جانفشان
فارسی به انگلیسی
dedicated, selfless, unselfish, zealous
dedicated, selfless, unselfish
فارسی به عربی
متطرف
مترادف و متضاد
طرفدار، متعصب، مجاهد، فدایی، جانفشان، ادم متعصب یا هواخواه
فرهنگ فارسی
( صفت ) کسی که جان خود را فدا کند فدا کنند. جان .
لغت نامه دهخدا
جانفشان. [ ف َ / ف ِ ] ( نف مرکب ) کسی که جان را فدا کند. ( ناظم الاطباء ). فدا کننده جان :
بر کعبه کنند جانفشان خلق
بر صدر تو جان فشان کعبه.
این که خاقانیست دانم جانفشانست از غمت.
پس چون دم جانفشان زند صبح.
زخم از شب هجر جان ستان تر.
آن هم برای آنکه کنم جانفشان دوست.
بر کعبه کنند جانفشان خلق
بر صدر تو جان فشان کعبه.
خاقانی.
آنکه از عشقت زر افشاند ندانم کیست آن این که خاقانیست دانم جانفشانست از غمت.
خاقانی.
گر عاشق شاه اختران نیست پس چون دم جانفشان زند صبح.
خاقانی.
لطف از دم صبح جانفشان ترزخم از شب هجر جان ستان تر.
سعدی.
دل رفت و دیده خون شد و جان ضعیف ماندآن هم برای آنکه کنم جانفشان دوست.
سعدی.
|| مشتاق. ( ناظم الاطباء ).فرهنگ عمید
کسی که جان خود را در راه کس دیگر فدا کند، فداکار.
پیشنهاد کاربران
کسی که از دل و جانش برای دیگری مایع میزارد وفداکاری می کند
کلمات دیگر: