کلمه جو
صفحه اصلی

چاکر


مترادف چاکر : بنده، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، غلام، گماشته، مستخدم، نوکر ، این جانب، ارادتمند، مخلص

متضاد چاکر : ارباب، آقا

فارسی به انگلیسی

inferior, flunky, lackey, menial, yes man, your obedient servant, [p.c.] your obedient servant, i.e.l, uncle tom

servant, [p.c.] your obedient servant, i.e.l


inferior, flunky, lackey, menial, yes man


فارسی به عربی

خادم

مترادف و متضاد

menial (اسم)
ادم پست، نوکر، چاکر، نوکر مابانه

بنده، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، غلام، گماشته، مستخدم، نوکر ≠ ارباب، آقا


۱. بنده، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، غلام، گماشته، مستخدم، نوکر ≠ ارباب، آقا
۲. بنده، اینجانب، ارادتمند، مخلص


فرهنگ فارسی

نوکر، بنده، فرمانبردار، گماشته، خدمتگزار
( اسم ) نوکر بنده خدمتگزار.
ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت .

فرهنگ معین

(کِ ) (اِ. ) نوکر، بنده ، خدمتگزار.

لغت نامه دهخدا

چاکر. [ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) نوکر. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). ملازم. ( آنندراج ). خادم. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). خدمتکار. ( ناظم الاطباء ). مستخدم. گماشته. مزدور. اجیر. کسی که با گرفتن حقوق خدمت بدیگری کند. ( فرهنگ نظام ) :
کون چو دفنوک پاره پاره شده
چاکرت بر کتف نهد دفنوک.
منجیک ترمذی.
تو دانی که از دانش آگاه نیست
بچشمش همان شاه و چاکر یکی است.
فردوسی.
یکی چاکری نیک باشد ترا
فرستد ترا باژ اندر خورا.
فردوسی.
مرا با پری راست کردی بخوبی
پری مرمرا پیشکار است و چاکر.
فرخی.
تا قیامت هر کجا نامش برند اندر جهان
نام شاهان از بزرگی نام او چاکر شوند.
فرخی.
مرا بگوی کز اینجا چگونه خواهی رفت
نه با تو توشه راه و نه چاکر و نه غلام.
فرخی.
سرایی مر سعادت پیشکارش
زمانه چاکر و دولت کدیور.
منوچهری.
خداوند ما گشته مست و خراب
گرفته دو بازوی او چاکران.
منوچهری.
بداور گاه او بر شاه و چاکر
یکی بودی و درویش و توانگر.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
خداوند هم بندگان و چاکران شایسته دارد. ( تاریخ بیهقی ). چاکری از خاص خواجه پیش آمدشان سوار و راه تنگ بود. ( تاریخ بیهقی ). بسیار نصیحت کردیم و گفتیم چاکری است مطیع و فرزندان... بسیار دارد. ( تاریخ بیهقی ).
تو چاکر مرد بادوالی
من شیعت مرد ذوالفقارم.
ناصرخسرو.
کمترین چاکرش چو اسکندر
کمترین بنده اش چو نوشروان.
ناصرخسرو.
چاکر خویشت که کرد جز گلوی تو
اینت واﷲ بزرگ و زشت یکی عار.
ناصرخسرو.
تن چاکر جان است مرو از پسش ایراک
رفتن بمراد و سپس چاکر عار است.
ناصرخسرو.
گردون بامر و نهی کهین بنده تو شد
گیتی بحل و عقد کمین چاکر تو باد.
مسعودسعد.
چاکرت گر بد است وگر بد نیست
بد و نیکش ز تست از خود نیست.
سنایی.
خنک آنکس ، که عقل رهبر اوست
هر دو عالم بطوع چاکر اوست.
سنایی.
جز خداوندی که بر وی نام معبودی رواست
هر خداوندی که باشد مر وراچاکر سزد.
سوزنی.

چاکر. [ ک َ ] (اِخ ) تخلص «غازی مازندرانی » که از شعرای عصر قاجاریه بوده است . و رجوع به غازی مازندرانی در همین لغت نامه و در مجمع الفصحاء ج 2 ص 367 شود.


چاکر. [ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 152 هزارگزی جنوب کهنوج و 15 هزارگزی شمال راه مالرو مارز به رمشک واقع شده و 8 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


چاکر. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کند گلی بخش سرخس شهرستان مشهد که در 12 هزارگزی جنوب باختری سرخس واقع شده ، گرمسیر است و 650 تن سکنه دارد. زمینش جلگه است و از آب رودخانه و قنات مشروب میشود. غلات و تریاک و منداب در آنجا بعمل می آید. شغل مردمش زراعت و مالداری و قالیچه بافی و شالبافی است . راهش مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


چاکر. [ ک َ ] (هندی ، اِ) کلمه ای که هندیان قدیم در هیئت و نجوم بکار میبرده اند. رجوع بکتاب «تحقیق ماللهند» ص 133 شود.


چاکر. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) نوکر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). ملازم . (آنندراج ). خادم . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). خدمتکار. (ناظم الاطباء). مستخدم . گماشته . مزدور. اجیر. کسی که با گرفتن حقوق خدمت بدیگری کند. (فرهنگ نظام ) :
کون چو دفنوک پاره پاره شده
چاکرت بر کتف نهد دفنوک .

منجیک ترمذی .


تو دانی که از دانش آگاه نیست
بچشمش همان شاه و چاکر یکی است .

فردوسی .


یکی چاکری نیک باشد ترا
فرستد ترا باژ اندر خورا.

فردوسی .


مرا با پری راست کردی بخوبی
پری مرمرا پیشکار است و چاکر.

فرخی .


تا قیامت هر کجا نامش برند اندر جهان
نام شاهان از بزرگی نام او چاکر شوند.

فرخی .


مرا بگوی کز اینجا چگونه خواهی رفت
نه با تو توشه ٔ راه و نه چاکر و نه غلام .

فرخی .


سرایی مر سعادت پیشکارش
زمانه چاکر و دولت کدیور.

منوچهری .


خداوند ما گشته مست و خراب
گرفته دو بازوی او چاکران .

منوچهری .


بداور گاه او بر شاه و چاکر
یکی بودی و درویش و توانگر.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


خداوند هم بندگان و چاکران شایسته دارد. (تاریخ بیهقی ). چاکری از خاص خواجه پیش آمدشان سوار و راه تنگ بود. (تاریخ بیهقی ). بسیار نصیحت کردیم و گفتیم چاکری است مطیع و فرزندان ... بسیار دارد. (تاریخ بیهقی ).
تو چاکر مرد بادوالی
من شیعت مرد ذوالفقارم .

ناصرخسرو.


کمترین چاکرش چو اسکندر
کمترین بنده اش چو نوشروان .

ناصرخسرو.


چاکر خویشت که کرد جز گلوی تو
اینت واﷲ بزرگ و زشت یکی عار.

ناصرخسرو.


تن چاکر جان است مرو از پسش ایراک
رفتن بمراد و سپس چاکر عار است .

ناصرخسرو.


گردون بامر و نهی کهین بنده ٔ تو شد
گیتی بحل و عقد کمین چاکر تو باد.

مسعودسعد.


چاکرت گر بد است وگر بد نیست
بد و نیکش ز تست از خود نیست .

سنایی .


خنک آنکس ، که عقل رهبر اوست
هر دو عالم بطوع چاکر اوست .

سنایی .


جز خداوندی که بر وی نام معبودی رواست
هر خداوندی که باشد مر وراچاکر سزد.

سوزنی .


بیش از عدد ذره فشاندی وفشانی
دینار و درم بر سر هر خادم و چاکر.

سوزنی .


شمس تابنده ٔ فلک را نیست
ذره بیش از شمار چاکر تو.

سوزنی .


سخره ٔ او آفتاب سغبه ٔ او مشتری
بنده ٔ او آسمان چاکر او روزگار.

خاقانی .


بسرسبزی نشسته شاه بر تخت
چو سلطانی که باشد چاکرش بخت .

نظامی .


چاکری را که اهل خانه شمرد
دست او را بدست او بسپرد.

نظامی .


چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست .

حافظ.


|| رهی . بنده . فدوی . فدایی . جان نثار. برخی . کلمه ای که در مورد احترام و بزرگداشت کهن سالان یا دولتمندان یا صاحبان جاه و مقام بکار برند :
نرم نرمک ز پس پرده بچاکر نگرید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه .

کسایی مروزی .


پذیرد ز چاکر فرستد بگنج
بدان شاد باشم نباشم برنج .

فردوسی .


چنین داد پاسخ که من چاکرم
اگر چاکری را خود اندر خورم .

فردوسی .


بگفتند ما بنده و چاکریم
زمین جز بفرمان تو نسپریم .

فردوسی .


شنگینه بر مدار ز چاکر
تا راست ماند او چو ترازو.

لبیبی .


کار گیتی همه بر فال نهاده ست خدای
خاصه فالی که زند چاکر و چون من چاکر.

فرخی .


دولت او را چاکر است و روزگار او را رهی
بخت نیک او را نصیر و کردگار او را معین .

فرخی .


زین سپس خادم تو باشم و مولایت
چاکر و بنده و خاک دو کف پایت .

منوچهری .


از دل او را ما رهی و چاکریم
کو تو را از دل رهی و چاکر است .

ناصرخسرو.


خاقانی ار خود سنجراست در پیش زلفش چاکر است
ور صبر او صد لشکر است الا بمژگان نشکند.

خاقانی .


چاکر به ثنا زبان کند موی
تا موی بامتحان شکافد.

خاقانی .


سکندر بنالید کای تاجدار
سکندر منم چاکر شهریار.

نظامی .


کسی را که درج طمع درنوشت
نباید به کس عبد و چاکر نوشت .

سعدی (بوستان ).


من از جان بنده ٔ سلطان اویسم
اگر چه یادش از چاکر نباشد.

حافظ.



فرهنگ عمید

۱. نوکر، بنده.
۲. فرمان بردار، گماشته، خدمتگزار.

دانشنامه عمومی

چاکر همان فارسی شده شاکر در تلفظ است مانند کلمه متشکرم که در تلفظ مچکرم گفته می شود. از این دست تغییرات به دلیل گویش در فارسی زیاد است.


جدول کلمات

نوکر ، فرمانبردار ، بنده

پیشنهاد کاربران

جان نثار، بنده، خدمتکار، خادم، فدائی. صفت فاعلی مرکب مرخم از مصدر چاکیدن است به معنای جر دادن٬ شکاف دادن٬ پاره کردن.
تو کجائی تاشوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
مولوی

فرمانبردار

پدرم اسم باباش چاکراست حالااسم پدرش گذاشته رومن خیلی کم می یارم

چاکر به معنی خدمتگزار هست پس مخلص یعنی چی

واژه پهلویک چاکر cakar به معنای خدمتکار با واژه لوری - کوردی چوکره co - ke - rah به معنای پسرک و واژه هندیchokra - छोकरा به معنای پسر ( پادو ) boy ( slave ) همریشه است همانطور که در عرب واژه غلام در دو معنای پسر و پادو به کار میرود.
منبع : http://parsicwords. mihanblog. com/


چاکر فارسی شده کلمه چاکیر به معنی برده هستش . منبع :فرهنگ تورکی فارسی شاهمرسی

چاکر خودمونی شده در گویش شاکر هست
چاکرم: خدمتگزارم قدردانم مخلصم درخدمتم در مقام تسلیمم ستایشگرم
شاکرم: شکرگزارم عابدم عبدهستم قدردانم در مقام تسلیم سپاسگزارم

نمیدانم برخی میخواهند به زور هم که شده واژگان فارسی را با ترکی پیوند بزنند و به گونه ای فارسی را مدیون ترکی بپندارند در صورتی که کار ما واژگون است و زبان ترکی است که مدیون زبان فارسی و مقداری کمتر به عربی است. گرچه سیاست های سکولار مصطفی اتاتورک تا اندازه زیادی موجب شد تا ترکی ترکی تر شود اما ادبیات ترکی و خاورمیانه وابسته مدیون زبان فارسی است اما همه زبان ها زیبا هستند و من هیچ تعصبی ندارم و در میان خویشاوندان آذری خویش هم به زبان آذری سخن گویی میکنیم اما یکسری متعصب نادان و ناآگاه که توسط اقدامات گروه های افراطی ( پانترکسیسم یا پان عربیسم یا پان کوردیسم ) برانگیخته شده اند میخواهند تفرقه افکنی کنند اما باید پنبه را از گوش خویش بیرون اورند که ایران همیشه پابرجاست. . .


کلمات دیگر: