کلمه جو
صفحه اصلی

کمانه


مترادف کمانه : انحنا، قوس، کمان، تیرگشت

فارسی به انگلیسی

arch, ricochet, rim, hoop, tyre

rim, hoop, tyre, ricochet


arch


فرهنگ اسم ها

اسم: کمانه (دختر) (فارسی) (هنری) (تلفظ: kamane) (فارسی: کمانه) (انگلیسی: kamaneh)
معنی: منسوب به کمان

مترادف و متضاد

انحنا، قوس، کمان


تیرگشت


ricochet (اسم)
کمانه

۱. انحنا، قوس، کمان
۲. تیرگشت


فرهنگ فارسی

وسیلۀ به صدا درآوردن زه‌های سازهای کمانه‌ای


کمان مانند، مانندکمان، آنچه که شبیه کمان باشد، آرشه، پرما، چوب باریکی که دوالی به آن ببندندوبا آن پرمارابگردانند
( اسم ) ۱ - کمان قوس . ۲ - چوب کجی که دوالی بر آن بندند و با آن بر ماه و مثقب را بگردانند تا چیز ها را سوراخ کند : ( بر مثقب نطق در فسانه از قوس قزح کنم کمانه ) . ( خاقانی ) ۳ - چوب کج و خمیده ای بشکل کمان که بدان کمانچه و رباب و مانند آنرا نوازند مضراب زخمه : ( هشیار زمن فسانه ناید مانند رباب بی کمانه ) ( مولوی ) ۴ - کاریز کن چاهجوی مقنی : ( چنانکه چشمه پدید آورد کمانه ز سنگ دل تو از کف تو کان زر پدید آرد ) . ( دقیقی ) ۵ - چاهی که چاهکنان بجهت امتحان آب در زمین ایجاد کنند .

فرهنگ معین

(کَ نِ ) (اِ. ) ۱ - هر چیز کمان مانند، قوس . ۲ - آرشه ، وسیله ای که با آن کمانچه و مانند آن را می نوازند، مضراب ، زخمه . ۳ - مقنی .

لغت نامه دهخدا

کمانه. [ ک َ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) به معنی کمان باشد که به عربی قوس خوانند. ( برهان ). کمان.قوس. ( فرهنگ فارسی معین ). || چوب کجی را نیز گویند که دوالی بر آن بندند و با آن برماه و مثقب را بگردانند تا چیزها را سوراخ کند. ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ). کمانی که از چوب سازند و بدان مثقب را بگردانند. ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ). کمان نجّاران که برمه را بدان بگردش آرند. ( غیاث ). چوب کج و خمیده ای که بر آن دوال و یازه بندند و بدان برماه و مثقب و مانند آن را بگردانند. ( ناظم الاطباء ) :
بر مثقب نطق در فسانه
از قوس قزح کنم کمانه.
خاقانی ( از آنندراج ).
|| کمان شکلی که بدان ساز فیخک را نوازند. ( برهان ). تیر کمانچه. ( فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). چوب کج وخمیده ای که بر آن دوال و یازه بندند و ساز کمانچه وچنگ را بنوازند. ( ناظم الاطباء ). چوب کج و خمیده ای به شکل کمان که بدان کمانچه و رباب و مانند آن نوازند. ( فرهنگ فارسی معین ) :
هشیار زمن فسانه ناید
مانند رباب بی کمانه.
مولوی ( از فرهنگ رشیدی ).
|| ( ص ) کاریزکن باشد و کومش همین بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497 ). کاریزن کن. ( فرهنگ جهانگیری ). در فرهنگ به معنی کاریزکن به کاف تازی ، و بمعنی چاه به ضم کاف فارسی آورده و حق آن است که به هر دو معنی به ضم کاف فارسی است ، چه از معنی گمان این معنی را اخذ کرده اند. و «ها» برای نسبت است و کاریز کن و آن چاه را هر دو نسبت به گمان است. ( فرهنگ رشیدی ). چاه جو و کاریز کن و چاخو. ( ناظم الاطباء ). کاریز کن. چاهجوی. مقنی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
چنانکه چشمه پدید آورد کمانه ز سنگ
دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.
دقیقی ( از لغت فرس چ اقبال ص 497 ).
|| ( اِ ) چاهی را نیز گویند که چاه کنان به جهت امتحان آب در زمین فروبرند. ( برهان )( فرهنگ رشیدی ). چاهی که کاریزکنان... در زمین کنندبرای امتحان آب. ظن غالب آن است که با کاف فارسی مضموم بوده باشد به گمان بودن آب چند جای را چاه کن کندتا آب پیدا شود. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). چاهی که چاخویان و مقنیان جهت امتحان آب در زمین فرو برند. ( ناظم الاطباء ) :
غور ایام درنیابد چرخ
گر جز از رأی تو کمانه کند.
مسعودسعد ( از فرهنگ رشیدی ).

کمانه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ) به معنی کمان باشد که به عربی قوس خوانند. (برهان ). کمان .قوس . (فرهنگ فارسی معین ). || چوب کجی را نیز گویند که دوالی بر آن بندند و با آن برماه و مثقب را بگردانند تا چیزها را سوراخ کند. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). کمانی که از چوب سازند و بدان مثقب را بگردانند. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). کمان نجّاران که برمه را بدان بگردش آرند. (غیاث ). چوب کج و خمیده ای که بر آن دوال و یازه بندند و بدان برماه و مثقب و مانند آن را بگردانند. (ناظم الاطباء) :
بر مثقب نطق در فسانه
از قوس قزح کنم کمانه .

خاقانی (از آنندراج ).


|| کمان شکلی که بدان ساز فیخک را نوازند. (برهان ). تیر کمانچه . (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). چوب کج وخمیده ای که بر آن دوال و یازه بندند و ساز کمانچه وچنگ را بنوازند. (ناظم الاطباء). چوب کج و خمیده ای به شکل کمان که بدان کمانچه و رباب و مانند آن نوازند. (فرهنگ فارسی معین ) :
هشیار زمن فسانه ناید
مانند رباب بی کمانه .

مولوی (از فرهنگ رشیدی ).


|| (ص ) کاریزکن باشد و کومش همین بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497). کاریزن کن . (فرهنگ جهانگیری ). در فرهنگ به معنی کاریزکن به کاف تازی ، و بمعنی چاه به ضم کاف فارسی آورده و حق آن است که به هر دو معنی به ضم کاف فارسی است ، چه از معنی گمان این معنی را اخذ کرده اند. و «ها» برای نسبت است و کاریز کن و آن چاه را هر دو نسبت به گمان است . (فرهنگ رشیدی ). چاه جو و کاریز کن و چاخو. (ناظم الاطباء). کاریز کن . چاهجوی . مقنی . (فرهنگ فارسی معین ) :
چنانکه چشمه پدید آورد کمانه ز سنگ
دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.

دقیقی (از لغت فرس چ اقبال ص 497).


|| (اِ) چاهی را نیز گویند که چاه کنان به جهت امتحان آب در زمین فروبرند. (برهان )(فرهنگ رشیدی ). چاهی که کاریزکنان ... در زمین کنندبرای امتحان آب . ظن غالب آن است که با کاف فارسی مضموم بوده باشد به گمان بودن آب چند جای را چاه کن کندتا آب پیدا شود. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). چاهی که چاخویان و مقنیان جهت امتحان آب در زمین فرو برند. (ناظم الاطباء) :
غور ایام درنیابد چرخ
گر جز از رأی تو کمانه کند.

مسعودسعد (از فرهنگ رشیدی ).


ای بس که دلم در طلب چشمه ٔ نوشَت
در بادیه ٔ فکر فرو برده کمانه .

ابن یمین (از فرهنگ رشیدی ).


و رجوع به گمانه شود.
|| پیاله . (فرهنگ جهانگیری ). پیاله ٔ شراب خوری هم گفته اند. (برهان ). در فرهنگ جهانگیری بمعنی پیاله آورده و شعر مختاری را شاهد آورده ، یحتمل چمانه به معنی پیاله را کمانه خوانده باشد. (آنندراج ). ظاهراً چمانه است که کمانه خوانده اند. (فرهنگ رشیدی ) :
گمان من به شراب سخای تو آن است
که چرخ پر شود از جرعه ٔ کمانه ٔ من .

مختاری (از فرهنگ جهانگیری ).


|| (ص ) مردم راد را کمانه خوانند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497).

فرهنگ عمید

۱. کمان مانند، مانند کمان، آنچه شبیه کمان باشد.
۲. (موسیقی ) آرشه.
۳. پرما.
۴. چوب باریکی که دوالی به آن ببندند و با آن پرما را بگردانند.

دانشنامه عمومی

کمانه ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
کمانه یا آرشه در سازهای زهی.
کمانه (ارومیه)
کمانه میرزابگ
کمانه (سمیرم)
کمانه (دلفان)

فرهنگستان زبان و ادب

{bow} [موسیقی] وسیلۀ به صدا درآوردن زه های سازهای کمانه ای

گویش مازنی

/kemaane/ نیم دایره ی چوبی که در تله ی پرندگان به کار رود & گشاد گشاد راه رفتن

نیم دایره ی چوبی که در تله ی پرندگان به کار رود


گشاد گشاد راه رفتن


واژه نامه بختیاریکا

دو پِرُّو

جدول کلمات

ارشه

پیشنهاد کاربران

کمانه:[ اصطلاح فرش بافی ]چوب یا قطعه ای لوله ای شکل است که محل چله های زیر و رو را در فرش تغییر می دهد و باعث می شود تا یک ردیف ضربدری در چند سانتیمتری دم بافت بوجود آید.


کمانه : [اصطلاح موسیقی ] آرشه ی ساز را گویند چوبی کمانی شکل که موی دم اسب بر آن می بندند و بعضی از سازهای زهی مانند کمانچه و قیچک را با آن می نوازند.

ارشه. . . . قوس. . .


کلمات دیگر: