مترادف بشر : آدم، آدمی، آدمی زاد، آدمی زاده، انسان، مردم، ناس
متضاد بشر : حیوان
برابر پارسی : آدمی، آدمیان، مردم، مردمان
mankind
beaker, humankind, man, wight
(تلفظ: bešr) (عربی) گشاده رویی ؛ (در اعلام) بِشر حافی صوفی معروف که در بغداد میزیست و گروهی از صوفیان را در اطراف خود گرد آورد . گویند وی در آغاز به کار لهو و لعب مشغول بود و بر اثر تذکر موسی بن جعفر (ع) متنبه شد و توبه کرد .
آدم، آدمی، آدمیزاد، آدمیزاده، انسان، مردم، ناس ≠ حیوان
(بِ) [ ع . ] (مص ل .) گشاده رویی ، خوشرویی .
(بَ شَ) [ ع . ] ( اِ.) مردم ، آدمی ، انسان .
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابیرق انصاری . رجوع به بشربن حارث بن عمر... ظفری و الاصابة ج 1 ص 155شود.
بشر. [ ] (اِخ ) ده جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین . سکنه ٔ آن 374 تن . آب از قنات . محصول آن غلات ، انگور و شغل اهالی زراعت ، قالی ، گلیم و جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
بشر. [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان قاقازان ، بخش ضیأآباد شهرستان قزوین با 374 تن سکنه . آب از قنات . محصول آنجا غلات ، انگور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
بشر. [ ب َ ] (اِخ ) وادیی است که در آن تره های نیکو روید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || دره ای که در آن گیاهی روید که خام خورند یا دره ای که در آن جز گیاه هرزه نروید. (از دزی ج 1 ص 89).
بشر. [ ب َ ] (ع مص ) مژده دادن کسی را. یقال : بشرته بمولد فابشر. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).
- بَشر به چیزی ؛ مسرور شدن بدان . و بشارت دادن . (از اقرب الموارد).
|| هدیه دادن به آورنده ٔ خبر خوش . (از دزی ج 1ص 88). || روی پوست برداشتن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). روی پوست تراشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از دزی ج 1 ص 88) . ظاهر پوست برداشتن . (آنندراج ). پوست کندن بشره که موی بر آن روید. (از اقرب الموارد). || محو کردن کلمه ای از نوشته ای بوسیله ٔ خط زدن روی آن و افزودن کلمه ای بالای آن کلمه . (از دزی ج 1 ص 88). || محو کردن ، تراشیدن کلمه ای از نوشته با قلم تراش . (از دزی ج 1 ص 88). || بریدن موی بروت تا آنکه بشره ظاهر گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گرفتن بروت را چنانکه بشره ظاهر شود. (آنندراج ). بریدن شارب چنانکه بشره آشکار گردد. (از اقرب الموارد). || خوردن ملخ همه ٔ رستنی زمین را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خوردن ملخ جمله گیاه را. (تاج المصادر بیهقی ). خوردن ملخ گیاه را. (آنندراج ).خوردن ملخ آنچه را که بر روی زمین است . (از اقرب الموارد). || جماع کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مجامعت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مباشرت کردن . (آنندراج ). آرمیدن با زن .
بشر. [ ب َ ش َ ] (اِخ ) مکی بن ابی الحسن بن بشر. محدث بود. (منتهی الارب ).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی (طیبات ).
سعدی .
سعدی .
ناصرخسرو.
سوزنی .
ناصرخسرو.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن فرقدخلیفه ٔ تمیم بن سعید عباسی بود. وی والی سیستان از جانب هادی خلیفه ٔ عباسی بود. برای خراج به سیستان آمدو به دست عثمان بن عماره در همان شهر بسال 172 هَ . ق . کشته شد. رجوع به تاریخ سیستان ص 151 و 152 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن یاسین ، ابوالقاسم نیشابوری . بگفته ٔ مستوفی در سال 388 هَ . ق . درگذشت . از سخنان اوست : حقیقة العلم ، کشف علی السرائر. و دیگران نوشته اند که وی از مشایخ بزرگ عرفای اواخر قرن چهارم هجری است . در مولد خود مهنه ٔ نیشابور به ارشاد مردم پرداخت و ابوسعید ابوالخیر از صحبت او به مقامات عالی رسید و اشعاری در توحید دارد که از آنجمله است :
من بی تودمی قرار نتوانم کرد
احسان ترا شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد.
بشر در سال 380 هَ . ق . در نیشابور درگذشت . و رجوع به ریحانة الادب : ابوالقاسم بشر یاسین و نامه ٔ دانشوران چ 1 ص 269 و لغت نامه ذیل ابوالقاسم بشر یاسین شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) آبی است مر تغلب را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابی ساره . یکی از بلغای زبان عرب بود. (ابن الندیم ).
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ارطاةبن شرحبیل بن امیه ، ازسردارانی است که با معاویه در جنگ صفین همراه بودندو در غلبه ٔ معاویه حاکم بصره شد و به روایتی در جنگ احد کشته شد. و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 344،347 و عیون الاخبار چ 1343 هَ . ق . قاهره ص 200 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اسفراینی . ابوسهل ... وی از ابومحمد هیثم بن خلف دوری حدیث شنید. (از تاریخ بیهقی چ 1 ص 207).
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن امیه . حاکم همدان از جانب عثمان بود و تا سال قتل عثمان نیز حکومت داشت . (از حبیب السیر چ 1333 هَ . ش . خیام ج 1 ص 519).
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن برأبن معرور خزرجی . از اصحاب پیامبر (ص ) و در غزوات عقبه و بدر و احد حاضر بود و از طعامی که زوجه ٔ سلام بن مشکم از گوشت بزغاله ٔ مسمومی برای مسموم ساختن حضرت رسول آماده کرده بود بخورد و درگذشت و بنا بروایتی یک سال بعد وفات یافت . رجوع به حبیب السیر چ 1333 هَ . ش . خیام ص 380 و 414، قاموس الاعلام ترکی ج 2، لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2، استیعاب ، الاصابة ج 1، ص 155، تاریخ گزیده ص 220 و اسماع الامتاع ج 1 ص 542 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن بکر بجلی تنیسی مکنی به ابوعبداﷲ وی از جریربن عثمان و از اوزعی معروف روایت دارد. شافعی و حمیدی از وی روایت کنند. وی در سال 205 هَ . ق . درگذشت . (از تاریخ مصر ص 125).
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن جارود عمروبن حنش عبدی .یکی از اشراف شجاع بود و در عراق با ابن اشعث بر حجاج بن عبدالملک بن مروان خروج کرد و در جنگهای مزبور شرکت جست و در وقعه ٔ دیرالجماجم نیز حضور یافت و در جنگ مسکن کشته شد. (از زرکلی ج 1). و رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 147 و عیون الاخبار و جارود شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن جعفر سعدی . یکی از والیان شجاع و حاکم نصربن سیار در مرورود بود و چون خازن بن حزیمه از طرف بنی عباس به مرو حمله کرد، جنگید تا بسال 129 هَ . ق . (747 م .) کشته شد. (از اعلام زرکلی ج 1).
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حارث یکی از صحابه و از قبیله ٔ قریش و در زمره ٔ کسانی بود که به حبشه هجرت کردند و او پس از وقعه ٔ بدر به حجاز بازگشت . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2).
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حارث بن سریعبن بجادبن ... عبس عبسی . ابن شاهین او را یاد کرده و گوید: یکی از نه تن است که بر پیغمبر (ص ) وارد شده اند و پیغمبر فرمود یکی بر خود بیفزایید تا عشره ٔ کامل شوید پس طلحه را به میان خود درآوردند و پیغمبر (ص ) برای این عشره دعا کرد. رجوع به عشره ٔ مبشره و الاصابة ج 1 ص 155 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حارث بن عمروبن حارثةبن هیثم بن ظفر انصاری اوسی ظفری . وی همان بشربن ابیرق است . ابن عبدالبر گوید: او ودو برادرش مبشر و بشیر در جنگ احد حضور داشتند. و بشیر منافق بود و صحابه را هجو میکرد و سپس مرتد شد ولی از بشر و مبشر سخنی درباره ٔ نفاق نیاورده است . رجوع به الاصابة ج 1 ص 155 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حارث بن قیس بن عدی بن سعیدبن سهم قرشی سهمی . وی و برادرانش حرث ومعمر از مهاجران حبشه بودند... و برخی گفته اند نام وی سهم بن حارث است . رجوع به الاصابة ج 1 ص 156 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حزن . و بقولی عبدةبن حزن . در صحبت وی اختلاف است . رجوع به عبدةبن حزن و الاصابة ج 1 ص 156 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حسین اصفهانی هلالی مکنی به ابومحمد تابعی است . وی اززبیربن عدی و عبدالرحمن روایت کرد و یحیی بن ابی بکر کرمانی از وی روایت دارد او از مردم مدینه بود و پس از سال دویست درگذشت . (از اخبار اصفهان ج 1 ص 232).
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حسین قاضی ابوسعید. از مشاهیر ائمه ٔ داودیه (ظاهریه ) است که در سال 369 هَ . ق . از جانب عضدالدوله دیلمی بسمت قاضی القضاة فارس و عراق و جمیع متصرفات دیگر پادشاه مزبور منصوب گردید و تا وفات عضدالدوله (372 هَ . ق .) در همان شغل بماند و در آن تاریخ از آن عمل منفصل گردید و بسال 380 هَ . ق . درگذشت . (از شدالازار متن ص 102 و حاشیه ٔص 103). و رجوع به ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 232 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حنش بن معلی یا بشربن عمر یا بشربن معلی . رجوع به بشربن معلی شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حنظلةالجعفی . اگر اسناد صحیح باشد گویا وی برادر سویدبن حنظله باشد. ابن قانع وی را یاد کرده و از طریق گروهی از روات از وی حدیث تخریج کرده است . (از الاصابة ج 1 ص 156).
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن خاصیة. او کسی است که بگفته ٔ خواندمیر: وقاص غنائم جنگ فتح الفتوح را خمس جدا کرده بر نهصد شتر همراه وی بمدینه نزد عمر فرستاد. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هَ . ش . خیام ج 1 ص 483 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ربیعه . رجوع به بشربن ابی رهم جهمی و الاصابة ج 1 ص 187 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ربیعةالخثعمی . رجوع به بشربن ربیعةبن عمر بشر غنوی شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن عمروبن منارة...بن انمارخثعمی . وی در قادسیه شرکت کرد و هم اوست که گوید:
انخت بباب القادسیة ناقتی
و سعدبن وقاص علی امیر.
و در قسم اول الاصابة، بنام بشر خثعمی ذکر شده و برخی او را بنام بشر غنوی یاد کرده اند. رجوع به الاصابة ج 1 ص 156 و 177 و تاریخ مصر ج 1 ص 81 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ردیح یا ذریح بن حارث بن ربیعةبن غنم بن عابد ثعلبی . مرزبانی گوید: او را حتات هم خوانده اند. (از الاصابة ج 1 ص 178). و رجوع به تجارب الامم ج 2 ص 157 چ عکسی لیدن 1913م . شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سری ، ابوعمرو، تابعی است . رجوع به المصاحف ص 74، 83 و 118، و ابوعمرو در همین لغت نامه شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سعد نصاری . در حبیب السیر چ قدیم طهران بشر و در چ 1333 هَ . ش . خیام ، بشیر آمده است . رجوع به بشیر شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سلمی پدر رافع بود. نام او بصورت های بشیر و بُشر نیز آمده است . حدیث وی را احمد و ابن حیان روایت کرده اند. رجوع به الاصابة ج 1 ص 162 و الاستیعاب شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن شَبر. بنابه روایت خطیب ، یکی از نوزده تن یاران عمر در مداین بود. رجوع به الاصابة ج 1 ص 178 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن شاذان جوهری . از طبقه ٔ گوهرشناسان مشهور در دوران مروانیان و عباسیان بود. رجوع به الجماهر چ 1355 هَ . ق . ص 32 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عصمة. لیثی طبرانی از وی حدیثی نقل کرده است . رجوع به الاصابة ج 1 ص 158 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن شریح . از بزرگان بصری است که همراه بزرگان مصری و کوفی در سال 35 هَ . ق . برای خلع عثمان از خلافت قیام کردند. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هَ . ش . خیام ج 1 ص 510 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن صحار عبدی . عبدان وی را در زمره ٔ صحابه آورده و از طریق مسلم بن قتیبه ازاو روایت کرده است . رجوع به الاصابة ج 1 ص 187 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن صفوان . امیر مغرب و یکی از شجاعان صاحب رأی و دوراندیش بود. وی بسال 101 هَ . ق . از جانب یزیدبن عبدالملک به حکومت مصر برگزیده شد سپس بسال 103 هَ . ق . نامه ای از یزید بوی رسید تا به امارت افریقیه رود و او بدان سامان شد و در قیروان اقامت گزید و با صقلیه (سیسل ) جنگید. (از اعلام زرکلی ج 1).
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن طغشاه . از جانب نصربن سیار والی خراسان ، به بخارا خدایتی نشانده شد. رجوع به تاریخ بخارا چ 1317 هَ . ش . مدرس رضوی ص 73 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عاصم بن عفیان ثقفی . یکی از صحابه است و از جانب خلیفه ٔ دوم برای اداره ٔ شغل صدقات در اهواز نامزد شد ولی از بیم مجازات اخروی دخالت در امور عباد را نپذیرفت . بعضی از محدثان وی را از تابعان شمرده اند. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و الاستیعاب و الاصابة ج 1 ص 187 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عاصم بن عبداﷲبن مخزوم المخزومی . وی عامل عمر بود. نسب وی رابدینسان ابن رشیدین در صحابه آورده ولی بخاری و ابن حیان و ابن السکن و برخی دیگر به پیروی از آنان بشربن عاصم و برخی بشربن عاصم ثقفی و دسته ای بشربن عاصم بن سفیان آورده اند و صورت اخیر وهم است زیرا بشیربن عاصم بن سفیان بن عبداﷲ ثقفی کسی است که از پدرش و از جدش سفیان بن عبداﷲ روایت کرده و او نیز مانند بشربن عاصم صحابی عامل عمربن خطاب بود. (از الاصابة ص 156).
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عامربن مالک عامری مکنی به ابوعمربن ابی براء. پدرش در زمان پیغمبر (ص ) درگذشت . دختربشر را مروان بن حکم تزویج کرد و بشربن مروان از او متولد شد که حاکم کوفه بود. (از الاصابة ج 1 ص 179).
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عطیه . ابن حبان نام وی را آورده و گفته است باسناد خبر او اعتمادی نیست . رجوع به الاصابة ج 1 ص 158 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبد. از صحابه و ساکن بصره بود. سیف در کتاب فتوح نام وی را آورده و عمربن خطاب وی را با سعد بسال 14 هَ . ق . بسوی عراق گسیل کرد و سعید او را بر هزار تن از قیس فرمانده ساخت . طبری نیز چنین آورده است و ابن ابی شیبه بهمین اسناد آورده است که آنان به جز صحابه کسی را فرمانده نمیکردند. (از الاصابة ج 1 ص 157). و رجوع به الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ انصاری خزرجی ، مکنی به ابوکنانه ، از صحابه است و در غزوه ٔ یمامه شهید شد. ابن اسحاق وی را در زمره ٔ کسانیکه در یمامه حضور یافتند یاد کرده . دیگران نام او را در کتب رجال آورده اند. رجوع به الاصابة ج 1 ص 157، تاریخ گزیده چ 1328 هَ . ق . لندن ص 218 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ کاتب . از رجال معاصر عنتری بن صائغ جزری پزشک و دانشمند مشهور بود که طبقی سیب به ابن صائغ ارمغان کرد و از او خواست شعری در تشبیه سیب بسراید وی اشعاری سرود و بدو فرستاد و این اشعار در عیون الانباء ج 1 ص 294 آمده است . رجوع به متن مزبور شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن . از شاعران عرب و از قبیله ٔ خزرج و درزمره ٔ انصاربود. رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 331 شود.
انسان؛ مردم؛ آدمی.
۱. گشادهرویی؛ تازهرویی.
۲. نکوروریی.
دستور به کار خرمن کوبی و جدا کردن دانه های برنج،گندم و جو ...