مترادف چاکر : بنده، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، غلام، گماشته، مستخدم، نوکر ، این جانب، ارادتمند، مخلص
متضاد چاکر : ارباب، آقا
servant, [p.c.] your obedient servant, i.e.l
inferior, flunky, lackey, menial, yes man
بنده، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، غلام، گماشته، مستخدم، نوکر ≠ ارباب، آقا
۱. بنده، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، غلام، گماشته، مستخدم، نوکر ≠ ارباب، آقا
۲. بنده، اینجانب، ارادتمند، مخلص
چاکر. [ ک َ ] (اِخ ) تخلص «غازی مازندرانی » که از شعرای عصر قاجاریه بوده است . و رجوع به غازی مازندرانی در همین لغت نامه و در مجمع الفصحاء ج 2 ص 367 شود.
چاکر. [ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 152 هزارگزی جنوب کهنوج و 15 هزارگزی شمال راه مالرو مارز به رمشک واقع شده و 8 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
چاکر. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کند گلی بخش سرخس شهرستان مشهد که در 12 هزارگزی جنوب باختری سرخس واقع شده ، گرمسیر است و 650 تن سکنه دارد. زمینش جلگه است و از آب رودخانه و قنات مشروب میشود. غلات و تریاک و منداب در آنجا بعمل می آید. شغل مردمش زراعت و مالداری و قالیچه بافی و شالبافی است . راهش مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
چاکر. [ ک َ ] (هندی ، اِ) کلمه ای که هندیان قدیم در هیئت و نجوم بکار میبرده اند. رجوع بکتاب «تحقیق ماللهند» ص 133 شود.
منجیک ترمذی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
منوچهری .
منوچهری .
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
سنایی .
سنایی .
سوزنی .
سوزنی .
سوزنی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
حافظ.
کسایی مروزی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
لبیبی .
فرخی .
فرخی .
منوچهری .
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
سعدی (بوستان ).
حافظ.
چاکر همان فارسی شده شاکر در تلفظ است مانند کلمه متشکرم که در تلفظ مچکرم گفته می شود. از این دست تغییرات به دلیل گویش در فارسی زیاد است.