کلمه جو
صفحه اصلی

چربیدن


مترادف چربیدن : افزون شدن، زیاده شدن، سنگین تر شدن، فزونی یافتن، چیره شدن، چیرگی یافتن، غالب شدن، غلبه یافتن، برتری داشتن، برتری یافتن، رجحان داشتن، سر بودن، سر شدن

فارسی به انگلیسی

exceed, outbalance, outclass, overbalance, surmount, to exceed the due weight, to preponderate, to turn the scale

to exceed the due weight, to preponderate, to turn the scale


exceed, outbalance, outclass, overbalance, surmount


مترادف و متضاد

prevail (فعل)
غالب امدن، چیره شدن، چربیدن، شایع شدن، مستولی شدن

preponderate (فعل)
افزودن، چربیدن بر، چربیدن، سنگین تر بودن

predominate (فعل)
مستولی شدن بر، قاطع بودن، نفوذ قاطع داشتن، مسلط بودن، چربیدن

افزون شدن، زیاده شدن، سنگین‌تر شدن، فزونی یافتن


چیره شدن، چیرگی یافتن، غالب شدن، غلبه‌یافتن


برتری داشتن، برتری یافتن، رجحان‌داشتن، سر بودن، سر شدن


۱. افزون شدن، زیاده شدن، سنگینتر شدن، فزونی یافتن
۲. چیره شدن، چیرگی یافتن، غالب شدن، غلبهیافتن
۳. برتری داشتن، برتری یافتن، رجحانداشتن، سر بودن، سر شدن


فرهنگ فارسی

افزون آمدن، فزونی یافتن، چیره شدن، غالب شدن
( مصدر ) ( چربید چربد خواهد چربید- چربنده چربیده ) ۱- سنگین تر شدن چیزی بر چیز دیگر از حیث وزن. ۲- غالب شدن کسی بر دیگری چیزه شدن بر فزونی یافتن بر.

فرهنگ معین

(چَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - سنگین تر شدن چیزی بر چیز دیگر از حیث وزن . ۲ - چیره شدن کسی بر دیگری .

لغت نامه دهخدا

چربیدن. [ چ َ دَ ] ( مص جعلی ) غالب شدن. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ). غالب آمدن بر چیزی. ( آنندراج ). غالب شدن و مظفر شدن. ( ناظم الاطباء ). غلبه کردن : چربیدن زور کسی بر کسی ؛ برتر آمدن. فائق شدن :
گر بپرم بر فلک شاید که میمون طایرم
ور بچربم بر جهان ، زیبد که والاگوهرم.
خاقانی.
من ار بر تو چربم بهنگام کین
بوم قایم انداز روی زمین.
نظامی.
وگر شیر ژیان آید بحربم
چو شیرین سوی من باشد بچربم.
نظامی.
همچو مجنون در تنازع با شتر
گه شتر چربید و گه مجنون حر.
مولوی.
سجده کردند و بگفتند ای خدیو
گر یکی کرت بما چربید دیو.
مولوی.
|| افزون آمدن. ( برهان ) ( جهانگیری ). افزون گشتن و بر سر آمدن. ( انجمن آرا ). افزون آمدن بر چیزی. ( آنندراج ). افزون آمدن و سنگین تر بودن در وزن و زیادتر بودن. ( ناظم الاطباء ). افزون بودن چیزی بر دیگری. ( فرهنگ نظام ). افزونی داشتن چیزی در وزن :
شکر هرگز نگیردجای شیرین
بچربد بر شکر حلوای شیرین.
نظامی.
بر مه آن روز ترنج زنخش میچربید
که ز نارنج به بازیچه ترازومیساخت.
بابانصیبی.
کواکب را فروغی نیست کز شمع چراغ امشب
زمین در پله انصاف برافلاک می چربد.
مخلص کاشی ( از آنندراج ).
این بار گران را بکشند ار به ترازو
شک نیست که در وزن بچربد بدو خروار.
قاآنی.
|| فائق آمدن. رجحان داشتن. برتری داشتن. راجح آمدن. زیادتی داشتن در مرتبه و مقام :
که آنگاه مفسدت بر مصلحت بچربد. ( راحةالصدور راوندی ).
رای آن کودک بچربید از همه
عقل او در پیش میرفت از رمه.
مولوی.
سعدی ازین پس نه عاقل است و نه هشیار
عشق بچربید بر فنون و فضایل.
سعدی.
|| غرق کردن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. افزون آمدن، فزونی یافتن.
۲. چیره شدن، غالب شدن: سعدی ازاین پس نه عاقل است و نه هشیار / عشق بچربید بر فنون فضایل (سعدی۲: ۴۷۹ ).
۳. سنگین تر شدن چیزی از چیز دیگر.

پیشنهاد کاربران

تاثیر

outweigh


کلمات دیگر: