کلمه جو
صفحه اصلی

خفع

فرهنگ فارسی

استرخای مفاصل

لغت نامه دهخدا

خفع. [ خ َ ] ( ع مص ) سر برگشتن. || افتادن از گرسنگی و جز آن. || زدن بشمشیر. منه : خفعه بالسیف. || سوختن جگر از گرسنگی. این صیغه بصورت مجهول استعمال میشود. || جنبیدن پرده و جامه آویخته. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). منه : خفع الستر و الثوب المعلق فی الهواء خفعاً و خفعاناً. || مسترخی گردیدن مفاصل. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). منه : خفعت المفاصل.

خفع. [ خ َ ف َ ] ( ع اِ ) استرخای مفاصل. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خفع. [ خ َ ] (ع مص ) سر برگشتن . || افتادن از گرسنگی و جز آن . || زدن بشمشیر. منه : خفعه بالسیف . || سوختن جگر از گرسنگی . این صیغه بصورت مجهول استعمال میشود. || جنبیدن پرده و جامه آویخته . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : خفع الستر و الثوب المعلق فی الهواء خفعاً و خفعاناً. || مسترخی گردیدن مفاصل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). منه : خفعت المفاصل .


خفع. [ خ َ ف َ ] (ع اِ) استرخای مفاصل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).



کلمات دیگر: