کلمه جو
صفحه اصلی

مناظم

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع : منظم و نظم : ۱ - جاهای نظم و ترتیب . ۲ - طرزهای جریان و پیشرفت مرتب امور قواعد : [ و هر بنا که بر قاعده عدل و احسان قرار گیرد و اطراف و حواشی آن بنصرت دین حق و رعایت مناظم خلق موکد شود ... بدیع ننماید . ] ( کلیله . مصحح مینوی . ۲۳ )

لغت نامه دهخدا

مناظم. [ م َ ظِ ] ( ع اِ ) ج ِ نظم. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ مَنظِم. جاهای نظم. ( از اقرب الموارد ). جاهای ترتیب و نظم. || جاهای پیوستن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || طرز جریان و پیشرفت مرتب امور. آنچه موجب نظم و ترتیب نیکو در جریان کارها باشد. ( کلیله و دمنه چ مینوی حاشیه ص 29 و 38 ) : به نصرت دین حق و رعایت مناظم خلق مؤکد شود. ( کلیله و دمنه ایضاً ص 23 ). در معرفت کارها و شناخت مناظم آن رای صائب و فکرت ثاقب روزی کرد. ( کلیله ایضاً ص 29 ). مجموعی سازند مشتمل برمناظم حال و مآل و مصالح معاش و معاد. ( کلیله ایضاًص 39 ). طرازنده مناظم ملت و نوازنده اعاظم امت... ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 329 ). از برای مصالح معاد و مناظم معاش... انبیا را بعث کرد. ( سندبادنامه ص 3 ). مناظم عباد... متفرق گردد. ( سندبادنامه ص 5 ). از بهر مناظم کار عالم و مجاری احوال عالمیان. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 98 ). مناظم دوام ملک بر وفق مراد چون توان داشت ؟ ( مرزبان نامه ایضاً ص 181 ). در حفظ مناظم حال و ضبط مصالح مآل... اعتماد حاصل آمد. ( مرزبان نامه ایضاً ص 40 ). زنگ حزن و ملال از مرآت جنان ناظمان مناظم فضل و کمال بزداید. ( حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 2 ).

فرهنگ عمید

شیوۀ جریان مرتب کارها، قاعده.


کلمات دیگر: