تب دار
فارسی به انگلیسی
feverish
fevered, feverish
مترادف و متضاد
تب دار، در حال تب
تب دار، در حال تب
فرهنگ فارسی
( صفت ) کسی که تب دارد.
لغت نامه دهخدا
تب دار. [ ت َ ] ( نف مرکب ) کسی که تب داشته باشد. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). محموم. مبتلا به تب :
به رنج نیز نیاسوده ام ز خدمت تو
چو شمع در نظرت ایستاده ام تب دار.
من اگر بهتر شوم تب دار ماند بسترم.
به رنج نیز نیاسوده ام ز خدمت تو
چو شمع در نظرت ایستاده ام تب دار.
شفیع اثر ( از بهار عجم ).
این تب عشق است نی آتش که بنشیند ز آب من اگر بهتر شوم تب دار ماند بسترم.
ابوطالب کلیم ( از بهار عجم ).
رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود.پیشنهاد کاربران
هر بیماری که بالقوه توان پدید آوردن تب در بدن داشته باشد
کلمات دیگر: