کلمه جو
صفحه اصلی

منقله

فرهنگ فارسی

( اسم ) جای زغال انگشت دان
ابزاری که بدان آتش و یا هر چیزی را نقل دهند . آلت نقل .

فرهنگ معین

(مَ قَ لَ یا لِ ) [ ع . منقلة ] (اِ. ) جای زغال ، انگشت دان .

لغت نامه دهخدا

( منقلة ) منقلة. [ م ُ ن َق ْ ق ِ ل َ / م ُ ن َق ْ ق َ ل َ ] ( ع اِ ) آن جراحت که استخوان بیرون گیرند از وی. ( مهذب الأسماء ). شکستگی سر که استخوان از وی شکسته باشد یا پرده بالای استخوان منتقل شود و فی الحدیث عن النبی ( ص ): فی المنقله خمس عشرة من الابل. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). شکستگی سر که به پرده بالای استخوان و یا به استخوان رسیده باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). شکستگی سر که چنان شکند که پاره ای از شکسته بیرون باید کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). نوعی شکستگی سر که استخوانها بیرون آمده باشد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

منقلة. [ م َ ق َ ل َ ] ( ع اِ ) منزل و فرودآمدنگاه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). منزل مسافر و فرودآمدنگاه. ( ناظم الاطباء ). مرحله ای از مراحل سفر و گویند سرنا منقلة؛ ای مرحلة. ( از اقرب الموارد ). || پاره ای که برسپل شتر و جز آن دوزند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || راه در کوه. || نوعی از بازی. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) ارض منقلة؛ زمین دارای سنگ. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

منقلة. [ م ِ ق َ ل َ ] ( ع اِ ) ابزاری که بدان آتش و یا هر چیزی را نقل دهند. ( ناظم الاطباء ). آلت نقل. ج ، مناقل. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ).
منقله. [ م ُ ق ُ ل َ / ل ِ ]( از ع ، اِ ) به معنی انگشت دان و زغال دان باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مجمر. ( غیاث ). امروزه منَقَل گویند و مَنقَلَة در عربی ، به معنی منزل و فرودآمدنگاه آمده و به معنی آتشدان خاص فارسی است. ( از حاشیه برهان چ معین ) : در صدر مجلس منقله ای نهاده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334 ).

منقله . [ م ُ ق ُ ل َ / ل ِ ](از ع ، اِ) به معنی انگشت دان و زغال دان باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مجمر. (غیاث ). امروزه منَقَل گویند و مَنقَلَة در عربی ، به معنی منزل و فرودآمدنگاه آمده و به معنی آتشدان خاص فارسی است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : در صدر مجلس منقله ای نهاده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334).


منقلة. [ م َ ق َ ل َ ] (ع اِ) منزل و فرودآمدنگاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). منزل مسافر و فرودآمدنگاه . (ناظم الاطباء). مرحله ای از مراحل سفر و گویند سرنا منقلة؛ ای مرحلة. (از اقرب الموارد). || پاره ای که برسپل شتر و جز آن دوزند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || راه در کوه . || نوعی از بازی . (ناظم الاطباء). || (ص ) ارض منقلة؛ زمین دارای سنگ . (از اقرب الموارد) (از المنجد).


منقلة. [ م ِ ق َ ل َ ] (ع اِ) ابزاری که بدان آتش و یا هر چیزی را نقل دهند. (ناظم الاطباء). آلت نقل . ج ، مناقل . (از اقرب الموارد) (المنجد).


منقلة. [ م ُ ن َق ْ ق ِ ل َ / م ُ ن َق ْ ق َ ل َ ] (ع اِ) آن جراحت که استخوان بیرون گیرند از وی . (مهذب الأسماء). شکستگی سر که استخوان از وی شکسته باشد یا پرده ٔ بالای استخوان منتقل شود و فی الحدیث عن النبی (ص ): فی المنقله خمس عشرة من الابل . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). شکستگی سر که به پرده ٔ بالای استخوان و یا به استخوان رسیده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شکستگی سر که چنان شکند که پاره ای از شکسته بیرون باید کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نوعی شکستگی سر که استخوانها بیرون آمده باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا).


دانشنامه عمومی

مَنقَله دسته ای از بازی های تخته ای است که در آفریقا، خاور میانه، و آسیای میانه رواج دارد. این بازی را با جابه جا کردن مهره ها بر روی تخته بازی می کنند.
بازی منقله در مصر پیشینه ای هزاران ساله دارد. جهانگردان اروپایی در سده نوزدهم در قهوه خانه های مصربا آن آشنا شدند. در آن زمان رسم بود بازنده هزینه تمامی قهوه ای را که در طول بازی صرف شده بود عهده دار شود.
برده های آفریقایی بازی های منقله را با خود به سورینام و جزایر هند باختری بردند. امروزه در برخی نقطه های روستایی آفریقا، کودکان روی صفحه هایی که بر سطح زمین کنده اند به این بازی می پردازند.


کلمات دیگر: