کلمه جو
صفحه اصلی

جانب


مترادف جانب : پهلو، جهت، سمت، سو، طرف، عرض، کرانه، کران، کنار، ناحیه، ور

برابر پارسی : سوی، کنار، کناره، ور

فارسی به انگلیسی

side, direction, quarter


part, side, stead, to, behalf


عربی به فارسی

طرف , سو , سمت , پهلو , جنب , طرفداري کردن از , در يکسو قرار دادن


مترادف و متضاد

پهلو، جهت، سمت، سو، طرف، عرض، کرانه، کران، کنار، ناحیه، ور


side (اسم)
طرف، سمت، کناره، ضلع، سو، پهلو، جنب، جانب

فرهنگ فارسی

پهلو، کرانه، طرف، جهت، ناحیه، جوانب جمع
( اسم ) ۱- پهلو کرانه طرف کنار. ۲- سوی جهت . ۳- ناحیه ناحیت . جمع جوانب . یا جانب بی جانبی . گوش. بی گوشه عالم بدون جهت جهان غیب عالم امر .
کوتاه و خوار از مردم

فرهنگ معین

(نِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - پهلو، طرف . ۲ - سوی ، جهت . ۳ - ناحیه . ج . جوانب .

لغت نامه دهخدا

جانب. [ ن ِ ] ( ع اِ ) پهلو. کرانه. ج ، جوانب. ( منتهی الارب ). طرف. کنار. ( بهار عجم ). سوی. جهت. ضلع. ناحیه. کناره. سمت. سو. کران. بر. زی.نحو. شطر. ناحیت. ور. رهگذر. رهگذار. قَذف. قذفه. قَذَف. شَظو. ( منتهی الارب ). جَناح. صوب. عُرض. لِفت. حَجاج. حِجاج. ( منتهی الارب ). عِطف. صَوب. جنح. سَرب.خُصب. کَسر. کِسر. کَنَف. عَنَد. عَنَن. جرهه. لَقَف. مَرَن. دَرف. دعکه. مُسال. طَف : و کوچ کرد تا آب نهروان و از آن جانب بهرام چوبین فروآمد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 100 ). و لشکر هر دو جانب برمی نشستند و چالش مستی میکردند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 98 ). و عبدالرحمن بن ابی بکر او را ( ابوبکر را ) بجانب قبر مصطفی صلی اﷲ علیه و آله اندر شب دفن کردند. ( تاریخ سیستان ). و بسرای عایشه بجانب ابوبکر او را [ عمر را ] عثمان بن عفان و عبداﷲ پسر او دفن کردند. ( تاریخ سیستان ). یک هفته مقام کردند و سخت نیکو داشت و بر جانب نیشابور آمد. ( تاریخ بیهقی ص 375 ). از یکجانب رود و درخت بسیار و دیگر جانب دورادور لشکر که جنگ اینجا خواهد شد. ( تاریخ بیهقی ص 351 ). یکجانب از دیوار حصار بزمین آوردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 243 ).
راند او را جانب نصرانیان
کرد در دعوت شروع او بعد از آن.
مولوی.
شه چو عجز آن طبیبان را بدید
پابرهنه جانب مسجد دوید.
مولوی.
و بر خردمند واجب است که بقضاهای آسمانی رضا دهد و جانب حزم را هم مهمل نگذارد. ( کلیله و دمنه ). از آنجانب که بریده بود انثیین او در شکاف چوب آویخته شد. ( کلیله ودمنه ). صیادان... هر دو جانب آبگیر محکم ببستند. ( کلیله و دمنه ).
گرت باری گذر باشد نظر بر جانب ما کن
نپندارم که بد باشد جزای خوب کرداران.
سعدی.
|| سوی. سو ( در نسب ). دود. دودمان : دیگر روز بار داد و هارون الرشیدپسر خوارزمشاه را که از رافعیان بود از جانب مادر... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360 ). || جانب کسی ؛ دل وی. خاطر او : ابوالقاسم فقد برفت و جانب ایشان بدست آورد و با هر یک عقد و میثاقی از سر گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || مقام. رتبت. منزلت : و مزیت جانب اولوالعزم بر اصناف مردمان بدانست... ( سندبادنامه ). هم از جهت احترام جانب سلطان و هم از بهر غزارت فضل و تقدم او. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ). || احترام. حرمت :
پیش ما رسم شکستن نبود عهد و وفا را

جانب . [ ن ِ ] (ع اِ) پهلو. کرانه . ج ، جوانب . (منتهی الارب ). طرف . کنار. (بهار عجم ). سوی . جهت . ضلع. ناحیه . کناره . سمت . سو. کران . بر. زی .نحو. شطر. ناحیت . ور. رهگذر. رهگذار. قَذف . قذفه . قَذَف . شَظو. (منتهی الارب ). جَناح . صوب . عُرض . لِفت . حَجاج . حِجاج . (منتهی الارب ). عِطف . صَوب . جنح . سَرب .خُصب . کَسر. کِسر. کَنَف . عَنَد. عَنَن . جرهه . لَقَف . مَرَن . دَرف . دعکه . مُسال . طَف : و کوچ کرد تا آب نهروان و از آن جانب بهرام چوبین فروآمد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 100). و لشکر هر دو جانب برمی نشستند و چالش مستی میکردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 98). و عبدالرحمن بن ابی بکر او را (ابوبکر را) بجانب قبر مصطفی صلی اﷲ علیه و آله اندر شب دفن کردند. (تاریخ سیستان ). و بسرای عایشه بجانب ابوبکر او را [ عمر را ] عثمان بن عفان و عبداﷲ پسر او دفن کردند. (تاریخ سیستان ). یک هفته مقام کردند و سخت نیکو داشت و بر جانب نیشابور آمد. (تاریخ بیهقی ص 375). از یکجانب رود و درخت بسیار و دیگر جانب دورادور لشکر که جنگ اینجا خواهد شد. (تاریخ بیهقی ص 351). یکجانب از دیوار حصار بزمین آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 243).
راند او را جانب نصرانیان
کرد در دعوت شروع او بعد از آن .

مولوی .


شه چو عجز آن طبیبان را بدید
پابرهنه جانب مسجد دوید.

مولوی .


و بر خردمند واجب است که بقضاهای آسمانی رضا دهد و جانب حزم را هم مهمل نگذارد. (کلیله و دمنه ). از آنجانب که بریده بود انثیین او در شکاف چوب آویخته شد. (کلیله ودمنه ). صیادان ... هر دو جانب آبگیر محکم ببستند. (کلیله و دمنه ).
گرت باری گذر باشد نظر بر جانب ما کن
نپندارم که بد باشد جزای خوب کرداران .

سعدی .


|| سوی . سو (در نسب ). دود. دودمان : دیگر روز بار داد و هارون الرشیدپسر خوارزمشاه را که از رافعیان بود از جانب مادر... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360). || جانب کسی ؛ دل وی . خاطر او : ابوالقاسم فقد برفت و جانب ایشان بدست آورد و با هر یک عقد و میثاقی از سر گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || مقام . رتبت . منزلت : و مزیت جانب اولوالعزم بر اصناف مردمان بدانست ... (سندبادنامه ). هم از جهت احترام جانب سلطان و هم از بهر غزارت فضل و تقدم او. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ). || احترام . حرمت :
پیش ما رسم شکستن نبود عهد و وفا را
اﷲاﷲ تو فراموش مکن جانب ما را.

سعدی .


در رعایت جانبش سعی هر چه تمامتر کرده شود. (گلستان ). || (ص ) نافرمان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج جُنّاب (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || محقر. (منتهی الارب ). کوتاه و خوار از مردم و اسب .(ناظم الاطباء). || اجتناب کرده شده . (منتهی الارب ). || بیگانه . غریب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (بهار عجم ). || اسب گشاده پا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) پاره ٔ تن آدمی و غیر آدمی . (اقرب الموارد). || کنایه از حمایت و امداد و اعانت چون جانب دار و جانب گیرو جانب کسی داشتن و نگاه داشتن و گرفتن و فروگذاشتن و رها کردن . (بهار عجم ) (آنندراج ). || دراصطلاح مهندسان اکثر اوقات بر یکی از اضلاع مستطیل اطلاق شود. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- این جانب ؛ کلمه ای است که شخص بخود خطاب کند نسبت بزیردست خود. (ناظم الاطباء). من ، و زنان اینجانبه نویسند و غلطی مشهور است .
- جانبا الانف ؛ دوپهلوی بینی . (ناظم الاطباء).
- جانب داشتن ؛ طرفداری کردن :
دیده ام آن چشم دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد.

حافظ.


- جانب کسی داشتن ؛ کنایه از حمایت . امداد و اعانت . (بهار عجم ) (آنندراج ).
- جانب کسی رها کردن ؛ از کمک به او خودداری کردن .
- جانب کسی فروگذاشتن . از کمک کردن بکسی خودداری کردن :
جانب خود را فرو باید گذاشت
هر کرا دیدیم جانب دار تست .

ظهوری (از آنندراج ).


- جانب کسی گرفتن ؛ کنایه از حمایت . امداد. اعانت . (بهار عجم ) (آنندراج ) :
رمیده اند چنان از خطت وفاداران
که زلف جانب رخساره ٔ ترا نگرفت .

کلیم (از آنندراج ).


- جانب کسی نگاه داشتن ؛ کنایه از حمایت ، امداد، اعانت . (بهار عجم ) (آنندراج ) :
اگر جانب حق نداری نگاه
گزندت رساندهم از پادشاه .

سعدی .


نمیدانم چه اعجازاست کان چشم سیه دارد
بمن دارد نگاه و جانب دشمن نگه دارد.

تأثیر (از آنندراج ).


کسی جانب ما ندارد نگاه
دل و دیده هم نسبتی سوی اوست .

ملانسبتی (از آنندراج ).


- جانب گیر ؛ کنایه از حمایت کننده . اعانت کننده . (از بهار عجم ) (آنندراج ) :
با گل روی تو دعوی نکوئی خورشید
بر طرف چون نکند زلف تو جانب گیراست .

کلیم (از بهار عجم ).


- حق بجانب ؛ کسی که خود را ذیحق مینمایاند.
- غلیظالجانب ؛ درشت خوی و بی ادب . (ناظم الاطباء).
- لین الجانب ؛ ظریف .خوش . نیک سیرت . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. پهلو، کرانه، طرف.
۲. جهت.
۳. ناحیه.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی جَانِبَ: جهت - ناحیه - طرف -پهلو
معنی مِنَّا: از ما - از جانب ما
معنی تِلْقَاءِ: برابر ومقابل - جانب - به سوی
معنی لَا تَمُنُّواْ: منّت نگذارید(ازکلمه منّ به معنی نعمت دادن زیاد و باارزش است لذا زیاد شمردن نعمت تنها از جانب خدایتعالی نیکوست واز جانب غیر او زشت است)
معنی بَلَغْتَ: رسیدی(در جمله "قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْراً ":از جانب من به عذر قابل قبولی رسیده ای )
معنی لَا تَمْنُن: منّت نگذار (ازکلمه منّ به معنی نعمت دادن زیاد و باارزش است لذا زیاد شمردن نعمت تنها از جانب خدایتعالی نیکوست واز جانب غیر او زشت استجمله "وَلَا تَمْنُن تَسْتَکْثِرُ "یعنی کارخیرت در نظرت بزرگ نیاید)
معنی حَرْفٍ: طرف - جانب - سو (در آیه شریفه 11سوره مبارکه حج یعنی خداپرستی آنها یک سویه و فقط در جهت منافع مادیشان است)
معنی مَشْرِقَیْنِ: دو مشرق - مشرق و مغرب (مراد از مشرقین مشرق و مغرب است که در آن جانب مشرق غلبه داده شده .یا اینکه چون زمین کروی است هرسمتی که نسبت به نقطه ای از کره زمین مغرب می باشد نسبت به قرینه ی مرکزی آن نقطه مشرق تلقی می شود )
معنی طَّرْفِ: نگاه و چشم برگرداندن - جانب (قاصرات الطرف کنایه است از این که : نگاه کردن آنان با کرشمه و ناز است و بعضی از مفسرین گفتهاند : حوریان فقط به همسران خود نگاه میکنند ، و آن قدر ایشان را دوست میدارند که نظر از ایشان به دیگر سو ، نمیگردانند و منظور از "یَن...
معنی طَرْفُکَ: نگاه و چشم برگرداندن تو (کلمه طرف به معنی جانب ونیز نگاه و چشم برگرداندن است و ارتداد طرف به معنای این است که آن چیزی که نگاه آدمی به آن میافتد ، در نفس نقش بندد و آدمی آن را بفهمد که چیست ، پس مقصود آن شخص این بوده که من تخت ملکه سباء را در مدتی نزد...
معنی مَشَارِقِ: مشرق ها - محلهای طلوع - مشرق و مغرب ها (مراد از مشرقین مشرق و مغرب است که در آن جانب مشرق غلبه داده شده یا اینکه چون زمین کروی است هرسمتی که نسبت به نقطه ای از کره زمین مغرب می باشد نسبت به قرینه ی مرکزی آن نقطه مشرق تلقی می شود از طرفی با همین فرض ...
معنی تُصْعِدُونَ: به سمت کرانه های افق آنقدر دور شدید تا از نظر نهان شدید(مصدر باب افعال اصعاد که فعل مضارع تصعدون از آن گرفته شده ، به معنای رفتن به طرف کرانه افق و از نظرها دور شدن است ، به خلاف کلمه صعود که مصدر ثلاثی مجرد آن است ، و به معنای بالا رفتن به نقطهای بل...
ریشه کلمه:
جنب (۳۳ بار)

واژه نامه بختیاریکا

تَک؛ وَر؛ کِل؛ ری؛ با؛ بارت؛ بال؛ پَر

جدول کلمات

ور

پیشنهاد کاربران

طف

فرا

بغل

زی

پهلو

جهت

جهت، سمت، سو، ور، زی، کنار

جمع جوانب. پهلو


کلمات دیگر: