مترادف جد : اسلاف، پدربزرگ، سلف، نیا، نیاکان، بزرگی، عظمت، بهره، حظ، نصیب، بخت، نیکبختی، بی نیازی، توانگری | پافشاری، تکاپو، جدیت، جهد، سعی، مداومت، مساعی، جدی
متضاد جد : هزل، شوخی
برابر پارسی : نیا، تلاش، پا فشاری، کوشش
endeavour
grandfather, ancestor
ancestor, forefather, forerunner, progenitor
سلف
زيستن , وجود داشتن , موجود بودن , بودن
پدر بزرگ , پدر بزرگ يا مادر بزرگ , جد يا جده
پافشاری، تکاپو، جدیت، جهد، سعی، مداومت، مساعی ≠ هزل، شوخی
جدی
اسلاف، پدربزرگ، سلف، نیا، نیاکان
بزرگی، عظمت
بهره، حظ، نصیب
بخت، نیکبختی
بینیازی، توانگری
۱. اسلاف، پدربزرگ، سلف، نیا، نیاکان
۲. بزرگی، عظمت
۳. بهره، حظ، نصیب
۴. بخت، نیکبختی
۵. بینیازی، توانگری
۱. پافشاری، تکاپو، جدیت، جهد، سعی، مداومت، مساعی
۲. جدی ≠ هزل، شوخی
(جَ دّ) [ ع . ] (اِ.) پدربزرگ ، نیا. ج . اجداد.
(جِ دّ) [ ع . ] (مص ل .) کوشیدن ، سعی کردن .
( ~. ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بهره ، نصیب . 2 - کنار رود. 3 - بخت .
جد. [ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ جدبن قیس بن صخربن خنسأبن سنان ... سلمی انصاری از صحابه و انصار است . وی پسر عموی برأبن معرور و متهم به نفاق بودو حتی در وقعه ٔ حدیبیه با اینکه همه ٔ حاضران با رسول خدا (ص ) بیعت کردند وی در زیر شکم شتر خود پنهان شد و بیعت نکرد و بقولی آیه ٔ «و منهم من یقول اِئذن لی و لاتفتنی » (قرآن 49/9)، درباره ٔ او نازل شده است وبروایتی سپس توبه کرده . او در زمان خلافت عثمان درگذشت . (از الاستیعاب ج 1 ص 96) (از قاموس الاعلام ترکی ).
جد. [ ج َدد ] (اِخ ) ابن قیس بن صخر انصاری ، مکنی به ابووهب . از منافقان است . (از امتاع الاسماع ).
منوچهری .
منجیک .
بوشعیب .
(مثنوی ).
(مثنوی ).
نظامی .
(مثنوی ).
(مثنوی ).
ناصرخسرو.
(مثنوی ).
منوچهری .
(مثنوی ).
(مثنوی ).
سعدی .
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) ساحل دریای مکه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کنار دریاست بمکه . جُدَّة. (شرح قاموس ). الجُدَّة. (تاج العروس ). رجوع به جده شود.
(از معجم البلدان ).
أخطل (از معجم البلدان ).
(از معجم البلدان ).
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ). نام موضعی بشمال افریقیه در شرق بونه . (ابن بطوطه ).
جد. [ ج ُدد ] (ع اِ) جانب هر چیز. (منتهی الارب ) (تاج العروس ). جانب و سوی هر چیز است . (تاج العروس ) (از قطر المحیط). || مرد بخت مند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد بزرگ بهره . (از قطر المحیط). جَدّ. (از ذیل اقرب الموارد). جدی . (منتهی الارب ). ج ، جُدّون . و جمع مکسر ندارد. (از ذیل اقرب الموارد). || فربهی . (منتهی الارب ) (آنندراج )(تاج العروس ) (قطر المحیط) (شرح قاموس ). آکندگی گوشت . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ). بُدن . (قطر المحیط) (ذیل اقرب الموارد). || میوه ای است مشابه به موز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) . میوه ای است مثل میوه ٔ طلح . (شرح قاموس ) (تاج العروس ) (قطر المحیط) (ذیل اقرب الموارد). || چاه میان علفزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چاهی است در جایگاه پرگیاه . (شرح قاموس ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). چاه در موضع پرگیاه . (از اقرب الموارد) :
ما جُعل الجد الظنون الذی
جنب صوب اللّجِب الماطر
مثل الفراتی اذاماطَمی
یقذِف بالبوصی و الماهر.
این ابیات را اعشی در تفضیل عامر بر علقمه گفته است . (از تاج العروس ). || چاه بسیارآب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). چاهی است پرآب . (شرح قاموس ) (تاج العروس ). || چاه کم آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). چاهی است کم آب و این از اضداد است . (شرح قاموس ) (از تاج العروس ). آب اندک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط). آبی است کم . (شرح قاموس ) (از تاج العروس ). || آب در کناره ٔ بیابان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط). آبی است در طرف بیابان . (شرح قاموس ) (از تاج العروس ). آب اندک در کنار بیابان . (اقرب الموارد). || آب قدیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط). آب دیرینه را میگویند. (شرح قاموس ). و این قول ثعلب است و این شعر ابومحمد حذلمی را به همین معنی تفسیر کرده است : ترعَی الی جد لها مکین . (از تاج العروس ). || کنار دریا. (تاج العروس ). بدین جهت که از آب جدا شده است . (از قطر المحیط) (اقرب الموارد).
۱. پدرِ پدر؛ نیا؛ پدربزرگ.
۲. پدرِ مادر؛ پدربزرگ.
۳. پدربزرگ پدرومادر.
۴. [مجاز] پیامبر اسلام: به جدت قسم.
۵. [قدیمی] بخت.
۶. [قدیمی] بهره؛ نصیب.
۱. کوشش کردن.
۲. کوشیدن؛ کوشش.
۳. [مجاز] اصرار.
۳. (اسم) [مقابلِ هزل] سخن مبتنی بر راستی و حقیقت که در آن شوخی و هزل وجود نداشته باشد: ◻︎ به مزاحت نگفتم این گفتار / هزل بگذار و جد از او بردار (سعدی: ۱۰۶).
تکیه ای: bâxâǰabozorg
طاری: ǰad
طامه ای: bâxâǰa / bâbâgord
طرقی: ǰad
کشه ای: ǰad
نطنزی: ǰad
چوبی که بر شانه های گاو کاری به هنگام شخم زدن قرار گیرد