کلمه جو
صفحه اصلی

سوری


مترادف سوری : گل سرخ، گل محمدی، منسوب به سور، بزمی، بزم رو، سورچران، مدعو به عروسی، اهل سوریه

فارسی به انگلیسی

syrian, red rose, fond of feasting or dinner-hunting, hanger-on, person fond of feasting or dinner-hunting

person fond of feasting or dinner-hunting, hanger-on


Syrian


فرهنگ اسم ها

اسم: سوری (دختر) (فارسی) (طبیعت، گل) (تلفظ: suri) (فارسی: سوري) (انگلیسی: suri)
معنی: گل سرخ، گل محمدی، شادی و خرمی، ( به مجاز ) سرخ رنگ

(تلفظ: suri) (در قدیم) (در گیاهی) گل سرخ ؛ (به مجاز) سرخ رنگ .


مترادف و متضاد

red rose (اسم)
سوری

syrian (اسم)
سوری، اهل سوریه

syrian (صفت)
سوری، اهل سوریه

گل‌سرخ، گل‌محمدی


منسوب به سور


بزمی، بزم‌رو، سورچران، مدعو به عروسی


اهل سوریه


۱. گلسرخ، گلمحمدی
۲. منسوب به سور
۳. بزمی، بزمرو، سورچران، مدعو به عروسی
۴. اهل سوریه


فرهنگ فارسی

سیف الدین بن عزالدین حسین از پادشاهان غور که در غور و غزنین از ۵۴۳ تا ۵۴۴ ه. ق . حکومت کرد و بهرامشاه او را در سال ۵۴۴ ه.ق . بکشت .
سرخ رنگ، گل سرخ، گل محمدی، می سوری:شراب
( اسم ) گل محمدی .
سیف الدین سوری برادر ملک قطب الدین و سلطان علائ الدین غوری از سلاطین غور است که جانشین برادر خود ملک فخر الدین شد

فرهنگ معین

۱ - (اِ. )گل سرخ ، گل محمدی . ۲ - شراب سرخ .
(ص نسب . ) نک سورچران .

1 - (اِ.)گل سرخ ، گل محمدی . 2 - شراب سرخ .


(ص نسب .) نک سورچران .


لغت نامه دهخدا

سوری. ( اِ ) نوعی از ریاحین سرخ است. ( برهان ). ورد. نوعی از گل سرخ و بسیار خوشبو که آنرا گل محمدی نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). نام گلی است سرخ رنگ و هر گل و لاله که سرخ باشد سوری گویند. ( غیاث اللغات ). گل سرخ چون لاله و مانند آن. ( فرهنگ رشیدی ) :
باغبان برگرفته دل بماه دی ز گل
پر کند هر بامدادی از گل سوری کنار.
فرخی.
بر فرق شما آب گل سوری بارم
یا جام جوانی بهم اندر بگسارم.
منوچهری.
آمده نوروز ماه با گل سوری بهم
باده سوری بگیر بر گل سوری بچم.
منوچهری.
چون روی منیژه شد گل سوری
سوسن بمثل چو خنجر بیژن.
ناصرخسرو.
ماه را در نقاب کافوری
بسته چون در سمن گل سوری.
نظامی.
سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنید
عنبر فشانده گرد سمن زار بنگرید.
سعدی.
حرفهای خط موزون تو پیرامن روی
گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند.
سعدی.
گه از برگ گل سوری کنی در بوستان توده
گه از شاخ گل خیری کنی در گلستان خرمن.
جوهری هروی.
غنچه گلبن وصلم ز نشیمن بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد.
حافظ.
|| گلی باشد که آنرا به پیکان تشبیه کرده اند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || شادی. خوشحالی. ( برهان ). شادی. خوشحالی. خرمی.( ناظم الاطباء ).
- چهارشنبه سوری ؛ شب چهارشنبه آخر سال شمسی بدین نام است. چهارشنبه آخر سال شمسی که به شب آن عصر سه شنبه در خانه ها آتش افروزند و بر آتش گذرند تفأل را برای سعادت در سال نو. ( یادداشت بخط مؤلف ) :... که چون شب سوری چنانکه عادت قدیم است آتشی عظیم افروختند، پاره ای آتش بجست و سقف سرای درگرفت. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 32 ). رجوع به چارشنبه سوری شود.
|| رنگ سرخ. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ) :
می سوری بخواه کآمد رش
مطربان پیش دار و باده بکش.
خسروی.
نرگس بر پشت رود باربدی زد سرود
وز می سوری درود سوی بنفشه رسید.
کسایی.
از باغ باد بوی گل آورد بامداد
وز گل مرا سوی مل سوری پیام داد.
فرخی.
راست گفتی رخش گلستان بود
می سوری بهار گل گستر.
فرخی.
شاها می سوری نوش ایرا بچمن در

سوری . (اِ) نوعی از ریاحین سرخ است . (برهان ). ورد. نوعی از گل سرخ و بسیار خوشبو که آنرا گل محمدی نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام گلی است سرخ رنگ و هر گل و لاله که سرخ باشد سوری گویند. (غیاث اللغات ). گل سرخ چون لاله و مانند آن . (فرهنگ رشیدی ) :
باغبان برگرفته دل بماه دی ز گل
پر کند هر بامدادی از گل سوری کنار.

فرخی .


بر فرق شما آب گل سوری بارم
یا جام جوانی بهم اندر بگسارم .

منوچهری .


آمده نوروز ماه با گل سوری بهم
باده ٔ سوری بگیر بر گل سوری بچم .

منوچهری .


چون روی منیژه شد گل سوری
سوسن بمثل چو خنجر بیژن .

ناصرخسرو.


ماه را در نقاب کافوری
بسته چون در سمن گل سوری .

نظامی .


سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنید
عنبر فشانده گرد سمن زار بنگرید.

سعدی .


حرفهای خط موزون تو پیرامن روی
گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند.

سعدی .


گه از برگ گل سوری کنی در بوستان توده
گه از شاخ گل خیری کنی در گلستان خرمن .

جوهری هروی .


غنچه ٔ گلبن وصلم ز نشیمن بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد.

حافظ.


|| گلی باشد که آنرا به پیکان تشبیه کرده اند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || شادی . خوشحالی . (برهان ). شادی . خوشحالی . خرمی .(ناظم الاطباء).
- چهارشنبه سوری ؛ شب چهارشنبه ٔ آخر سال شمسی بدین نام است . چهارشنبه ٔ آخر سال شمسی که به شب آن عصر سه شنبه در خانه ها آتش افروزند و بر آتش گذرند تفأل را برای سعادت در سال نو. (یادداشت بخط مؤلف ) : ... که چون شب سوری چنانکه عادت قدیم است آتشی عظیم افروختند، پاره ای آتش بجست و سقف سرای درگرفت . (تاریخ بخارای نرشخی ص 32). رجوع به چارشنبه سوری شود.
|| رنگ سرخ . (برهان ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) :
می سوری بخواه کآمد رش
مطربان پیش دار و باده بکش .

خسروی .


نرگس بر پشت رود باربدی زد سرود
وز می سوری درود سوی بنفشه رسید.

کسایی .


از باغ باد بوی گل آورد بامداد
وز گل مرا سوی مل سوری پیام داد.

فرخی .


راست گفتی رخش گلستان بود
می سوری بهار گل گستر.

فرخی .


شاها می سوری نوش ایرا بچمن در
بگرفت گل سوری جای گل رعنا.

مسعودسعد.


گشته خجل از رنگ لبش باده ٔ سوری
برده حسد از بوی خوشش عنبر سارا.

امیرمعزی .


لعل است می سوری و ساغر کان است
جسم است پیاله و شرابش جان است .

کمال الدین اسماعیل .


|| نوعی از زاج باشد و آن زاج سرخ است که بلغت رومی قلقند خوانند. نوعی از زاج که زاج سرخ نیز گویند. (ناظم الاطباء). || نوعی از پیکان . (برهان ) (ناظم الاطباء) (غیاث ).

سوری . (اِخ ) ابن معتز که درزمان مسعود غزنوی حاکم نیشابور بود و مشهد امام رضا(ع ) را بنا کرده است . (از تاریخ گزیده ص 207). رجوع به تاریخ بیهقی ص 169، 178 و سبک شناسی ج 2 ص 345 شود.


سوری . (اِخ ) سیف الدین سوری برادر ملک قطب الدین و سلطان علاءالدین غوری از سلاطین غور است که جانشین برادر خود ملک فخرالدین شد. چون بهرام شاه غزنوی قطب الدین محمد را شربت مهلک نوشانید، و خبر مرگ وی به سیف الدین سوری رسید، لشکری عظیم فراهم آورده به کین خواستن برادر به غزنین رفت . بهرامشاه از پیش او بهندوستان گریخت و او در غزنین بتخت سلطنت نشست و لشکر غور را اجازه ٔ انصراف داد. چون زمستان رسید و بواسطه ٔ شدت سرما و برف راههای غور مسدود شد و رسیدن مدد متعذر گشت ، اهل غزنین در خفیه به بهرامشاه نوشتند و او را بغزنین طلبیدند. بهرامشاه بی خبر به غزنین ورود کرده سیف الدین سوری و اتباع او را بگرفت و با فضیحت تمام بکشت . وی از سال 543 - 544 هَ . ق . سلطنت کرد و بهرامشاه وی را بسال 544 بکشت . (از فرهنگ فارسی معین و تعلیقات چهارمقاله ٔ عروضی چ معین ص 150) :
امیرا بسوی خراسان نگر
که سوری همی بند و ساز آورد
اگر دست شورش بماند دراز
به پیش تو کار دراز آورد
مر آن کار را کو بسوری دهی
چو چوپان بددوغ بازآورد.

ابوالفضل جمحی (از تاریخ بیهقی ).


رجوع به تاریخ ایران و طبقات ناصری چ کلکته صص 112 - 314 شود.

فرهنگ عمید

۱. از مردم سوریه: ورزشکار سوری.
۲. تهیه‌شده در سوریه.
۳. (اسم، صفت نسبی) [قدیمی] = سریانی


= سورچران
۱. از مردم سوریه: ورزشکار سوری.
۲. تهیه شده در سوریه.
۳. (اسم، صفت نسبی ) [قدیمی] = سریانی
۱. چیزی که به رنگ سرخ باشد، سرخ رنگ: آمده نوروزماه با گل سوری به هم / بادۀ «سوری» بگیر، بر گل سوری بچم (منوچهری: ۷۰ ).
۲. چهارشنبه سوری.
۳. (زیست شناسی ) گل سرخ: آمده نوروزماه با گل «سوری» به هم / بادۀ سوری بگیر، بر گل «سوری» بچم (منوچهری: ۷۰ ).

سورچران#NAME?


۱. چیزی که به رنگ سرخ باشد؛ سرخ‌رنگ: ◻︎ آمده نوروزماه با گل سوری به هم / بادۀ «سوری» بگیر، بر گل سوری بچم (منوچهری: ۷۰).
۲. چهارشنبه‌سوری.
۳. (زیست‌شناسی) گل‌سرخ: ◻︎ آمده نوروزماه با گل «سوری» به هم / بادۀ سوری بگیر، بر گل «سوری» بچم (منوچهری: ۷۰).


دانشنامه عمومی

سوری ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
اهل کشور سوریه یا چیزی وابسته به آن
سوری (نام گل)
سوری، بریتیش کلمبیا
سوری، کانزاس
سوری، داکوتای شمالی

سوری:soori تلفظش مثل قوری. در بندرعباس، به نوعی زنبور به رنگ زرد و بال قهوه ای می گویند که نیش دردناکی دارد و در تابستان بر روی شاخه درخت لانه می بندد که خانه ای است از جنس موم و رو به زمین و دارای شبکه هایی مثل لانه زنبور عسل.


ما در لغت نامه فارسی سوری را به دو املای متفاوت مینویسیم -یکی به این شکل سوری-- ودیگری نیز به این شکل صوری----که در تلفظ مثل هم می باشند.واما در معنا به هم تفاوت دارند..معنای کلمه صوری یعنی حرفی رو الکی گفتن -----اما معنای سوری اینچنین است که با توجه ریشه تاریخی این جمله، سوری به معنای جشن وسرور وشادی می باشد.


واژه نامه بختیاریکا

وابسته به چای؛ معتاد

پیشنهاد کاربران

نامی خاص و کمیاب
من اسمم رو دوست دارم

Celebration

سوری نام معلم ای فداکار ی بود بد اخلاق که در امریکا گینس گرفت

سوری :/suri/ سوری ( فارسی ) به معنی گل سرخ - گل محمدی - شادی و نشاط و خرمی . سوری :1 - ( در قدیم ) ( در گیاهی ) گل سرخ؛ 2 - ( به مجاز ) سرخ رنگ. اسم سوری مورد تایید ثبت احوال کشور برای نامگذاری دختر است .

سوری دخت : /s. - doxt/ سوری دخت ( سوری دخت = دختر ) ، 1 - دختر سرخ رنگ، دختری که مثل گل سرخ است؛ 2 - ( به مجاز ) زیبارو.

سوریا : /suriyā/ سوریا : سوریا ( فارسی ) ( سوری الف ( اسم ساز ) ) ، سوری. سوریا به معنی گل سرخ - گل محمدی - شادی و نشاط و خرمی . سوریا ( به مجاز ) زیبارو . اسم سوری و سوریا مورد تایید ثبت احوال کشور برای نامگذاری دختر است .

سوری نام یکی از طوایف کولی ( Gypsy ) در ایران، نام یکی از مردمان رومان در ایران
در کرمان سوری به معنی کولی است

سوری ( Suri ) :نام سه روستا در هندوستان
سوری:نام روستایی در ایالت اوتاراخان یا اوتاراکند هندوستان
سوری:نام روستایی در ایالت اودیشا هندوستان
سوری:نام روستایی در ایالت هیماچال پرادش هندوستان

زنبور قرمز به بندری


کلمات دیگر: