حالت دل برده . عشق .
دل بردگی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دل بردگی. [ دِ ب ُ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) حالت دل برده. عشق. محبت. بیخودی. وجد. جذبه :
خواندن بی درد از افسردگیست
خواندن بادرد از دل بردگیست.
دل نیایی جز که در دلبردگی.
خواندن بی درد از افسردگیست
خواندن بادرد از دل بردگیست.
مولوی.
ای حیات عاشقان در مردگی دل نیایی جز که در دلبردگی.
مولوی.
رجوع به دل برده و دل بردن شود.کلمات دیگر: