کلمه جو
صفحه اصلی

گلریز


مترادف گلریز : شکوفه باران، گل افشان، گلباران

فارسی به انگلیسی

strewing flowers

فرهنگ اسم ها

اسم: گلریز (دختر) (فارسی) (طبیعت، گل، هنری) (تلفظ: golriz) (فارسی: گلريز) (انگلیسی: golriz)
معنی: دارای نقش گل به ویژه گل سرخ، گل ریختن بر جایی یا بر سر و پای کسی، ( در موسیقی ایرانی ) گوشه ای در دستگاه شور، ( در قدیم ) دارای نقش گل، به ویژه گل سرخ، ( در قدیم ) ( به مجاز ) ریزنده ی پاره های آتش، نوعی آتش بازی، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی

(تلفظ: golriz) (در موسیقی ایرانی) گوشه‌ای در دستگاه شور؛ (در قدیم) دارای نقش گل ، به ویژه گل‌سرخ ؛ (در قدیم) (به مجاز) ریزنده‌ی پاره‌‌های آتش ؛ نوعی آتش بازی .


مترادف و متضاد

شکوفهباران، گلافشان، گلباران


فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) گل ریزنده گل افشان . ۲ - گل ریزی گل افشانی . ۳ - ( اسم ) پارچه ای که گلهای سرخ در آن بافند : ز زیر پرد. گلریز شب سوی خورشید سحر بچشم تباشیر خنده زد بعنی ... ( سیف اسفرنگ ) ۴ - یکی از گوشه های دستگاه شور .۵ - نوعی آتشبازی گلریز آتشباز : تو کنی خند. گلریز بازی و من هر دم از آن کنم پیش تونفت اندازی ( امیر خسرو )
دهی است از دهستان مرکزی بخش حوم. شهرستان درگز

فرهنگ معین

( ~ . ) ۱ - (ص فا. ) گل افشان . ۲ - (اِ. ) پارچه ای که در آن گل های سرخ بافته باشند. ۳ - نام آهنگی است در دستگاه شور در موسیقی .

لغت نامه دهخدا

گلریز. [ گ ُ ] ( اِ مرکب ) پارچه که گلهای سرخ در آن بافند. ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) :
ز زیر پرده گلریز شب سوی خورشید
سحر به چشم تباشیر خنده زد یعنی...
سیف اسفرنگ.
بیا که پرده گلریز هفت خانه چشم
کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال.
حافظ.
آستین طومار گلریز است در دستم ز اشک
مردم چشم مرا تا گریه آتشبار کرد.
میر عیسی یزدی ( از آنندراج ).
|| ( نف ) گلریزنده :
دارم ولی به یک نگه تیزش احتیاج
چشمم به یک تبسم گلریزش احتیاج.
طالب آملی ( از آنندراج ).
بهار عجم و خان آرزو میفزایند: خزان را گلریزان نمی گویند وگلریز به معنی موسم ریختن برگ گلهاست و سند میخواهد. ( آنندراج ). || ( اِ مرکب ) نوعی از آتشبازی و آنرا گلریز آتشبار گویند و به هندی بحولجهری گویند. ( آنندراج ) ( غیاث ) :
تو کنی خنده گلریز گه بازی من
هر دم از آه کنم بیش تو نفت اندازی.
میرخسرو ( از آنندراج ).
تا هوای داغ مهرش در سر دستم فتاد
آستینم از هجوم داغ چون گلریز شد.
سالک یزدی ( از آنندراج ).
ز بس که داغ مسلسل ز مغز من بارد
غلط کنند به گلریز استخوان مرا.
میر محمد افضل ( از آنندراج ).

گلریز. [ گ ُ ] ( اِ مرکب ) نام آهنگی است در دستگاه شور در موسیقی. رجوع به آهنگ شود.

گلریز. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 8 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

گلریز. [ گ ُ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان دره گز واقع در 2هزارگزی جنوب خاوری دره گز، سر راه شوسه عمومی دره گز به لطف آباد. هوای آن معتدل و دارای 151 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

گلریز. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) پارچه که گلهای سرخ در آن بافند. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) :
ز زیر پرده ٔ گلریز شب سوی خورشید
سحر به چشم تباشیر خنده زد یعنی ...

سیف اسفرنگ .


بیا که پرده ٔ گلریز هفت خانه ٔ چشم
کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال .

حافظ.


آستین طومار گلریز است در دستم ز اشک
مردم چشم مرا تا گریه آتشبار کرد.

میر عیسی یزدی (از آنندراج ).


|| (نف ) گلریزنده :
دارم ولی به یک نگه تیزش احتیاج
چشمم به یک تبسم گلریزش احتیاج .

طالب آملی (از آنندراج ).


بهار عجم و خان آرزو میفزایند: خزان را گلریزان نمی گویند وگلریز به معنی موسم ریختن برگ گلهاست و سند میخواهد. (آنندراج ). || (اِ مرکب ) نوعی از آتشبازی و آنرا گلریز آتشبار گویند و به هندی بحولجهری گویند. (آنندراج ) (غیاث ) :
تو کنی خنده ٔ گلریز گه بازی من
هر دم از آه کنم بیش تو نفت اندازی .

میرخسرو (از آنندراج ).


تا هوای داغ مهرش در سر دستم فتاد
آستینم از هجوم داغ چون گلریز شد.

سالک یزدی (از آنندراج ).


ز بس که داغ مسلسل ز مغز من بارد
غلط کنند به گلریز استخوان مرا.

میر محمد افضل (از آنندراج ).



گلریز. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) نام آهنگی است در دستگاه شور در موسیقی . رجوع به آهنگ شود.


گلریز. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 8 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


گلریز. [ گ ُ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان دره گز واقع در 2هزارگزی جنوب خاوری دره گز، سر راه شوسه ٔ عمومی دره گز به لطف آباد. هوای آن معتدل و دارای 151 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

۱. (موسیقی ) گوشه ای در دستگاه شور.
۲. (صفت ) [قدیمی] گل ریزنده، گل افشان.

دانشنامه عمومی

گلریز (درگز)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان درگز در استان خراسان رضوی ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان تکاب قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۰۱ نفر (۲۶خانوار) بوده است.


کلمات دیگر: