گفتن سخنهای سرد و بی اثر .
دم سردی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دم سردی. [ دَ س َ ] ( حامص مرکب ) صفت و حالت دم سرد. || گفتن سخنهای سرد و بی اثر :
ز دم سردی واعظان پر مجوش
غفور است ایزد تو ساغر بنوش.
ز دم سردی واعظان پر مجوش
غفور است ایزد تو ساغر بنوش.
ظهوری ( از آنندراج ).
پیشنهاد کاربران
دم سردی: سرد نفسی ، خون سردی.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۲۰۰ ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۲۰۰ ) .
کلمات دیگر: