کلمه جو
صفحه اصلی

تبدیل کردن


مترادف تبدیل کردن : تغییردادن، دگرگون ساختن، دگرسان کردن، تعویض کردن، معاوضه کردن ارز، پول

برابر پارسی : جز کردن

فارسی به انگلیسی

change, commute, convert, reduce, transform, translate, turn, work

فارسی به عربی

تحول , دور , سافر , متحول

مترادف و متضاد

change (فعل)
تغییر دادن، عوض کردن، برگشتن، عوض شدن، تغییر کردن، تبدیل کردن، تعویض کردن، دگرگون کردن یا شدن، معاوضه کردن، خردکردن

turn (فعل)
عطف کردن، تغییر دادن، بر گرداندن، پیچاندن، وارونه کردن، تبدیل کردن، خیش زدن، خیش کشیدن، منحرف شدن، معطوف داشتن، چرخ زدن، پشت و رو کردن، تاه زدن، گشتن، گرداندن، معکوس کردن، پیچ خوردن، چرخیدن، تغییر جهت دادن، چرخ خوردن، دگرگون ساختن

transform (فعل)
دگرگون کردن، تبدیل کردن، تغییر شکل دادن، نسخ کردن

commute (فعل)
مسافرت کردن، تبدیل کردن

convert (فعل)
بر گرداندن، وارونه کردن، تبدیل کردن، بکیش دیگری اوردن

transmute (فعل)
تبدیل کردن، کیمیاگری کردن، تغییر هیئت دادن، تغییر شکل دادن، قلب ماهیت کردن

تغییردادن، دگرگون ساختن، دگرسان کردن


تعویض کردن، معاوضه کردن (ارز، پول)


۱. تغییردادن، دگرگون ساختن، دگرسان کردن
۲. تعویض کردن، معاوضه کردن (ارز، پول)


فرهنگ فارسی

عوض کردن تعویض بدل کردن تاخت زدن مبادله کردن .

لغت نامه دهخدا

تبدیل کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عوض کردن. تعویض. بدل کردن. تاخت زدن. مبادله کردن. معاوضه کردن. || گرداندن. تغییر دادن. تحریف کردن : روا نیست در تاریخ تحریف و تغییر و تبدیل کردن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463 ).

پیشنهاد کاربران

به چیزی درآوردن

همانگونه که نمی دانید پیشوند <<تر>> پیشوندی پارسی است که در واژگانی همچون ترگویه و ترگوییدن ( واژه پارسی سره ) بکار رفته که به چم ( معنی ) جابجایی و دگرگونی ساختاری است که واژه ترجمه از این واژه گرفته شده است ( آفرین که زبان خودمان را پاس می داریم ) ، پیشوند <<تر>> به زبان های اروپایی نیز رفته که پیشوند trans، tra در translate از آن سرچشمه می گیرد. این را گفتم تا بدانید جدا از دگرگونی به چم تغییر ، دگردیسی به چم تحول، واژه بسیار زیبا و درخور <<ترادیسیدن:ترا ( پیشوند بالا ) دیس ( به چم شکل ) دن>> به چم تبدیل کردن بکار می آید. پس واژه ترادیسیدن را به جای تبدیل کردن بکار ببرید. که از آن واخنه ( مشتق ) های بسیاری می توان درآورد همچون ترادیسش، ترادیس، ترادیسه و . . . این واژه را از نسک<<بنیادهای منطق نگریک>> ترگویه ای از << دکتر شمس الدین ادیب سلطانی>> پیدا کردم.

- بدل کردن ؛ معاوضه کردن و گهولیدن. ( ناظم الاطباء ) . ابدال. ( تاج المصادر بیهقی ) . تبدیل. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . عوض کردن. استبدال. استیهار. بگردانیدن. برگردانیدن. بازگردانیدن. تعویض. ( یادداشت مؤلف ) :
بدل کرده جهان سفله هستی را بناهستی
فرومانده بدین کار اندرون گردون چو شیدائی.
ناصرخسرو.
به لاله بدل کرده گردون بنفشه
به پیروزه بخرید یاقوت اصفر.
ناصرخسرو.
ستم را بشفقت بدل کرده نیز
بسا مشکلی را که حل کرده نیز.
نظامی.
چو خسرو دید کایام آن عمل کرد
کمند افزود و شادروان بدل کرد.
نظامی.
دوتا کرد از غمش سرو روان را
به نیلوفر بدل کرد ارغوان را.
نظامی.
چون وزیر ماکر بداعتقاد
دین عیسی را بدل کرد از فساد.
مولوی.
وجود خلق بدل می کنند ورنه زمین
همان ولایت کیخسرو است و پور قباد.
سعدی.
شرف خاندان دولت و ملک
خانه تحویل کرد و خرقه بدل.
سعدی.
- بدل گردانیدن ؛ عوض کردن : اکنون از خدای عزوجل و از شما می پذیرم که هررنج که از وی بردید براحت بدل گردانم. ( فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 76 ) .


کلمات دیگر: