کلمه جو
صفحه اصلی

دقی

فرهنگ فارسی

از انساب است و ابوبکر محمد بن داود صوفی و ابوبکر احمد بن محمد مشهور به ابن دق بدان شهرت دارند .

لغت نامه دهخدا

دقی. [ دَ قا / دَ قَن ْ ] ( ع مص ) چندان خوردن فصیل و شتربچه شیر را که ناگوارد کندش ، و چنین شتربچه ای را دَق ( دقی ) و دقوان گویند و مؤنث آن دقیة ودَقْوی ̍ است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

دقی. [ دَ ] ( ع ص ) دَق. به معنی دَقْوان است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به دقوان و نیز به دَقی ̍ شود.

دقی. [ دَق ْ قی ] ( اِ صوت ) اسم صوت است و کوفتن چیزی را بر چیزی میرساند خاصه هرگاه بشدت کوفته شود. ( از فرهنگ لغات عامیانه ).

دقی. [ دِق ْ قی ] ( ص نسبی ) منسوب به دِق. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- ذبول دقی ؛ رنج باریک. رجوع به ذبول شود.

دقی. [ دُق ْ قی ] ( ص نسبی ) از انساب است و ابوبکر محمدبن داود صوفی و ابوبکر احمدبن محمد مشهور به ابن دق بدان شهرت دارند. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

دقی . [ دَ ] (ع ص ) دَق . به معنی دَقْوان است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به دقوان و نیز به دَقی ̍ شود.


دقی . [ دَ قا / دَ قَن ْ ] (ع مص ) چندان خوردن فصیل و شتربچه شیر را که ناگوارد کندش ، و چنین شتربچه ای را دَق (دقی ) و دقوان گویند و مؤنث آن دقیة ودَقْوی ̍ است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


دقی . [ دَق ْ قی ] (اِ صوت ) اسم صوت است و کوفتن چیزی را بر چیزی میرساند خاصه هرگاه بشدت کوفته شود. (از فرهنگ لغات عامیانه ).


دقی . [ دِق ْ قی ] (ص نسبی ) منسوب به دِق . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ذبول دقی ؛ رنج باریک . رجوع به ذبول شود.


دقی . [ دُق ْ قی ] (ص نسبی ) از انساب است و ابوبکر محمدبن داود صوفی و ابوبکر احمدبن محمد مشهور به ابن دق بدان شهرت دارند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).


دانشنامه عمومی

دقی نام شهر و شهرستانی در استان جیزه مصر است.
فهرست شهرهای مصر
ویکی پدیای عربی، ۲۱ مارس ۲۰۰۷.


کلمات دیگر: