کلمه جو
صفحه اصلی

مواطات


مترادف مواطات : توافق، سازش، موافقت، توافق کردن، به توافق رسیدن، موافقت کردن

مترادف و متضاد

۱. توافق، سازش، موافقت
۲. توافق کردن، بهتوافق رسیدن، موافقت کردن


فرهنگ فارسی

موافقت کردن باکسی درکاری
۱ - ( مصدر ) موافقت کردن با کسی در امری . ۲ - ( اسم ) موافقت . ۳ - خبر آمدن چیزی مبتدا را بلاوسطه ( یعنی بدون آوردن کلمه ذو و غیر آن ) مانند : [ زید قائم ] بخلاف [ زید قیام ] که آن حمل صحیح نمی باشد مگر با آوردن واسطه مانند : زید ذو قیام .

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . مواطاة ] (مص ل . ) موافقت کردن با کسی در امری .

لغت نامه دهخدا

مواطات. [ م ُ ] ( ع مص ) موافقت کردن. ( غیاث ) ( از آنندراج ) ( یادداشت مؤلف ). موافقت. موافقت کردن با کسی. وطاء. ( یادداشت مؤلف ). مواطاة. مواطا. و رجوع به مواطا و مواطاة شود.
- مواطات کردن ؛ با یکدیگرنهادن. قرارداد بستن. معاهده نمودن. ( از یادداشت مؤلف ) : چهل مرد بیامدند و مواطات کردند. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ).
- || بهم ساختن. سازش کردن. ساخت و پاخت کردن : با بزرگان فرس و وزیران او در سرّ مواطات کردند و شیرویه را بر پدر بیرون آوردند. ( نظامی عروضی ).
|| پامال کردن. کوفتن : محجه انصاف که به مواطات اقدام ظلم تمام مندرس و محو گشتند. ( سندبادنامه ص 10 ). || ( اصطلاح منطقی ) خبرگشتن چیزی بلاواسطه مر مبتدا را ای بدون انضمام کلمه ذوو غیر آن ؛ چنانچه زیدٌ قائم به خلاف زید قیام که آن حمل صحیح نمی باشد مگر به واسطه ذو ای زیدٌ ذو قیام.( غیاث ) ( از آنندراج ). حمل مواطاة. رجوع به ذیل حمل شود.

مواطاة. [ م ُ ] ( ع مص ) موافقت کردن. ( از منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان القرآن جرجانی ص 96 ) ( از آنندراج ). با کسی موافقت کردن. ( دهار ). مواطاة. و رجوع به مواطات و مواطا شود. || مساهمه. ( یادداشت مؤلف ). || ( اصطلاح قافیه ) تکرار قوافی کردن در شعر به لفظ و معنی. ( از منتهی الارب ).

مواطات . [ م ُ ] (ع مص ) موافقت کردن . (غیاث ) (از آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). موافقت . موافقت کردن با کسی . وطاء. (یادداشت مؤلف ). مواطاة. مواطا. و رجوع به مواطا و مواطاة شود.
- مواطات کردن ؛ با یکدیگرنهادن . قرارداد بستن . معاهده نمودن . (از یادداشت مؤلف ) : چهل مرد بیامدند و مواطات کردند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
- || بهم ساختن . سازش کردن . ساخت و پاخت کردن : با بزرگان فرس و وزیران او در سرّ مواطات کردند و شیرویه را بر پدر بیرون آوردند. (نظامی عروضی ).
|| پامال کردن . کوفتن : محجه ٔ انصاف که به مواطات اقدام ظلم تمام مندرس و محو گشتند. (سندبادنامه ص 10). || (اصطلاح منطقی ) خبرگشتن چیزی بلاواسطه مر مبتدا را ای بدون انضمام کلمه ٔ ذوو غیر آن ؛ چنانچه زیدٌ قائم به خلاف زید قیام که آن حمل صحیح نمی باشد مگر به واسطه ٔ ذو ای زیدٌ ذو قیام .(غیاث ) (از آنندراج ). حمل مواطاة. رجوع به ذیل حمل شود.


فرهنگ عمید

موافقت کردن با کسی در کاری.


کلمات دیگر: