کلمه جو
صفحه اصلی

تاک


مترادف تاک : انگور، رز، رزبن، سلیل، مو، تاک بن، سارونه

فارسی به انگلیسی

vine


grape, vine, grapevine

grape, vine


فارسی به عربی

شجرة العنب , کرمة

مترادف و متضاد

grapevine (اسم)
شهرت، مو، شایعه، تاک، درخت انگور

vine (اسم)
تاک، درخت مو

فرهنگ فارسی

درخت انگور
( اسم ) درخت انگور مو : (( تاک رز بینی شده دینار گون پرنیان سبز او زنگار گون . ) ) ( رودکی )
احمق ابله ٠

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) درخت انگور.

لغت نامه دهخدا

تاک . (اِ) به هندی درهم است که چهار دانگ و نیم باشد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).


تاک. ( اِ ) درخت انگور. ( لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 250 ) ( شرفنامه منیری ) ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ اوبهی ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ نظام ). در تکلم موو نام دیگرش رز است. ( فرهنگ نظام ). درخت رز و نهال رز. ( ناظم الاطباء ). کرم. نامیة. ( السامی فی الاسامی چ تهران ص 104 ) . گاهی «تاک » را به «رز» اضافه کنند بهمین معنی : فرخو؛ پیراستن تاک رز بود. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
تاک رز بینی شده دینارگون
پرنیان سبز او زنگارگون.
رودکی ( از لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 250 ).
یک لخت خون بچه تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک داردو هم گونه عقیق.
عماره ( از لغت فرس اسدی ایضاً ).
بیاور آنکه گواهی دهد ز جام که من
چهار گوهرم اندر چهار جای مدام
زمرد اندر تاکم ، عقیقم اندر غژب
سهیلم اندر خم ، آفتابم اندر جام .
ابوالعلاءششتری ( از لغت فرس ایضاً ص 27 ).
ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان
چو زنگیانی بر بازپیچ بازیگر.
بوالمثل ( از لغت فرس اسدی ایضاً ص 57 ).
انگور و تاک او نگر و وصف او شنو
وصف تمام گفت ز من بایدت شنید.
بشار مرغزی.
شد گونه گونه تاک رز چون پیش نیل رنگرز
اکنونْت ْ باید خز و بز گرد آوری و اوعیه.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 79 ).
تاک رز را دید آبستن چون داهان
شکمش خاسته همچون دم روباهان.
منوچهری ( دیوان ایضاً ص 161 ).
کشیده سر شاخ میوه بخاک
رسیده بچرخشت میوه ز تاک.
اسدی.
عیب ناید بر عنب چون بود پاک و خوب و خوش
گرچه از سرگین برون آید همی تاک عنب.
ناصرخسرو.
تو ز خوشه عصیر چون یابی
تا نگیرد ز تاک خوشه عصیر.
ناصرخسرو.
تا که سرانگشت تاک کرد خزان فندقی
کرد چمن پرنگار پنجه دست چنار.
خاقانی.
تاک انگور تا نگرید زار
خنده خوش نیارد آخر کار.
نظامی.
پادشه همچو تاک انگور است
درنپیچد در آن کزو دوراست.
نظامی.
تو گفتی خرده مینا بر خاکش ریخته است و عقد ثریا از تاکش درآویخته.( گلستان ).
تاک از پی غوره میدهد مل
شاخ از پس سبزه میدهد گل.
امیرخسرو دهلوی.

تاک . (اِ) درخت انگور. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 250) (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ اوبهی ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ). در تکلم موو نام دیگرش رز است . (فرهنگ نظام ). درخت رز و نهال رز. (ناظم الاطباء). کرم . نامیة. (السامی فی الاسامی چ تهران ص 104) . گاهی «تاک » را به «رز» اضافه کنند بهمین معنی : فرخو؛ پیراستن تاک رز بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
تاک رز بینی شده دینارگون
پرنیان سبز او زنگارگون .
رودکی (از لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 250).
یک لخت خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک داردو هم گونه ٔ عقیق .

عماره (از لغت فرس اسدی ایضاً).


بیاور آنکه گواهی دهد ز جام که من
چهار گوهرم اندر چهار جای مدام
زمرد اندر تاکم ، عقیقم اندر غژب
سهیلم اندر خم ، آفتابم اندر جام .

ابوالعلاءششتری (از لغت فرس ایضاً ص 27).


ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان
چو زنگیانی بر بازپیچ بازیگر.

بوالمثل (از لغت فرس اسدی ایضاً ص 57).


انگور و تاک او نگر و وصف او شنو
وصف تمام گفت ز من بایدت شنید.

بشار مرغزی .


شد گونه گونه تاک رز چون پیش نیل رنگرز
اکنونْت ْ باید خز و بز گرد آوری و اوعیه .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 79).


تاک رز را دید آبستن چون داهان
شکمش خاسته همچون دم روباهان .

منوچهری (دیوان ایضاً ص 161).


کشیده سر شاخ میوه بخاک
رسیده بچرخشت میوه ز تاک .

اسدی .


عیب ناید بر عنب چون بود پاک و خوب و خوش
گرچه از سرگین برون آید همی تاک عنب .

ناصرخسرو.


تو ز خوشه عصیر چون یابی
تا نگیرد ز تاک خوشه عصیر.

ناصرخسرو.


تا که سرانگشت تاک کرد خزان فندقی
کرد چمن پرنگار پنجه ٔ دست چنار.

خاقانی .


تاک انگور تا نگرید زار
خنده ٔ خوش نیارد آخر کار.

نظامی .


پادشه همچو تاک انگور است
درنپیچد در آن کزو دوراست .

نظامی .


تو گفتی خرده ٔ مینا بر خاکش ریخته است و عقد ثریا از تاکش درآویخته .(گلستان ).
تاک از پی غوره میدهد مل
شاخ از پس سبزه میدهد گل .

امیرخسرو دهلوی .


قصه ٔ تقصیر ایشان را که در عمارت رز خواجه علاءالدین کرده بودند بر ایشان خواندند و مواضع تقصیر را روشن بیان کردند بمثابتی که فرمودند در عمارت فلان تاک و فلان تاک تقصیر کردید. (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ٔ دهخدا ص 103).
بودم آن روز من از طایفه ٔ دردکشان
که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان .

جامی (دیوان چ هاشم رضی ص 591).


تاک را سیراب کن ای ابر رحمت زینهار
قطره تا می میتواند شد چرا گوهر شود؟

(از انجمن آرا) (آنندراج ).


رجوع به مو و رز و تاکستان شود.
- ترکیبها :
آب تاک . زاده ٔ تاک . زبان تاک . طارم تاک . (از آنندراج ).
- امثال :
تاک فروختن و چرخشت خریدن ، چون گولان ؛ گرانی را به ارزانی بدل دادن . (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 536).
|| شاخ و شاخه (اعم از رز و جز آن ) :
چو آن سرو روان شد کاروانی
ز تاک سرو می کن دیده بانی .

حافظ.


|| درخت میوه را نیز گویند. (فرهنگ اوبهی ). || نیز آنچه از رسن راست می کنند و در چهر و امثال آن آویزند و بر آن چیزها میدارند، هندیش چهکا نامند.(آنندراج ). || بنائی بخم ، و طاق معرب آن است . مؤلف صراح اللغه در ذیل کلمه ٔ طوق آرد: الطاق ما عطف من الابنیة و الجمع الطاقات و الطیقان ، فارسی معرب :
تاک بر تاک شاخهای درخت
بسته بر اوج کله تخت به تخت .

نظامی .



تاک . (اِخ ) طاق . رجوع به طاق و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 359 و حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 113 شود.


تاک . (اِخ ) نام قومی است در نواحی دهلی و گجرات . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).


تاک . [ ک ک ] (ع ص ) احمق . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ابله . (برهان ). ج ، تاکون ، تککه ، تکاک ، تُکَک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || لاغر. || هلاک شده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


تاک . [ ک َ ] (ع اسم اشاره ) آن . (از دزی ج 1 ص 139). اسم اشاره ٔ مؤنث ذاک . (ناظم الاطباء).


تاک . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در 68 هزارگزی جنوب خاوری فریمان و در 10 هزارگزی جنوب راه مالرو فریمان به آق دربند قرار دارد. دامنه ای است معتدل و18 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

درخت انگور.

دانشنامه عمومی

مو


دانشنامه آزاد فارسی

تاک (vine)
درخت بالاروندۀ انگور، با نام علمی Vitis vinifera، بومی آسیای صغیر. این گیاه را از عهد باستان کشت می کرده اند. میوۀ این گیاهان (انگور) را تازه یا بعد از تخمیر مصرف می کنند. انگور را گاهی خشک می کنند و کشمش به دست می آورند. نام انگلیسی این گیاه به بسیاری از پیچ ها که گیاهانی بالارونده اند، نیز اطلاق می شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تاک، یا مو، رَز، درخت انگور، از تیرۀ vitaceae و با نام علمی vitis vinifera است. این گیاه حالت بوته ای و رونده دارد و دارای پیچک در مقابل بعضی از برگ ها می باشد. ایران یکی از کشورهای تولید کننده انگور است.
در بیش تر فرهنگ های لغت، واژۀ تاک صرفاً برای نامیدن درخت انگور و شاخی که بر آن انگور می روید،
بر هان، قاطع، محمدحسین ابن خلف تبریزی، ج۱، ص۱، به کوشش محمد معین، تهران، ۱۳۷۶ش.
تاک از کهن ترین گیا هان کشت شده در جهان است که خاستگاه آن را همواره در شرق جست وجو می کنند.
Laufer، B، ج۱، ص۲۲۰، Sino-Iranica، Taipei، ۱۹۶۷.
از کشت و پرورش تاک در دورۀ پیش از اسلام جز اشاره های پراکندۀ برخی از منابع به تاک کاری و انگور بسیار خوب هیرکانیه (گرگان)، اَریه (هرات)، مَرگیانه (مرو)، پارس و کرمانیه، آگاهی های چندانی دردست نیست.
پتروشفسکی، ا پ، کشاورزی و مناسبات ارضی در ایران عهد مغول، ج۱، ص۳۸۸، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، ۱۳۴۴ش.
...

گویش مازنی

/taak/ چشم اندازی در سراشیبی & یکی – برد – تک - نامی بومی برای سگ

چشم اندازی در سراشیبی


۱یکی – برد – تک ۲نامی بومی برای سگ


واژه نامه بختیاریکا

تک؛ یک دانه؛ واحد. مثلاً تیک و تاک

جدول کلمات

یت, مو

پیشنهاد کاربران

تاک یا نرو ( اصطلاح خیاطی ) : چین های یکنواخت و ریز را گویند.

انگور، رز، رزبن، سلیل، مو، تاک بن، سارونه

تاک = درخت انگور

تاک: رَز - مو - درخت انگور

انگور

تاک، یا مو، رَز، درخت انگور، از تیرۀ vitaceae و با نام علمی vitis vinifera.
کلیات و اصطلاحات: در بیشتر فرهنگهای لغت، واژۀ تاک صرفاً برای نامیدن درخت انگور و شاخی که بر آن انگور می روید ( برهان. . . ؛ آنندراج؛ نیز لغت نامه. . . ؛ نخجوانی ) ، و گاهی با تسامح، برای هرگونه درخت میوه نیز، به کار رفته است ( اوبهی، ذیل واژه ) .
نام این درخت در لاتینی vitis vinifera، عربی«عِنَب»، آشوری بابلی «اِنْبو ( کرم ) »، عبری «عنَب»، آرامی «عنْبْتا» آمده است ( ولفنسن، 290 ) .
همچنین در زبان عربی به صورت کَرْم و گاه کرم الشراب نیز آمده است که آن را با صفتهای دشتی، کوهی و بستانی مشخص می کردند. به گفتۀ بیرونی: عرب یکی از انواع آن را کرم البَرّی گوید که همان تاک دشتی است و مویز معمولاً از این نوع به دست می آید ( 2/587 ) .
در متنهای کهن از این گیاه، با نامهای سپیدتاک و سیاه تاک، و نامهای دیگر، یاد شده است ( همو، 1/513، 2/ 589 ) . گیاهان تیرۀ مو غالباً درختچه هایی بالارونده هستند که با داشتن پیچک، از درختان مجاور یا دیگر تکیه گاهها بالا می روند. انواع علفی با ساقۀ راست، و حتى به صورت درخت نیز در میان این گیاه یافت می شود ( زرگری، 1/331 ) .
خاستگاه: تاک از کهن ترین گیاهان کشت شده در جهان است که خاستگاه آن را همواره در شرق جست وجو می کنند ( لوفر، 220 ) . متون دینی مشرق زمین روایتهای مختلفی دربارۀ چگونگی پیدایش و خاستگاه آن آورده اند؛ در عهد عتیق برای نخستین بار از حضرت نوح ( ع ) به عنوان کسی که به کاشت تاک و ایجاد تاکستان دست زد، یاد شده است ( پیدایش، 9: 20؛ نیز نک‍ : هاکس، 243 ) . در روایتهای دینی ایرانی آمده است که در آغاز آفرینش و پس از مرگ نخستین جانور ــ موسوم به گاو یکتا آفریده ــ در ایرانویج ( کانون جهان ایرانی ) و برکنار رود اساطیری دائیتی، از تن او گیاهان گوناگونی پدید آمد که تاک ازجملۀ آنها بود ( بندهش، 86 - 88 ) .
امروزه پژوهشگران زادبوم اصلی و کهن ترین مرکز پیدایش تاک را ناحیۀ قفقاز جنوبی ( ارمنستان ) می دانند که این موضوع با روایت عهد عتیق دربارۀ کاشت نخستین تاک به دست حضرت نوح و در نزدیکی کوه آرارات نزدیک است ( لوفر، همانجا ) . با این همه، کهن ترین شواهد باستان شناختی دربارۀ خاستگاه تاک به بین النهرین و مصر اشاره دارند: در این سرزمین انگور و شراب از روزگار کهن و از هزارۀ 4 یا هزارۀ 3پ م، در عهد سلسله های اول و دوم، شناخته شده بوده است ( پتروشفسکی، 1/387 - 388؛ لوفر، همانجا ) ؛ شام و فلسطین هم از دیرباز به واسطۀ داشتن انواع انگور شهرت داشتند ( هاکس، همانجا ) . ظاهراً از یکی از همین مناطق بود که تاک به هلاس ( یونان ) و ایتالیا راه یافت و سپس رومیان یا یونانیان آن را به سرزمین گل ( بخشهایی از فرانسه و آلمان کنونی ) ، در کرانۀ رود راین بردند و بدین سان در اروپا رواج یافت ( لوفر، همانجا ) .
درحالی که درشرق دورتاسدۀ2پ م چینیان تاک را نمی شناختند، شواهد موجود نشان می دهند که در عصر مفرغ در خراسان و آسیای میانه انگور می کاشتند ( ماسون، 321 ) . در 128پ م و پس از سفر چان کی ین1، سفیر خاقان چین به بلخ، سغد و فرغانه بود که وی تاک را شناخت و با بردن آن به چین، هم وطنانش را با این گیاه و ارزشهای آن آشنا کرد ( پورداود، 12؛ لوفر، 221؛ نیدم، I/175؛ نیز نک‍ : برتشنایدر، 47، 50، جم‍ ؛ ایرانیکا، II/70 ) .
هرچند برخی از روایتهای ایرانی، شناخت تاک و انگور را به پادشاهان افسانه ای، ازجمله به شاهی به نام شمیران، از اعقاب جمشید، نسبت می دهند ( خیام، 88؛ راوندی، 423 - 425 ) ؛ با این همه، کهن ترین سند گواه تاک نشانی و شراب سازی در ایران به هزارۀ نخست پیش از میلاد بازمی گردد ( پتروشفسکی، 1/ 388 ) .
در کتیبه های عصر هخامنشی ( اواسط هزارۀ نخست پیش از میلاد ) به شراب اشاره شده است، اما نشانی از واژه های دال بر تاک یا رز یا مو نیامده است؛ تنها براساس نسخۀ ایلامی یکی از کتیبه ها و صورتهای متأخرتر کتیبه ها می توان گفت که واژۀ به کار رفته در فارسی باستان بایستی raza - بوده باشد ( نک‍ : هلوک، 748 ) . در متون فارسی میانه واژۀ raz ( و گاه به صورت هزوارش ) آمده که تا فارسی امروز باقی مانده است ( بویس، 80؛ ژینیو، 25, 55؛ مکنزی، 71؛ نیز نک‍ : عریان، 91 - 92 ) . با این همه، در فارسی میانه این واژه در معنای گسترده تری و برای شراب و تاکستان نیز به کار رفته است ( رضایی، 152، 153؛ عریان، 91؛ دورکین مایستر ارنست، 304 ) ؛ و در کنار آن /muγ/ ( به صورت هزوارش ) «مو» برای درخت انگور هم آمده است ( نک‍ ‍: عریان، 79 ) . علاوه بر آن، در نوشته های پارتی، برای محصول این درخت واژۀ /angūr/ «انگور» هم دیده شده است ( رضایی، 151 ) .
گسترۀ تاریخی و جغرافیایی در ایران: از کشت و پرورش تاک در دورۀ پیش از اسلام جز اشاره های پراکندۀ برخی از منابع به تاک کاری و انگوربسیار خوب هیرکانیه ( گرگان ) ، اَریه ( هرات ) ، مَرگیانه ( مرو ) ، پارس وکرمانیه، آگاهیهای چندانی دردست نیست ( نک‍ : پتروشفسکی، همانجا؛لوفر، 223 ) . درنخستین سده های اسلامی تاک کاری در ایران انتشار و رواج بسیار داشته است. از ذکر نام تاکستان در فهرستهای مالیاتی و میزان مالیات تاکستانها ( نک‍ : ادامۀ مقاله ) می توان به اهمیت انگور در اقتصاد جامعه پی برد ( ابن رسته، 105؛ لمتن، 89 ) . در دورۀ عباسیان انگور از مهم ترین میوه ها بود ( احسن، 128 ) و جغرافی نویسان اسلامی، به ویژه اصطخری، ابن حوقل و مقدسی، از کاشت انگور در نقاط مختلف ایران، ازجمله فارس، تبریز، اصفهان، سراوان ( در بلوچستان کنونی ) ، نواحی اطراف خزر، بلخ، بدخشان، مرو، کوههای فرغانه، سمرقند و دیگر نواحی خراسان بزرگ و ماوراءالنهر یاد می کنند ( ابن بلخی، 128 - 131، 139؛ ابن حوقل، 369، 393، جم‍ ؛ اصطخری، 166، 172، 198؛ اشکال العالم، 168، 171 - 172، 181، 190؛ مقدسی، محمد، 373؛ نیز نک‍ : پتروشفسکی، 1/393؛ احسن، همانجا ) . با این همه، در آثار مهم دوره های بعد تا حملۀ مغول، مطالب روشنی
دربارۀتاک کاری نواحی مختلف ایران دیده نمی شود ( پتروشفسکی، 1/390 ) . برخی شو . . .


کلمات دیگر: