کلمه جو
صفحه اصلی

اورمز

فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) اهور مزدا ۲ - ( اسم ) مشتری (سیاره ) ۳ - روز اول از هر ماه شمسی .
پسر زاده اسفندیار که پسر بهمن باشد

فرهنگ معین

(اُ مَ یا مُ ) (اِ. ) نک اورمزد.

لغت نامه دهخدا

اورمز. [ م َ ] ( اِخ ) اورمزد. ستاره مشتری. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( برهان ). آنرا ازاوش نیز خوانند. ( آنندراج ). || ( اِ ) روز اول از هر ماه شمسی. ( ناظم الاطباء )( آنندراج ). نیک است در این روز نوپوشیدن و سفر کردن و مهر بر کاغذ نهادن و بد است قرض و وام دادن. ( برهان ). || ( اِخ ) فرشته ای که تدبیر امور مصالح این روز به او تعلق دارد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رجوع به ارمزد و اورمزد و اهورمزدا شود.

اورمز. [ م ُ ] ( اِخ ) پسرزاده اسفندیار که پسر بهمن باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) :
کمین بنده تو بود اورمز
که توچون شبانی و ایشان چو بز.
فردوسی.

اورمز. [ م َ ] (اِخ ) اورمزد. ستاره ٔ مشتری . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). آنرا ازاوش نیز خوانند. (آنندراج ). || (اِ) روز اول از هر ماه شمسی . (ناظم الاطباء)(آنندراج ). نیک است در این روز نوپوشیدن و سفر کردن و مهر بر کاغذ نهادن و بد است قرض و وام دادن . (برهان ). || (اِخ ) فرشته ای که تدبیر امور مصالح این روز به او تعلق دارد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به ارمزد و اورمزد و اهورمزدا شود.


اورمز. [ م ُ ] (اِخ ) پسرزاده ٔ اسفندیار که پسر بهمن باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) :
کمین بنده ٔ تو بود اورمز
که توچون شبانی و ایشان چو بز.

فردوسی .




کلمات دیگر: