.


نارو. (اِ) پرنده ای است خوش آواز مانند بلبل . جَل . (برهان قاطع) (از شعوری ). ناروه . (حاشیه ٔ برهان قاطعدکتر معین ) :
نارو بنارون بر ساری بیاسمن بر
قمری بنسترن بر برداشتند آوا.

کسائی (از آنندراج ).


بزند نارو بر سرو سهی سرو سهی
بزند بلبل بر تارک گل قالوسی .

منوچهری .


پرده ٔ راست زند نارو بر شاخ چنار
پرده ٔ باده زند قمری بر نارونا.

منوچهری .


صلصل خواند همی شعر لبید و زهیر
نارو راند همی مدح جریر و خثم .

منوچهری .


نالیدن نارو و نواهای سریچه
ناطق کند آن مرده ٔ بی نطق و بیان را.

سنائی (از آنندراج ).


|| رشته ای را گویند که از اعضای مردم برمی آید و آن را به عربی عرق مدنی خوانند. (برهان ). و آن را به عربی عرق مدنی خوانند. (آنندراج ). رشته ای که از اعضای مردم برآید و به هندی نیز به همین نام معروف است . (رشیدی ) (فرهنگ نظام ). بیماری است که آن را رشته هم می گویند و اکثراً در ناحیه ٔ قوزک پا پیدا می شود و آن کرمی است به شکل رشته ٔ نازک نخ که به تدریج از بدن بیرون می آید و آن راچون نخ می پیچند تا بتمامی از بدن خارج شود اگر پاره شود بیمار می میرد. (از شعوری ). پیوک . (ناظم الاطباء):
تا رگ شرم بدرّیدم و نیرو کردم
زده نیروی من از پای به بیرون نارو.

سوزنی .



نارو.[ رِو ] (اِخ ) نارِف . رودی است از شعب رودخانه ٔ بوگ در لهستان که 479هزار گز طول دارد. جنگ معروف روس و آلمان در سال 1915 م . در کنار این رود روی داد.


فرهنگ عمید

جل، چکاوک.
۱. حیله، نیرنگ، مکر، ناکرد.
۲. (صفت ) حیله گر، مکار.
* نارو زدن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] حیله کردن، نیرنگ زدن، خیانت کردن به کسی.

۱. حیله؛ نیرنگ؛ مکر؛ ناکرد.
۲. (صفت) حیله‌گر؛ مکار.
⟨ نارو زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] حیله‌ کردن؛ نیرنگ زدن؛ خیانت کردن به کسی.


جل؛ چکاوک.


دانشنامه عمومی

نارو (به ایتالیایی: Naro) یک منطقهٔ مسکونی در ایتالیا است که در استان آگریجنتو واقع شده است.
فهرست شهرهای ایتالیا
نارو ۲۰۷ کیلومترمربع مساحت و ۸٬۱۶۹ نفر جمعیت دارد و ۶۰۰ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:رشته (جانورشناسی)

گویش مازنی

/naaroo/ پاروی چوبی

پاروی چوبی


جدول کلمات

حیله,نیرنگ


کلمات دیگر: