کلمه جو
صفحه اصلی

تسخر زدن

فارسی به انگلیسی

scoff, jest, quip, ridicule

فرهنگ فارسی

تسخر کردن .

لغت نامه دهخدا

تسخر زدن. [ ت َ خ َ زَ دَ ] ( مص مرکب )ریشخند زدن. استهزاء کردن. تمسخر کردن :
پر ز سر تا پای ، زشتی وگناه
تسخر و خنبک زدن بر اهل راه.
مولوی.
گفتم زکجایی تو تسخر زد و گفت ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه.
مولوی ( دیوان شمس چ فروزانفر ج 5 ص 120 ).
پرهیز دارید که تسخر زنید بر یک کودک. ( دیاتسارون ص 140 یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). و رجوع به تَسخَر و تَسَخﱡر شود.


کلمات دیگر: