کلمه جو
صفحه اصلی

سمن


مترادف سمن : یاسمن، یاسمین، شبدر

فارسی به انگلیسی

jasmine

عربی به فارسی

کف , حباب , چربي بالن وسايرپستانداران دريايي , چاق شدن , چربي اوردن , هايهاي گريستن , باصدا گريستن , الچروبه , بلدرچين , وشم , بدبده , شانه خالي کردن , از ميدان دررفتن , ترسيدن , مردن , پژمرده شدن , لرزيدن , بي اثر بودن , دلمه شدن


فربه کردن , چاق کردن , پرواري کردن , حاصل خيزکردن , کود دادن


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: saman) نام گیاهی (رازقی) ، یاسمن ؛ (در قدیم) (به مجاز) چهره‌ی سفید و لطیف و همینطور بوی خوش .


اسم: سمن (دختر) (فارسی) (طبیعت، گل) (تلفظ: saman) (فارسی: سَمن) (انگلیسی: saman)
معنی: چهره ی سفید و لطیف و همینطور بوی خوش، نام گیاهی ( رازقی )، یاسمن، رازقی

مترادف و متضاد

۱. یاسمن، یاسمین
۲. شبدر


فرهنگ فارسی

← سازمان مردم‌نهاد


یاسمن، فربه شدن، چاق شدن، فربهی، چاقی
( اسم ) فربهی چاقی .
فربهی . یا فربه شدن .

فرهنگ معین

(س مَ ) [ ع . ] (اِمص . ) فربهی ، چاقی .
(سَ مَ ) [ په . ] (اِ. ) یاسمن .

(س مَ) [ ع . ] (اِمص .) فربهی ، چاقی .


(سَ مَ) [ په . ] (اِ.) یاسمن .


لغت نامه دهخدا

سمن . [ س ِ م َ ] (ع اِمص ) فربهی . (غیاث ) (دهار) (ناظم الاطباء). || چربی . (ناظم الاطباء). || (مص ) فربه شدن . (آنندراج ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ).


سمن. [ س َ م َ ] ( اِ ) گل سه برگ را گویند، یعنی گیاهی و رستنیی هست که آنرا سه برگه میگویند. گل آن است و آن مدور وصدبرگ و یاسمنی رنگ میباشد. و بعضی گویند گلی باشد پنج برگ و سفید و خوشبوی که آنرا و شیر خوانند. ( برهان ). گل سفید خوشبو که سه برگ دارد. بعضی بسرخی مایل باشد. ( فرهنگ رشیدی ). نام گلی است سپید و خوشبوی. ( صحاح الفرس ) ( غیاث ). گلی است خوشبو و سپید و آنرا یاسمن و یاس نیز گویند. ( آنندراج ). گل سه برگه و یاسمین و بضم سین هم آمده است. ( ناظم الاطباء ) :
اکنون فکنده بتی از ترک تا یمن
یک چند گاه زیر پی آهوان سمن.
دقیقی.
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا .
کسایی.
بنفشه گل و نرگس و ارغوان
سمن شاخ وسنبل بدیگر کران.
فردوسی.
بوستانی است روی کودک من
واندر آن بوستان شکفته سمن.
فرخی.
تا نماند به گلاب آن عرق مرزنگوش
تا نماند به سمن بوی و بر سیسنبر.
فرخی.
جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن
راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار.
منوچهری.
تا همی خوانی تو اشعارش ، همی خایی شکر
تا همی گویی تو ابیاتش ، همی بویی سمن.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 72 ).
به زیر سرخ عقیقش سپید و نرم حریر
یکی چوبرگ شقایق یکی چو برگ سمن.
لامعی.
برگ و خس و خار پیش خر کن
شمشاد و سمن ترا و نسرین.
ناصرخسرو.
از نهیب دی سمن چون در چمن گستاخ شد
تن ضعیف و عمر کوتاه و جگر سوراخ شد.
عبدالواسع جبلی.
خدمت زلف و رخ کند از پی سنبل و سمن
شانه در آن مربعی آینه در مدوری.
خاقانی.
ارغوان و سمن برابر بید
رایتی برکشید سرخ و سپید.
نظامی.
سمن ساقی و نرگس جام در دست
بنفشه در خمار و سرخ گل مست.
نظامی.
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که گر خار کاری سمن ندْروی.
ابن یمین.
- امثال :
آنقدر سمن هست که یاسمن گم است .
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
|| به معنی رخساره :
ز سنبل کرد بر گل مشک بیزی
ز نرگس بر سمن سیماب ریزی.
نظامی.
|| بمجاز به معنی سفید :

سمن . [ س َ ] (ع اِ) در عربی مطلق روغن را گویندعموماً و روغن گاو را خصوصاً. (برهان ) . روغن و روغن گاو و گوسفند. ج ، سمون . (مهذب الاسماء). روغن . (السامی ). روغن گاو و غیره . (غیاث ). || شیره . (السامی ) (مهذب الاسماء).


سمن . [ س َ ] (ع مص ) تر کردن طعام بر روغن . || طعام چرب خورانیدن قوم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


سمن . [ س َ م َ ] (اِ) گل سه برگ را گویند، یعنی گیاهی و رستنیی هست که آنرا سه برگه میگویند. گل آن است و آن مدور وصدبرگ و یاسمنی رنگ میباشد. و بعضی گویند گلی باشد پنج برگ و سفید و خوشبوی که آنرا و شیر خوانند. (برهان ). گل سفید خوشبو که سه برگ دارد. بعضی بسرخی مایل باشد. (فرهنگ رشیدی ). نام گلی است سپید و خوشبوی . (صحاح الفرس ) (غیاث ). گلی است خوشبو و سپید و آنرا یاسمن و یاس نیز گویند. (آنندراج ). گل سه برگه و یاسمین و بضم سین هم آمده است . (ناظم الاطباء) :
اکنون فکنده بتی از ترک تا یمن
یک چند گاه زیر پی آهوان سمن .

دقیقی .


آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا .

کسایی .


بنفشه گل و نرگس و ارغوان
سمن شاخ وسنبل بدیگر کران .

فردوسی .


بوستانی است روی کودک من
واندر آن بوستان شکفته سمن .

فرخی .


تا نماند به گلاب آن عرق مرزنگوش
تا نماند به سمن بوی و بر سیسنبر.

فرخی .


جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن
راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار.

منوچهری .


تا همی خوانی تو اشعارش ، همی خایی شکر
تا همی گویی تو ابیاتش ، همی بویی سمن .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 72).


به زیر سرخ عقیقش سپید و نرم حریر
یکی چوبرگ شقایق یکی چو برگ سمن .

لامعی .


برگ و خس و خار پیش خر کن
شمشاد و سمن ترا و نسرین .

ناصرخسرو.


از نهیب دی سمن چون در چمن گستاخ شد
تن ضعیف و عمر کوتاه و جگر سوراخ شد.

عبدالواسع جبلی .


خدمت زلف و رخ کند از پی سنبل و سمن
شانه در آن مربعی آینه در مدوری .

خاقانی .


ارغوان و سمن برابر بید
رایتی برکشید سرخ و سپید.

نظامی .


سمن ساقی و نرگس جام در دست
بنفشه در خمار و سرخ گل مست .

نظامی .


اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که گر خار کاری سمن ندْروی .

ابن یمین .


- امثال :
آنقدر سمن هست که یاسمن گم است .
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
|| به معنی رخساره :
ز سنبل کرد بر گل مشک بیزی
ز نرگس بر سمن سیماب ریزی .

نظامی .


|| بمجاز به معنی سفید :
بسی خواهرانند بر راه رز
سیه موزگان و سمن چادران .

منوچهری .


- بنفشه گرد سمن دمیدن ؛ کنایه از کنار رخسار موی درآوردن است :
برخسارگان چون سهیل یمن
بنفشه دمیده بگرد سمن .

فردوسی .



فرهنگ عمید

= یاسمین
فربه شدن، چاق شدن، فربهی، چاقی.

یاسمین#NAME?


فربه شدن؛ چاق شدن؛ فربهی؛ چاقی.


فرهنگستان زبان و ادب

{NGO} [عمومی] ← سازمان مردم نهاد

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی ثُّمُنُ: یک هشتم
معنی ثَمَنٍ: بها - قیمت
تکرار در قرآن: ۴(بار)
(به فتح س) چاقی. در اقرب گوید: «سمن سمانة و سمناً کثر لحمه و شحمه ضدّ هزل». نه فربه می‏کند و نه سیر. سمین: چاق . آهسته پیش اهلش رفت و گوساله چاقی آورد. سمان جمع سمین است . عجاف جمع اعجف و عجفاء است به معنی نازک و لاغر یعنی: پادشاه گفت: من در خواب هفت گاو چاق را می‏بینم که هفت گاو لاغر آنها را می‏خورند .

گویش مازنی

/saman/ اسب زرد - سیمان

۱اسب زرد ۲سیمان


جدول کلمات

چاقی, فربهی , چربی

پیشنهاد کاربران

سازمان مردم نهاد
سرواژه ( مخفف ) عبارت بالا
NGO : سازمان غیر دولتی که توسط مردم و بخش خصوصی اداره می شود

یاسمن

مخفف "سازمان مردم نهاد" با به هم چسباندن حروف اول از هر سه کلمه این عبارت

تشکلهای مردمی

سازمان مردم نهد


سمن به معنی گل یاس و یاسمن یا گلی زیبا و خوشبو

سلام. به عنوان نام استعاره ای برای معشوق و محبوب هم کاربرد فراوانی در شعر عرفانی دارد.

گل یاسمن . برگ سه تا پنج پر

گل یاسمن 🍳
کاربرد در جمله :
این چه باد است که از سوی چمن می آید / وین چه خاک است کزو بوی سمن می آید ( هنر 96 )

سمن=همان مرغ وحشی مرغزار است که ما درچمن میکاریم

سمن=سبزه چمن است

سمن= سبزه زار است که شاعران زلف یارا را به تشبیه کرده اند مثلا زلفف سمن سای تو

سمن:
دکتر شفیعی کدکنی در مورد " سمن" می نویسد : ( ( گلی است سپید که در ادبیات به کوتاه عمری مشهور است . ) )
( ( کز پی مردانگی پاینده ذات آمد چنار
وز پی تر دامنی اندک حیات آمد سمن ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 434. )
سمن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "سمن " می نویسد : ( ( سمن ریخت کوتاه شده ی " یاسمن " است که با همین ریخت در پهلوی به کار می رفته است . ) )
( ( پیامش چو بشنید شاه یمن،
بپژمرد ، چون زآب گنده سمن. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 332. )
. این واژه ی ایرانی در انگلیسی در ریخت jasmine ، در فرانسوی jasmine در آلمانی jamin و در اسپانیایی jazmin ، اکراینی zhasmyn، ایتالیایی gelsomino ، ترکی آذربایجانی yasemin ، روسی zhasmin ، ژاپنی Jasumin ، کره ای jaeseumin sog ، هلندی jasmijn ، یونانی giasemī به کار برده می شود .


به فتح سین و سکون میم و نون، به فارسی روغن و به هنـدی کهـی به کسر کاف عجمی و به خفای ها و یـا نامنـد و تـازه آن را بـه عربی زبد به ضم زای معجمه و سکون بای موحده و دال مهملـه و در حرف الزا ء مذکور شد .
ماهیت آن : معروف است دهنیتی ( روغن ) است که از شیر حیوانات و یـا ماست به عمل میآورند و بهترین آن روغن گاو و گوسـفند و بـز جوان فربه است و روغـن گـاو از همـه الطـف و روغـن مـیش و گاومیش و خصوص جنگلی آن اغلظ از همه .
طبیعت همه آن : در آخر اول گرم و تر و هر چند کهنـه گـردد
از رطوبت آن میکاهد و یبوست به هم میرساند و دوساله آن در اول خشک .

افعال و خواص آن : در افعال قویتر از زبد و محلل و مفتح و بـا قوت تریاقیت و مقاوم سموم و مانع رسیدن اثر سم افعی بـ ه قلـب حتی آنکه بغدادی نوشته که شخصی را افعـی قاتـل گزیـده بـود و غیر روغن گاو کهنه حاضر نبود همان را آشامید آفتی به او نرسید.
و یک اوقیه آ ن با دو سکرجه که شصت درهم است بـا آب انـار جهت ذوسنطاریا نافع و ملین جلد و منقی بشره و فضول دمـاغی و سینه و مسمن بدن و رافع یبوست خیشوم و حلـق و جهـت سـرفه یابس و یرقان و طحال و حصات نافع و آن گاه قـبض مـی نمایـد و گاه لینت و لعوق آن ناشتا جهت سرفه یابس مزمن و تلیـین سـینه
خصوص با شکر و بادام تلخ و یک اوقیه آن با نیم اوقیه آن شـکر جهت رفع عسرالبول در حال مجرب و با آب گرم خـوردن و قـی کردن بعد از آن جهت سموم مشروبه و فیا ون و به دستور با شـیر گاو تازه دوشیده و اکتحال آن با آب عنب الثعلب جهـت ضـربان عین و رفع اورام آن و طلای آن به تنهایی جهت تلیین صـلابت آن و با زیت جهت جرب اجفان و بر اذن جهت اوجاع و سـعوط آن جهت خناق و شـقاق دواب و حقنـه آن بـا آب خاکسـتر جهـت زحی ر و قرحه امعا و حمول آن با پیه مرغ جهـت قرحـه رحـم و
تنقیه آن و بر مقعده رافع شقاق و قاطع بواسیر و نـزف الـدم آن و تدهین گرم کرده و یا ریخـتن و چکانیـدن آن بـر موضـع گزیـده هزارپا و عقرب جراره و قملۀ النسر و اکثر جانوران سمی مفید و به تجربه رسیده و قطور نیم گرم آن در گوش نیـز جهـت قتـل و اخراج آنچه در گوش رفته باشد و طلای روغـن حـامض و روغـن گاو کهنه و یا گوسفند کهنه با سورنجان جهت بواسیر مجـرب و به تنهایی جهت جذام و مالیدن آن شب بر صـورت و خوابیـدن و هفت شب پی در پی چنین کردن جهت تنقیه صورت و نیکـویی و
جلا و تصقیل آن و همچنین زبد این فعل نماید و طلای آن مکرراً محلل اورام خصوصاً اورام زنان و اطفال و بر جراحات باعث رفع خشک ریشه آنها و بر دهـن جراحـات باعـث منـع التحـام آن و گذاشتن فتیله و یا پنبـه را آلـوده بـدان در دهـن جراحـت باعـث وسعت دهن و تنقیه غـور ان اگـر در انـدرون آن چـرک باشـد و چون برگ حنا ی خشک را نرم کوبیـده بیختـه بـا روغـن کهنـه سرشته بر جرب کهنه و جذام بمالند زایل گرداند و چـون روغـن را با آب سرد یک صد و یک مرتبه بشویند و بر جـرب کهنـه و بواسیر و اکثر جروح و قروح بمالند زایل گرداند و شسته آن تلـخ
میگردد و خـالی از سـمیت نیسـت و خـو ردن آن غیـر مجـوز و
تمریخ و تدهین به روغن جوشانیده در شـیر تـازه دوشـیده جهـت اوجاع آن بغایت نافع .
مضـر علتهـای بـاطنی و رطـوبی و مولـد صـفرا در محـرروین و
مطحولین جهت آنکه سـریع الاسـتحاله اسـت بـ ه خلـط غالـب و مرخی معده ضعیف و بلغمی مزاج و مضعف هاضمه است ، مصلح آن در محرور ترشیها و در مبرود جوارشات .
مقدار شربت آن : در تداوی تا د و اوقیه و قوت جالیـه و تحلیـل کهنه زیاده از تازه آن است و فعل آن در ابـدان متوسـط زیـاده از ابدان قویه مستحکمه باشد ماندن اطفال و زنان و لهذا جهت اورام بناگوش اطفال نافع است و چون روغن فاسد گردد و خواهند کـه اصلاح آن نمایند باید که با دوغ ماسـت جـوش دهنـد تـا ماسـت
سوخته گردد اما روغن نسوزد و یا آنکه بر آتش گذارند چون به جوش آید اندک اندک آرد گندم بـر آ ن بپاشـند تـا آرد سـوخته گردد و روغن نسوزد پس صاف نموده به خرج آورند و نمـک در روغن دخل کردن باعث حفظ و عدم سرعت فساد آن است

سمن از کلمات پرکاربرد در اشعار فارسی که به معنای نوعی گیاه دلپذیر و اصولا ۳ برگ است میگویند که به صورت یاسمن هم نیز میتوان ترجمه کرد.

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
حافظ

به معنی خوشحال _ قلب بزرگ واحساسی و به معنای گل
بخاطر اینکه اسمم نمیگم

سیزده


کلمات دیگر: