کلمه جو
صفحه اصلی

جانشین


مترادف جانشین : بدل، جایگزین، خلف، خلیفه، عوض، قائم مقام، نایب، وارث، ولیعهد

فارسی به انگلیسی

successor, locum tenens, substitute, replacement


heir, acting, alternate, deputy, double, fill-in, quid pro quo, relief, replacement, stand-in, substitute, successor, surrogate, locum tenens

acting, alternate, deputy, double, fill-in, quid pro quo, relief, replacement, stand-in, substitute, successor, surrogate


فارسی به عربی

اغاثة , بدیل , قرصة , کاهن , نائب , وریث

مترادف و متضاد

بدل، جایگزین، خلف، خلیفه، عوض، قائم‌مقام، نایب، وارث، ولیعهد


standby (اسم)
جانشین، کشیک، دم دست بودن اماده خدمت

substitute (اسم)
تعویض، بدل، عوض، جانشین

deputy (اسم)
نماینده، وکیل، نایب، قائم مقام، جانشین

relief (اسم)
کمک، تسکین، ترمیم، جبران، اعانه، برجستگی، بر جسته کاری، اسودگی، راحتی، جانشین، رسایی، ازادی، فراغت، حجاری برجسته، گره گشایی، اسایش خاطر، تشفی، خط بر جسته، رفع نگرانی

vicar (اسم)
خلیفه، معاون، قائم مقام، جانشین، کشیش بخش، نایب مناب

vicegerant (اسم)
خلیفه، نایب، جانشین، نایبالسطنه

surrogate (اسم)
عوض، قائم مقام، جانشین

successor (اسم)
قائم مقام، جانشین، خلف

locum tenens (اسم)
قائم مقام، جانشین، جانشین موقت

succedaneum (اسم)
عوض، جانشین، دوا

succeeder (اسم)
لاحق، جانشین، کامیاب

فرهنگ فارسی

کسی که بجای دیگری بنشیندوکارهای اوراانجام دهد، خلیفه، قائم مقام، ولیعهد
( صفت ) ۱- کسی که بجای دیگری نشیند و وظایف او را انجام دهد قائم مقام خلیفه . ۲- ولیعهد.

فرهنگ معین

(نِ ) (ص فا. ) ۱ - قائم مقام . ۲ - ولیعهد.

لغت نامه دهخدا

جانشین. [ ن ِ ] ( نف مرکب ) قائم مقام. ( بهارعجم ) ( آنندراج ). کسی که به نیابت از دیگری کاری انجام دهد مانند: وکیل ، وصی ، ولی ، نایب ، نائب مناب ، خلیفه ، ولی ، بدل ، عوض ، قَفی . ( منتهی الارب ) :
بی باده دل ز سیر جهان وانمیشود
گل جانشین سبزه مینا نمیشود.
کلیم ( از بهار عجم ).
غنچه دل را ببوی یار در بر میکنم
این گره در رشته ما جانشین افتاده است.
صائب ( از بهار عجم ) ( آنندراج ).
|| نایب السلطنه. ولیعهد. || والی. حکمران : جانشین قفقاز؛ حکمران آن از جانب امپراطور روس. این کلمه با کردن و شدن صرف شود.

فرهنگ عمید

۱. کسی که به جای دیگری بنشیند و کارهای او را انجام بدهد.
۲. [قدیمی] خلیفه، قائم مقام، ولیعهد.
۳. عوض.

دانشنامه عمومی

جانشین (انگلیسی: Vicar) یا علی البدل به معنی یک نماینده، معاون یا جایگزین می باشد، در اصطلاح عام به معنی هر کسی است که از جانب مقام بالاتر به عنوان نیابت و در مفهوم کلی نایب انتخاب می گردد، در زبان به عنوان قائم مقام، هم ریشه با معاون در زبان انگلیسی است، این عنوان در تعدادی از زمینه های کلیسای مسیح، بلکه به عنوان یک منصب اداری یا برای اصلاحات در امپراتوری روم قابل تفویض و کاربرد داشت، علاوه بر این در امپراتوری مقدس روم، به عنوان یک نماینده محلی امپراتور هم شناخته شده و حتی گاهی مثل عنوان آرشیدوک

جدول کلمات

نایب

پیشنهاد کاربران

وصی

بدیل

مترادف
علی البدل

ولی عهد

بدیل ، نائب، بدل، جایگزین، خلف، خلیفه، عوض، قائم مقام، نایب، وارث، ولیعهد

جایگزین


خلافت دار. [ خ ِ ف َ ] ( نف مرکب ) نگاهدارنده ٔ خلافت. جانشین. نایب :
این چور کن هوا لطافت باش
وآن چور کن زمین خلافت دار.
خاقانی.

بدل. . . نماینده. . . .


کلمات دیگر: