(اسم ) ۱ - فلزات کانی مانند مس نقره طلا آهن وغیره .۲- قطان تنک ورقیق . ۳- روغن زیتون و دردی آن.۴- زرداب وریم که از لاشه مرده پالاید.
میقات و ذات عرق مهل اهل العراق
(مَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آهسته کار کردن . 2 - (اِمص .) آهستگی ، مهلت . 3 - (اِ.) آهسته کاری ، نرمی ، مهلت .
(مُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فلزات کانی مانند: مس ، آهن و... 2 - قطران تنک و رقیق . 3 - روغن زیتون و دُردی آن . 4 - زرداب و ریم که از لاشة مرده پالاید.
مهل . [م َ هََ ] (ع اِ) اسلاف متقدمین مرد. (منتهی الارب ).
مهل . [ م َ ] (اِخ ) یکی ازجزایر ذیبةالمهل . (ابن بطوطه ). رجوع به ذیبة و ذیبةالمهل در ردیف خود شود.
مهل . [ م َ ] (ع مص ) خضخاض مالیدن شتران را و آن نوعی از قطران است . || به آهستگی و نرمی چریدن گوسفند. (از منتهی الارب ). || مُهلَة. رجوع به مهلة شود.
نظامی .
عطار.
مولوی .
مهل . [ م َ هََ ] (ع مص ) پیش آمدن در خیر و نیکوئی . (منتهی الارب ).
مهل . [ م ُ ] (ع اِ) مس . || جوهر کانی هرچه باشد مانند سیم و زر و مس و آهن و جز آن . (منتهی الارب ). از فلزات معدنی همچون زر و سیم و مس و آهن . (از اقرب الموارد). || گداخته از روی و مس و آهن ؛ قوله تعالی : بماء کالمهل . (منتهی الارب ). مس گداخته . (مهذب الاسماء). || قطران تنک . قطران رقیق . || روغن زیت . روغن زیتون یا دردی روغن زیت یا روغن زیت تنک . (منتهی الارب ). تیرگی زیت . (مهذب الاسماء). || خاکستر. || خدرک که از نان فروریزد. || ریم و زهر و زردآب . (منتهی الارب ). چرک . || زردآب مرده : و فی حدیث ابی بکر ادفنونی فی ثوبی هذین فانما هماللمهل و التراب . (منتهی الارب ). زردآب و ریم که از لاشه ٔ مرده پالاید.
مهل . [ م ُ هََ ل ل ] (ع اِ) میقات . (یادداشت مؤلف ): وذات عرق مهل اهل العراق . (یاقوت در معجم البلدان ).
۱. فرصت؛ مهلت.
۲. نرمی و آهستگی.
ریم و زردابی که از لاشۀ مرده خارج شود.